Wednesday, September 30, 2015

نماینده مجلس آقاي ظريف غلط زيادی کرده که با اوباما دست داده است






دست دادن که سهل است برای حفظ نظام که اوجب واجبات به قول خمینی است جمهوری اسلامی حاضر است حتی شلوار خود را 30 سانت پایین بکشد .

جنگ گرگها در ابتدای جلسه علنی صبح امروز مجلس شورای اسلامی به اوج تازه ای رسید . برخی از نمایندگان تقاضای بیان تذکر نسبت به مصافحه محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه با رئیس‌جمهور آمریکا را داشتند.
 بهرام بیرانوند نماینده بروجرد در مجلس : آقاي ظريف غلط زيادی کرده ( گوه خورده )  که با اوباما دست داده است .ظریف با اجازه چه کسی به بغل اوباما رفته است

 به اندازه يک جوجه خروس غيرت داشته باشيد! ملت غيور ايران اين رفتارها را نمي پسندند.
نائب رئیس مجلس پس از شنیدن سخنان بیراوند، ميکروفن وي را قطع کرده و خواستار رعايت شان وزير خارجه کشور شد .

همچنین غلامحسین محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه ایران، دست دادن با باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا را با "جاسوسی" مقایسه کرده است. 


Monday, September 28, 2015

خمینی به همسرش : الهی که قربانت بروم ، نکند جواب رد بدهید من خودم را می کشم



آیت الله خمینی به خدیجه : اگر جواب رد دهید دیگر ازدواج نمی کنم 

بانو خدیجه همسر مرحوم امام خمینی (ره) در خاطرات خود آورده است: صبح بود، در را زدند، آقاجانم رفت و در را باز کرد، آقای سید احمد لواسانی [رفیق امام خمینی و واسطه ازدواج امام] بدون اطلاع آمده بود، صحبت هایی کرد و رفت

پدرم خیلی گرفته و ناراحت بود

پدرم گفت: باز این آقای سید احمد لواسانی از قم آمده است... برای بار پنجم

بعد پدرم با اعتراض گفت: 9 ماه است که این جوان را معطل کرده اید و بلاتکلیف گذاشته اید. سید روح‌الله گفته است که اگر از این مورد بگذرد دیگر ازدواج نخواهد کرد

بعدا صدایش را کمی بلندتر کرد که: چون این سید چشمش به این اینجاست، به جدش خوشبخت نخواهی شد

آقای لواسانی عکس روح الله  را هم به پدرم داده بود.... آخر، یکی از حرفا این بود که ما داماد را ندیده ایم

پدرم دست کرد در جیبش و عکس را دست من داد

آقاجانم عجیب اصرار می‌کرد. او از معمم خوشش می‌آمد و همیشه می‌گفت: من دوست دارم یک پسر و یک داماد معمم داشته باشم، ولی هنوز دختران فراوان داشت، چرا به من پیله کرده بود؟! عمده این بود که سید را پسندیده بود و دختر اول هم من بودم

بعد از پنج بار خواستگاری روح الله از من، به او علاقه مند شدم، پدرم که لبخند من را دید به من تبریک گفت .


منبع:
[1] - بانوی انقلاب خدیجه‌ای دیگر (زندگی‌نامه سرکار خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی ره)، علی ثقفی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1393، 



Tuesday, September 22, 2015

عاشقانه های مهدی یعقوبی



عاشقانه 45

کسی آیا به جهان می داند
ریشه عشق کجاست
از کدامین خاکی 
می گشاید پر و بال
و چنین پاک و زلال
به رواق دل ما می آید

کسی آیا به جهان می داند
که اگر عشق نبود 
زندگی آیا باز
اینچنین زیبا بود
یا که گورستانی تیره و تار
تا ابد دنیا بود




