Sunday, March 01, 2015

آیت الله خامنه ای کمتر از 2 سال زنده می ماند ، کابوس پس از مرگ



   بی شرمی روزنامه فیگارو از قول یک سایت حکومتی

بی شرمی روزنامه فرانسوی فیگارو : امید به زنده ماندن "رهبر جمهوری اسلامی" ۲ سال است!!
روزنامه فیگارو در شماره شنبه ۲۸ فوریه خود وقیحانه نسبت به بیماری چندی پیش مقام معظم رهبری پرداخته و نوشته: آیت‌الله خامنه‌ای در مرحله چهارم (سرطان پروستات) قرار دارد و متاستازها (سلول های سرطانی) به دیگر نقاط بدن پخش شده اند و این به معنای آن است که بیماری به دیگر بخش‌های بدن او نیز سرایت خواهد کرد.»
در ادامه این گزارش آمده است: «با توجه به اینکه آیت‌الله خامنه‌ای ۷۶ ساله است، از نظر پزشکان امید زنده ماندن او حدود ۲ سال دیگر به پایان می‌رسد.»
این روزنامه در ادامه تحلیل مضحکانه و مغرضانه خود اضافه کرد: از این رو پیش بینی می شود نبرد جانشینی در راس قدرت در ایران، قبل از آن‌چه انتظار می‌رود، آغاز خواهد شود. 

رِوایتگر رٰاوی فَتح

در باره خبری که روزنامه فیگارو منتشر کرده بود رسانه های حکومتی سکوت و موضعگیری رسمی نکرده اند  ، در واقع خبر آنقدر حساس و تکاندهنده بود که عناصر ریز و درشت نظام را لرزاند . چرا که آقای خامنه ای قدرت درجه یک و عمود خیمه نظام محسوب میشود و تمامی استراتژی و سیاست های اصلی در عرصه داخلی و خارجی و حتی رئیس جمهور و عناصر کلیدی را خودش انتخاب میکند . بدینجهت مرگش در این وضعیت نابسامان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و بحرانهای مرگباری که نظامش را فرا گرفته است تاثیری جدی بجای خواهد گذاشت .

فراموش نکنیم که علاوه بر فشارها و ایزولاسیون درعرصه بین المللی بخصوص در موضوع مذاکرات هسته ای و تحریم ها که رژیم را مجبور کرده است حتی از خطوط قرمزش هم عبور کند  ، یک پارامتر مهم دیگر هم وجود دارد . و آنهم  تلاطم آتش زیر خاکستر مردم به جان آمده میباشد که بعد از سرکوب خونین سال 88 با قدرت کمی و کیفی بسا بیشتر در اعماق جامعه شعله ور است و هر آن امکان دارد که با حدت و شدت بیشتری سر بر آورد .
  کابوس قیام مردم در روز عاشورا که خواهان سرنگونی نظام شده بودند هنوز تار و پود این رژیم را میلرزاند و بر همین سیاق یعنی نداشتن مشروعیت و ترس  از قیام  دوباره مردمی که کارد به استخوانشان رسیده است هنوز که هنوز است با وجود حضور ولایت فقیه ، نتوانسته اند آقایان کروبی و موسوی را که خود خواهان حفظ کلیت نظام هستند محاکمه کنند حتی در پشت درهای بسته .  

جانشین خامنه ای چه کسی میباشد ؟
بنظر میرسد که دانه درشت های رژیم ولایت فقیه از وضعیت وخیم آیت الله خامنه ای آگاهی کامل داشتند و خبرهایی هم گاهگاه از این بابت به بیرون درز کرده است .
قربانعلی دری نجف آبادی عضو هیات رئیسه مجلس خبرگان رهبری اظهار داشته بود  : "خدا رهبری را حفظ کند و به ایشان طول عمر دهد ان‌شاءالله، اما به هر حال باید برای بعد از ایشان به فکر باشیم."

هاشمی رفسنجانی نیز اخیرا در گفتگویی مفصل با روزنامه جمهوری اسلامی، از آینده رهبری جمهوری اسلامی سخن گفت و این پرسش را مطرح ساخت که « اگر فردا آیت‌الله خامنه‌ای نباشد، چه کسی را دارید که به عهده بگیرد و مثل ایشان سابقه انقلابی، اجتهاد و آشنایی با همه شرایط کشور و جهان داشته باشند، به خصوص نیروهای مسلح را خوب بشناسند؟»؛ خود او در پاسخ، بحث «شورای رهبری» را مطرح ساخت و گفت: «شاید در آینده بدون شورا نتوان کار درست را انجام داد.»

