Thursday, January 29, 2015

وحوش - داستان تازه ای از مهدی یعقوبی




- شما رو  به فاطمه زهرا به زنم کاری نداشته باشین ، هر کاری که میخواین با من بکنین ، فقط بهش دس نزنین .
 حسن که برو بچه او را حسن کثافت صدا میزدند تا آه و ناله های یاس آلودش را شنید ، مکثی کرد و با دستهایش نقاب سیاهی را که روی صورتش را پوشانده بود پایین تر کشید و چند قدم آمد جلو . چفیه اش را از دور گردنش بر داشت و انداختش روی تاقچه . نیم نگاهی به سرو صورت مسعود که در زیر مشت و لگدها خونمالی شده بود انداخت . سپس با قهقهه گفت : 
- بچه ها ببینید آق مسعود چی میگه ، به زنم دس نزنین ، خب اگه دس بزنیم حضرت آقا چه غلطی میخواد بکنه