Friday, September 18, 2015

دو عکس از ایران


بچه پولدارها یا آقازاده ها
مردم شریف ایران و مزدوران حکومتی




Monday, September 14, 2015

نمایش «بی‌عرضه» اثر آنتون چخوف


آنتوان چخوف و همسرش اولگا کنیپر در ماه عسل به سال ۱۹۰۱

چند روز پيش ، خانم يوليا واسيلی يونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق كارم دعوت كردم. قرار بود با او تسويه حساب كنم. گفتم:
ــ بفرماييد بنشينيد يوليا واواسيلی يونا! بياييد حساب وكتابمان را روشن كنيم … لابد به پول هم احتياج داريد اما مشاءالله آنقدراهل تعارف هستيد كه به روي مباركتان نمي آوريد … خوب … قرارمان با شماماهي ۳۰ روبل …
ــ نخير ۴۰روبل … !
ــ نه ، قرارمان ۳۰روبل بود … من يادداشت كرده ام … به مربي هاي بچه ها هميشه ۳۰ روبل مي دادم … خوب … دو ماه كار كرده ايد …
ــ دو ماه و پنج روز …
ــ درست دو ماه … من يادداشت كرده ام … بنابراين جمع طلبشما مي شود ۶۰روبل … كسر ميشود۹ روز بابت تعطيلات يكشنبه … شما كه روزهاييكشنبه با كوليا كار نميكرديد … جز استراحت و گردش كه كاري نداشتيد … و سهروز تعطيلات عيد …
چهره ي يوليا واسيلي يونا ناگهان سرخ شد ، به والان پيراهن خود دست برد و چندين بار تكانش داد اما … اما لام تا كام نگفت! …
ــ بله ، ۳ روز هم تعطيلات عيد … به عبارتي كسر ميشود ۱۲روز … ۴ روز هم كه كوليا ناخوش و بستري بود … كه در اين چهار روز فقط باواريا كار كرديد … ۳ روز هم گرفتار درد دندان بوديد كه با كسب اجازه اززنم ، نصف روز يعني بعد از ظهرها با بچه ها كار كرديد … ۱۲ و۷ ميشود ۱۹روز … ۶۰ منهای ۱۹ ، باقي ميماند ۴۱روبل … هوم … درست است؟
چشم چپ يوليا واسيلي يونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزيد ،با حالت عصبي سرفه اي كرد و آب بيني اش را بالا كشيد. اما … لام تا كامنگفت! …
ــ در ضمن ، شب سال نو ، يك فنجان چايخوري با نعلبكي اش ازدستتان افتاد و خرد شد … پس كسر ميشود ۲ روبل ديگر بابت فنجان … البتهفنجانمان بيش از اينها مي ارزيد ــ يادگار خانوادگي بود ــ اما … بگذريم!بقول معروف: آب كه از سر گذشت چه يك ني ، چه صد ني … گذشته از اينها ،روزي به علت عدم مراقبت شما ، كوليا از درخت بالا رفت و كتش پاره شد …اينهم ۱۰ روبل ديگر … و باز به علت بي توجهي شما ، كلفت سابقمان كفشهايواريا را دزديد … شما بايد مراقب همه چيز باشيد ، بابت همين چيزهاست كهحقوق ميگيريد. بگذريم … كسر ميشود ۵
روبل ديگر … دهم ژانويه مبلغ ۱۰ روبل به شما داده بودم …
به نجوا گفت:
ــ من كه از شما پولي نگرفته ام … !
ــ من كه بيخودي اينجا يادداشت نمي كنم!
ــ بسيار خوب … باشد.
ــ ۴۱ منهاي ۲۷ باقي مي ماند ۱۴ …
اين بار هر دو چشم يوليا واسيلي يونا از اشك پر شد … قطرههاي درشت عرق ، بيني دراز و خوش تركيبش را پوشاند. دخترك بينوا! با صداييكه مي لرزيد گفت:
ــ من فقط يك دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همين … پول ديگري نگرفته ام …
ــ راست مي گوييد ؟ … مي بينيد ؟ اين يكي را يادداشت نكردهبودم … پس ۱۴منهاي ۳ ميشود۱۱ … بفرماييد اينهم ۱۱ روبل طلبتان! اين۳ روبل، اينهم دو اسكناس ۳ روبلي ديگر … و اينهم دو اسكناس ۱ روبلي … جمعاً ۱۱روبل … بفرماييد!
و پنج اسكناس سه روبلي و يك روبلي را به طرف او دراز كردم.اسكناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهاي لرزانش در جيب پيراهن گذاشت و زيرلب گفت:
ــ مرسي.
از جايم جهيدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسيدم:
ــ « مرسي » بابت چه ؟!!
ــ بابت پول …
ــ آخر من كه سرتان كلاه گذاشتم! لعنت بر شيطان ، غارتتان كرده ام! علناً دزدي كرده ام! « مرسي! » چرا ؟!!
ــ پيش از اين ، هر جا كار كردم ، همين را هم از من مضايقه مي كردند.
ــ مضايقه مي كردند ؟ هيچ جاي تعجب نيست! ببينيد ، تا حالابا شما شوخي ميكردم ، قصد داشتم درس تلخي به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتانرا ميدهم … همه اش توي آن پاكتي است كه ملاحظه اش ميكنيد! اما حيف آدمنيست كه اينقدر بي دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نميكنيد؟ چرا سكوت ميكنيد؟در دنياي ما چطور ممكن است انسان ، تلخ زباني بلد نباشد؟ چطور ممكن استاينقدر بي عرضه باشد؟!
به تلخي لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممكن است! »
بخاطر درس تلخي كه به او داده بودم از او پوزش خواستم و بهرغم حيرت فراوانش ، ۸۰ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و كمروئي ، تشكر كردو از در بيرون رفت … به پشت سر او نگريستم و با خود فكر كردم: « در دنيايما ، قوي بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! 