بعضی ها معتقدند که آقای خامنه ای برای جلوگیری از تنش های بعد از مرگ  ، جانشین احتمالی خودش را معرفی کرده است چرا که او بهتر از هر کسی میداند که اگر قدرتی مثل او نتواند افسار به دهان جناحهای اصول گرا و اصلاح طلب بزند و حوادث را به سرنوشت و تعامل خودبخودی طبیعی بسپرد ،  این جناحها همدیگر را خواهند درید و در این بین در نبود یک رهبر بالنسبه مقتدر مفری باز خواهد شد تا مردم سرکوب شده دوباره به خیابان بیایند و این بار کار را یکسره کنند .
یکی از پارامترها هم کودتای خونین سپاه در صورت احساس خطر سرنگونی محسوب میشود . مولفه ای که هم اکنون بعد از رهبر جمهوری اسلامی در راس الیگارشی نظامی و مالی  نشسته است و در صورت احساس تهدید در نبود خامنه ای و خلاء قدرت ، هیچ خدایی را بنده نخواهد بود و جای پای خود را با سرکوب عریان و استقرار حکومت نظامیان  سخت و سفت تر خواهد کرد .
از دیگر گمانه ها و گزینه ها در باب جانشینی میتوان این افراد را نام برد :
 مجتبی خامنه‌ای
 اکبر هاشمی رفسنجانی 
 محمدتقی مصباح یزدی
صادق لاریجانی
  عبدالله جوادی آملی
و ...
بهر حال هیچ یک از این عناصر کاریزمای آیت الله خامنه ای را در چند دهه گذشته نداشته و بلاشک بعد از مرگش باید منتظر تنش های عظیم و شاید هم خیزش دوباره مردم به جان آمده باشیم  .



نمونه ای از معجزات آقای خامنه ای  که قادر به شفای خودش هم نیست 

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازي در کوچه بود که با اتومبيلي تصادف کرد. ضربه آنقدر شديد بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل مي شد. مادرش ديگر نا اميد شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.

دکتر معالجش -دکتر سعيدي، رزيدنت مغز و اعصاب- مي گويد: زهرا وقتي به بيمارستان اعزام شد ضربه شديدي به مغزش وارد شده بود. براي همين هم نمي توانستيم هيچگونه عملي روي او انجام دهيم. احتمال خوب شدنش خيلي ضعيف بود.

در بخش مراقبتهاي ويژه، پيرزني چند هفته اي است که بر بالين نوه اش با نوميدي دست به دعا برداشته است.

اين ايام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولي حيف که زهرا با مادربزرگش نمي توانستند به استقبال و زيارت آقا بروند. اگر اين اتفاق نمي افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به ديدار آقا مي رفتند، اما حيف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اينطور تعريف مي کند: وقتي آقا آمدند کرمان، خيلي دلم مي خواست نزد ايشان بروم و بگويم: آقاجان! يک حبه قند يا ... را بدهيد تا به دختر بيمارم بدهم، شايد نور ولايت، معجزه اي کند و فرزندم چشمانش را باز کند .
مثل کسي که منتظر است دکتري از ديار ديگري بيايد و نسخه شفا بخشي بپيچد همه اش مي گفتم: خدايا! چرا اين سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سيد بزرگوار چيزي را دريافت کنم که شفاي بيمارم را در پي داشته باشد. مادربزرگ ادامه مي دهد: آن شب ساعت11 بود. نزديک درب اورژانس که رسيدم، مامور بيمارستان گفت: رهبر تشريف آورده اند اينجا. گفتم: فکر نمي کنم، اگر خبري بود سر و صدايي، استقبالي يا عکس العملي انجام مي شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگويد. به طرف اورژانس دويدم، نه پرواز کردم. وقتي رسيدم، ديدم راست است. آقا اينجاست. و من در يک قدمي آقا هستم. با گريه به افرادي که اطراف آقا بودند گفتم: مي خواهم آقا را ببينم. گفتند: صبر کن، وقتي آقا از اين اتاق بيرون آمدند، مي تواني آقا را ببيني. وقتي رهبر بيرون آمدند، جلو رفتم. از هيجان مي لرزيدم. اشک جلوي ديدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخيد و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) يک چيزي به عنوان تبرک بدهيد که به بچه ام بدهم تا شفا پيدا کند. آقا بدون تأمل چفيه اش را از شانه برداشت و توي دستهاي لرزان من گذاشت. داشتم بال در مي آوردم. سراسيمه برگشتم و بدون هيچ درنگ و صحبتي فوراً چفيه متبرک آقا را روي چشمان و دست و صورت زهرا ماليدم و ناگهان ديدم زهرا يکي از چشمانش را باز کرد. حال عجيبي داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش براي بهبودي فرزندم که تا دقايقي پيش، از سلامت وي قطع اميد کرده بوديم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردايش هم مرخص گرديد.

زهراي کوچک حالا يک ياد گاري دارد که خود مي گويد: آن را با هيچ چيز عوض نمي کنم. او مي گويد: اين چفيه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روي حرم حضرت علي(ع) برداشتم .

مادر بزرگ نيز مي گويد: از آن روز تاکنون فقط يک آرزو دارم. آن هم اين است که با زهرا به زيارت آقا بروم
تخليص از نشريه داخلي لشکر 41 ثارالله