Friday, March 27, 2015

جرم وحشتناکیست عشق در میهن ما



عاشقانه های 39 و 40 مهدی یعقوبی


جرم وحشتناکیست 
عشق در میهن ما
پرتو آزادی
در دل و برق نگاه

چادر و مقنعه ها 
مظهر پاکی و عفت شده است
لب معشوقه خود بوسیدن
بدترین شکل جنایت شده است

ظلمت و تاریکی
خفته در هر دیده است
یاس و خاکستر مرگ
همه سو پاشیده است
آرزوهای قشنگ
در دل خاطره ها شد چون سنگ
عاطفه ها گویی
زیر آوار مصیبت مرده است

در غل و زنجیرند 
گیسوان زیبا 
کوچه در کوچه فقط
چهره زشت کلاغان سیاه

بغلم کن ای عشق 
از چنین عصر فرو رفته بخواب
قصه ها دلگیرند 
انتهای همه جاده ها رنگ سراب

لحظه ها پر شده از کابوسند
عاشقان مصلوبند
آیه های وحشت
بر در و پنجره ها می بارند
و به هر کوی و دیار
پنجه هایی خونین
دشنه بر حنجره شعر و غزل می کارند

گم شد از چهره مردم لبخند
شعر و موسیقی و شادی در بند
در پس نام خدا میکده ها را همه جا سوزاندند 
هر که یک قطره نوری به شب تیره و تار
در دل و در جان داشت
کرکسان در آتش
نعره زن افکندند


زندگی گشته جهنم همه در میهن من
بغلم کن ای عشق
من به گرمای تنت محتاجم
بغلم کن ای عشق 
 ببر از قعر شب تیره مرا
به سرانگشت نوازشگر و سحرآمیزت
تا به اوج قلل معراجم