Friday, September 11, 2015

تقلب در ارزیابی مسلمان شدن ایرانیان - شجاع الدین شفا




پيش از اسلام هيچ آئينِی در تاريخ جهان بدانصورتِی که اين آئين پا به صحنه تاريخ نگذاشته بود: آئين يهود اساسا قابل انتقال به ديگران نبود. آئين مسيحيت توسط چند حوارِی گمنام عيسِی به رم برده شد و سه قرن طول کشيد تا تدريجا در ميان طبقات محروم و غلامان جامعه رومِی جا بيفتد و يک امپراتور حسابگر را وادارد که با گرايش به مسيحيت اين نيروِی نوخاسته را در خدمت منافع خود بکار گيرد. آئينهاِی ايرانِی ميترا و مانِی هيچکدام نفوذ گسترده خويش را در امپراتورِی رم و در سرزمينهاِی چين و هند به شمشير اشکانِی يا ساسانِی مديون نبودند. آئين بودا نيز توسط مبلغان بودائِی – منجمله شاهزاده اِی اشکانِی – از هند به چين و ژاپن و ديگر سرزمينهاِی خاور دور راه يافت بِی آنکه شمشيرِی در اين راه به کار افتاد ه باشد. … و پيش از همه اينها نيز، نه مصريان کهن بنام رع يا آمون جنگيده بودند، نه بابليان بنام مردوخ يا فنيقيان بنام بعل يا هندوان بنام شيوا يا يونانيان و روميان بنام زئوسيا ژئوس يا ژوپيتر. ميان همه مذاهب توحيدِی و غير توحيدِی جهان، تنها اسلام بود که همراه با شمشير عرب براِی ديگران برده شد، و فقط تازيان حجاز بود ند که به تعبير نهج البلاغه » ايمانشان را بر قبضه هاِی شمشيرشان حمل کردند«.

در ارزيابی نحوه مسلمان شدن ايرانيان تقلب بسيار با تاريخ شده است. و اتفاقا اين تقلب بيش از آنکه از جانب بيگانگان صورت گرفته باشد از جانب کسانی از خود ايرانيان صورت گرفته است. وقتيکه بزرگترين مورخ جهان، ابن خلدون، می نويسد که پيش از حمله اعراب ايراينان سرزمين هائی پهناور در اختيار داشتند با جمعيتی بسيار و با تمدنی بزرگ، ولی بعد از آنکه عرب با نيروی شمششير بر آنان استيلا يافت چنان دستخوش تاراج و ويرانی شدند که گوئی هرگز وجود نداشتند – زيرا گرايش طبيعی عرب اين است که رزق خويش را سر نيزه خود بجويد اگر در اين مسير به قدرت و حاکميتی دست يابد ديگر حد و حصری برای غارتگری خود نشناسد، و بدين ترتيب است که تمدن اقوام مغلوب منقرض می شود، واين درست همان امری بود که در ايران اتفاق افتاد.

فرضيه پردازی ايرانی، در سال های پايانی قرن بيستم، ادعا می کند که ايرانی اسلام را با آغوش باز پذيرفت و هيچکس نمی تواند بگويد که ايرانی از همان اول در برابر اسلام قرار گرفت و نخواست آنرا بپذيرد (علی شريعتی: علی و حيات بارورش پس از مرگ) و وقتيکه معتبرترين مورخان خود جهان اسلام: طبری، ابن الاثير، دينوری، يعقوبی، بلاذری، ابن فقيه، راوندی، مسعودی از صد هزار کشته ايرانی در جلولاء نام می برند، و متذکر می شوند که اين دشت نبرد بهمين دليل از جانب اعراب جلولاء (پوشيده) ناميده شد که اجساد کشته شدگان سراسر آنرا در زير پوشانيده بود، فرضيه پرداز ايرانی مدعی می شود که حمله اعراب به ايران با هيچ مقاومت درخشانی در جلولاء و نهاوند روبرو نشد (اسلام شناسی) و باز هم وقتيکه همين تاريخ نگاران مسلمان از يکصد و سی شورش پياپی در استان ها و شهرستان های مختلف ايران (ری، همدان، اصفهان، کرمان، استخر، گرگان، قم، گيلان، طبرستان، ديلم، سيستان، فارس، خراسان، آذربايجان، خوارزم، فارياب، نيشابور، بخارا، دارابگرد) و از سرکوبی های خونين اين شورش ها و تجديد های مکرر آنها خبر ميدهند (که گزارش جامعی از آنها را در کتاب » ملاحظاتی در تاريخ ايران » پژوهشگر معاصرعلی ميرفطروس می توان يافت)، باز همين فرضيه پردازان اظهار اطمينان می کنند که ايرانی از همان اول احساس کرد » که اسلام همان گمشده ای است که بدنبالش می گشته است، برای همين بود که مليت خودش را ول کرد، مذهب خودش را ول کرد، سنتهای خود ش را ول کرد و بطرف اسلام رفت (باز شناسی هويت ايرانی – اسلامی).

شک نيست که در هجوم تازيان بسياری از کتاب ها و کتابخانه های ايران دستخوش آسيب فنا گشته است. اين دعوی را از تاريخ ها می توان حجت آورد و قراين بسيار نيز از خارج آنرا تاييد می کنند. با اينهمه بعضی دراين باب ابراز ترديد می کنند. اين ترديد چه لازم است؟ در آئين مسلمانان آن روزگار، تا آنجا که تاريخ می گويد، آشنائی به خط و کتابت بسيار نادر بود و پيدا است که چنين قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. از همهِ قرائن پيداست که در حمله عرب بسياری از کتاب های ايرانيان از ميان رفته است. … عربان فاتح برای اينکه از آسيب زبان ايرانيان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تيزی در دست مغلوبان خويش نبيند با خط و زبان و کتاب و کتابخانه هر جا که در شهرهای ايران بر خوردند سخت به مخالفت بر خاستند. رفتاری که تازيان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدين دعوی حجت. و هم او در جای ديگری از اين کتاب نوشته بود در برابر سيل هجوم تازيان شهرهای بسيار ويران شد و خاندان ها و دودمان های بسيار برباد رفت. اموال توانگران را تاراج کردند و آنها را غنائم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ايرانی را در بازار مدينه فروختند و آنانرا سبايا و اسرا خواندند، و همهِ اين کارها را در سايه شمشير و تازيانه انجام دادند و هر گونه اعتراضی را با حد و رجم و قتل و حرق جواب گفتند. … و چنين بود که اندک اندک محراب ها و مناره ها جای آتشکده ها را گرفت. گوش هائی که به شنيدن زمزمه های مغانه و سرود های خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبير و طنين صدای موذن را با حيرت و تاثر تمام شنيدند. کسانيکه مدتها از ترانه های طرب انگيز باربد و نکيسا لذت برده بودند رفته رفته با بانگ حدی و زنگ شتر مانوس شدند. خشن طبعی و تند خوئی فاتحان وقتی بيشتر معلوم گشت که زمام قدرت را در کشور فتح شده بدست گرفتند. ضمن فرمانروائی و کارگزاری در بلاد مفتوتح بود که زبونی و ناتوانی و در عين حال بهانه جوئی و درنده خوئی که ميدان فکر و عمل او هرگز از جولانگاه اسبان و شترانش تجاوز نکرده «نژاد برتر» عربان آشکار گشت، زيرا اين بود، برای اداره کشورهای وسيعی که بدستش افتاده بود نياز به همين موالی داشت و بناچار دير يا زود برتری آنها را اذعان نمود، در صورتيکه از همان بامداد اسلام، ايرانيان نفرت و کينه شديد خود را نسبت به دشمنان و باج ستانان خود آشکار کرده بودند.

بر گرفته از کتاب «تولدی دیگر» – دکتر شجاع الدین شفاء




رابطه های عشقی سه نفره برندگان جایزه نوبل



وندا کساکیویکز (۱۹۱۷–۱۹۸۹) دانشجوی اوکراینی و یکی از معشوقه‌های دوبوار و سارتر بود. او که خواهر کوچکتر اولگا کساکیویکز بود ابتدا مثل خواهرش با سارتر و دوبوار وارد یک رابطه عشقی سه نفره شد اما مدتی بعد به سمت آلبر کامو برگشت و معشوقه او شد. سارتر بعداً نوشت که دلیل اختلافش با آلبر کامو همین مسئله بوده است


اولگا کساکیویکز (۱۹۱۵–۱۹۸۳) دانشجوی اوکراینی ۱۸ ساله دوبوار بود و دوبوار او را به سارتر معرفی کرد. در ابتدا دوبوار و سارتر با هم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که یک عشق سه نفری را آغاز کنند. این برنامه ممکن نشد چون سارتر برای یک دوره دوساله چنان عاشق اولگا شد که نتوانست اولویت رابطه خود با دوبوار را حفظ کند. دوبوار بعداً در رمانش به اسم برای ماندن آمده این رابطه را به عنوان اساس داستانش بازنمایی کرد. حتی بعد از اینکه زندگی سه نفره با اولگا به انتهای خود رسید هم اولگا جزو حلقه دوستان آنها باقی ماند چون او با ژاک لوران بوست ازدواج کرده بود که دانشجوی سارتر در لوآور بود. البته سارتر توانست وندا خواهر کوچک اولگا را به حرمسرای خود اضافه کند.

 فیلسوفان بدکردار. ترجمه احسان شاه قاسمی. تهران: انتشارات امیرکبیر




Wednesday, September 09, 2015

عاشقانه های مهدی یعقوبی



عاشقانه 44
*****
پیش از آن که لب خود را به لبم بگذاری
تپش قلب مرا گوش بکن
لمس کن روح مرا 
و خودت را که فراموش بکن
تن من بی قلبم 
تکه ای از سنگ است
جسم من بی روحم
ساز بد آهنگ است
تو اگر قلب شرر بارت را 
که نبخشی بر من



Tuesday, September 08, 2015

قم شهر مرده ها ، عقرب ها ، صیغه ها



شعر زیبای قم را نادرپور تحت تاثیر صادق هدایت سروده است

قم شهر مرده ها، عقرب ها، گدا ها و زوار ها. اتومبیل ما جلوی گاراژ ایستاد. بی اندازه شلوغ بود. من و رفیقم بطرف صحن رفتیم … مردم در آمد و شد بودند. آخوند ها با گردن بلند و عبایی که روی دوششان موج می زد، تسبیح می گرداندند و قدم می زدند …. گلدسته و گنبد و چلچراغ و روشنایی اسرارآمیز مهتاب بی اندازه قشنگ و افسانه مانند بنظر می آمد. در صحن گروه زیادی از زن و بچه روی سنگ قبر ها دراز کشیده بودند …»
صادق هدایت/اصفهان نصف جهان/ص /۴۵ چاپ سوم



چندین هزار زن
چندین هزار مرد
زن‌ها لچک به سر
مردان عبا به دوش
یک گنبد طلا
با لک‌لکان پیر
یک باغ بی‌صفا
با چند تک‌درخت
از خنده‌ها تهی
وز گفته‌ها خموش
یک حوض نیمه‌پر
با آب سبز رنگ
چندین کلاغ پیر
برتوده‌های سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم براه
عمامه‌ها سفید
رخساره‌ها سیاه


نادر نادرپور



Saturday, September 05, 2015

عکسی از آخرین روزی که زنان در خیابان تهران بی حجاب ظاهر شدند



این آخرین روزی بود که زنان در خیابان تهران بی حجاب ظاهر شدند و از آن روز به بد چماقداران و اراذل و اوباش به فرمان مستقیم آیت الله خمینی  به سرکوب آنها پرداختند . 

هنگامه گلستان در گفت و گو با وب سایت گاردین می گوید :
این عکس را روز ۸ مارس ۱۹۷۹ (اسفند ۱۳۵۷) برداشته ام، یک روز بعد از اعلام قانون حجاب اجباری. بنابر این قانون، زنان در بیرون از خانه باید با روسری ظاهر شوند. خیلی از زنان در تهران اعتصاب کردند و به خیابان ها آمدند. تظاهرات عظیمی برپاشد که در آن زنان – ومردان نیز- از همه حرفه ها، شرکت داشتند. زنان پزشک، پرستار، دانشجو، وکیل و حقوق دان... ما داشتیم برای آزادی مبارزه می کردیم. برای آزادی های سیاسی و مذهبی، و البته آزادی فردی.

این عکس را در شروع تظاهرات زنان برداشته ام. داشتم در کنار این گروه زنان که حرف می‌زدند و جوک می گفتند، راه می رفتم. همه خوشحال بودند که ازشان عکس می گیرم. همان طور که می بینید، ازچهره شان شادی و توانایی می تراود. از انقلاب ایران آموخته بودیم که اگر خواستی داریم باید به خیابان برویم و آن را اعلام کنیم. مردم خیلی خوشحال بودند- به یاد دارم گروهی از پرستاران جلوی اتومبیلی با سرنشینان مرد را گرفتند و گفتند: " مگر ما برابری نمی خواهیم؟ پس شما هم باید روسری سرکنید." و بعد همه خندیدند .

Friday, September 04, 2015

تبعدیان برتولت برشت




ما را به غلط مهاجر نامیده اند
واین یعنی که ما از سر زمینمان کوچ کرده ایم
که سرزمینی دیگر را برای ماندن بر گزیده ایم

به انتخاب ما. اما,
ما به انتخاب سرزمینمان را ترک نکرده ایم
وجای دیگر را برای ماندن بر نگزیده ایم
ما از سر زمینمان گریخته ایم
رانده شده ایم ,تبعیدیانیم ما
و سرزمین میزبان خانه ما نیست
تبعیدگاهمان است
با ذهن های مغشوش
ایستادهایم کنار مرزها
به انتظار روز بازگشت
وهر حرکتی هر تغییری را
در انسوی مرزها دنبال می کنیم
و هر کس را که از راه میرسد تا به ما بپیوندد
با ولع سوال پیچ می کنیم
تا بدانیم در انجا جه می گذرد
مگر نه این که ما خود تبعیدیانی هستیم
که شرح تبهکاریها را به این سوی مرز اوردیم
فراموش نمی کنیم و نمی بخشیم
امید را رها نمی کنیم و سکوت این لحظه ها
ما را به بی راهه نمی کشاند
جرا که صداهای فریاد را از پس ان می شنویم




Thursday, September 03, 2015

گفت و گو با فدریکو گارسیا لورکا



فدریکو گارسیا لورکا در ۱۰ ژوئن سال ۱۹۳۶میلادی پای صحبت دوستً کاریکاتوریستً عاصی و
بی پروای خود، «لوئیس باگاریا»۱می نشیند و این دو، از هنر و شعر می گویند و از ترانه های کولی ها و از معنای خوشبختی و درک این جهان و دریافت آن جهان. باگاریا یکی از بهترین و مشهورترین کاریکاتوریست های سیاسی آن دوران بود که با روزنامه «اًل سول» همکاری می کرد. گفت وگوی باگاریا با لورکا هم در همین روزنامه منتشر شد. 
این گفت وگو نه تنها آخرین، بلکه گیراترین و شاید مهمترین گفت وگویی است که لورکا انجام داد. حتی برخی براین باورند که سخنان لورکا در این گفت و گو، بدخواهان و دشمنان او را بیش از پیش به خشم آورد و آنان را برآن داشت تا هر چه زودتر صدای شاعر را خاموش کنند؛ چنانکه دو ماه پس از انتشار این گفت وگو، در ۱۸ ماه اوت ۱۹۳۶، او را به دست جوخه اعدام سپردند.لورکا خود پس از انجام این گفت وگو و پیش از انتشارش از گفته های خود بیمناک شده بود. او به هراس افتاده و دریافته بود سخنان تندی که به زبان آورده است او را بیش از پیش به مخاطره خواهد انداخت. از این رو یادداشتی برای«آدولفو سالازار»، منتقد هنری «اًل سول» و نزدیک ترین دوست خود در مادرید، می فرستد و از او می خواهد تا پاسخ های او درباره فاشیسم و کمونیسم را بدون آنکه باگاریا متوجه و دلگیر شود، از مصاحبه حذف کند. لورکا در این یادداشت توضیح می دهد که این بخش از گفتار او «در شرایط کنونی غیرعاقلانه به نظر می رسد» و اضافه می کند که «گذشته از این، پیشتر هم به چنین پرسش هایی پاسخ گفته ام» و از این رو نیازی به تکرار آنها در این شرایط نمی بیند. سالازار به درخواست لورکا ترتیب اثر می دهد و بخش هایی از این گفت وگو در روزنامه منتشر نمی شود. البته احتیاط لورکا بی علت نبود. مدت ها بود که برخی از دوستانش او را تحت فشار قرار داده بودند تا به حزب کمونیست اسپانیا بپیوندد و یا دستً کم به نوعی از آن پشتیبانی کند. اما لورکا زیر بار نمی رفت و از این کار امتناع می ورزید. او می گفت که ضدکمونیست نیست؛ اما به هیچ وجه از کمونیسم طرفداری نمی کند. او حتی حاضر نبود مشترکاً با روشنفکران کمونیست اعلامیه ای امضا کند. فقط در یک مورد، تلگرام تسلیتی را که «اتحاد روشنفکران برای حفظ فرهنگ» در اسپانیا به مناسبت مرگ ماکسیم گورکی خطاب به ملت و دولت روسیه شوروی فرستادند، امضا کرد؛ ولی با این همه در مراسمی که در اسپانیا به یاد گورکی برگزار شد، شرکت نکرد. بنابراین، آنچه درباره همبستگی و وابستگی لورکا به کمونیست های اسپانیا و به طور کلی با چپ ها گفته می شود، افسانه ای بیش نیست. به هر تقدیر، این گفت وگو، به رغم حذف بخشی از آن، برای لورکا پیامدی مرگبار داشت. شاید او با درک وضع بحرانی اسپانیا در آن روزها، احساس خطر بیشتری می کرد و شاید به همین دلیل هم در یادداشتی که برای آدولفو سالازار نوشت، اشاره می کند که قصد دارد برای خداحافظی با خانواده اش به گرانادا سفر کند. ظاهراً لورکا تصمیم داشت که پیش از بحرانی تر شدن اوضاع، به مکزیک سفر کند و حتی به گفته برادرش، فرانسیسکو، پیش از شروع جنگ های داخلی اسپانیا، لورکا بلیط سفر به مکزیک را در جیب داشته است. اما لورکا نه فرصت پیدا می کند که برای وداع با خانواده اش به گرانادا سفر کند و نه رخصت دیدار دوستانش را در مکزیک می یابد. واپسین سفر لورکا به زادگاهش در جنوب اسپانیا، بی بازگشت بود.گارسیا لورکا گفت وگو را آغاز می کند و در ابتدا از باگاریا می پرسد؛ 
***
لورکا؛ بارگایای عزیز، تو که در طرح هایت به کدو تنبلی نام «خیل رووًلس» داده و او را مرتبه ای شاعرانه بخشیده ای و «اونامونو»، گاو جنگی و «باروخا»، سگ بی صاحب را به دیده گرفته ای، آیا مایلی برای من شرح دهی که معنای این حلزون ها که همه جا در چشم اندازً ناب آثار تو حضور دارند، چیست؟ 

Tuesday, September 01, 2015

شاملو: حزب توده بزرگترین لطمه روس‌ها به ما بود





احمد شاملو، تنها برای من نیست که چنین است، نوجوانانی که امروز سالخورده‌اند، نسلی که اینک در پایان راه عمر است، او را به یاد دارد که زندان‌ها را درنوردیده، جوانی را در بند گذرانده و به قول خودش بعدها نیز در زندان بزرگی زیسته است، اما هیچ‌گاه او با احساس یک زندانی زندگی نکرده است. اندیشه دور پرواز و ذهن متعالی‌اش با پشتوانه فرهنگی ارزنده و گرانقدر، از او موجودی ساخته است که کلامش فخر کلام فارسی است. هر چند جمله که می‌گوید مثلی، تشبیهی، اشارتی و کنایتی دارد که همه ریشه در فرهنگ توده دارد. در حرف‌هایش و نوشته‌هایش زندگی جاری و مدومی دارد. با او ساعت‌ها می‌توان نشست و گفت و شنید. چنین کردیم. ساعت‌ها به گفت‌و‌شنودی نشستیم، باری، برای من که سال‌های سال او را با عشق تمام، با شیفتگی تمام شنیده‌ام این بار نیز چیزها داشت، صد بار دیگر نیز، اگر بنشینیم، چنین است، چیزها دارد که باید یاد بگیریم.
شب‌های گفت‌و‌شنود ما را گاه صدای تیری می‌برید. و چون سخن از امروز و انقلاب و … داشت گلوله‌ها در زمینۀ صدایش می‌نشستند که چون موسیقی آرام و پرخروشی بود، مثل بتهوون، مثل حافظ. اما، او بی‌نیاز از تعریف من است، او برای نسل ماهمه چیز است.
م. ب