Wednesday, May 31, 2017

حضرت علی و ثروت های بی پایانش



 حضرت علی  بعد از اسلام از توانگران و ثروتمندان معروف گردید. بطوریکه در شهر ینبع  املاک و اراضی پر ارزش داشت و صاحب نخلستانی بود که سالانه چهل هزار دینار (معادل 160 کیلو طلا) در آمد داشت .
(تجارب السلف. صفحه 13)

ابن حزم در باره ثروت های حضرت علی  می نویسد:
کسی که اندک اطلاعی از اخبار و احادیث داشته باشد انکار نمی کند که حضرت علی  از ثروتمند ترین افراد طایفه و قوم خویش درصدر اسلام بود و اراضی و املاک بسیار داشت.
 الفصل فی الملل و الا هواء و النحل . جلد 4 . صفحه 141

مگر چادر سیاه آیا کلاغی



سحرگاهان میان کوچه باغی 
فراز شاخه ها دیدم کلاغی 
به غش غش خنده در هر دم که می خواند: 
مگر چادر سیاه آیا کلاغی 

بناگه چادری در جا بر آشفت 
دهان بگشود و با خشم و غضب گفت : 
مگر خواهر مگر مادر نداری 
چنین الفاظ زشتی بر لب آری 
مرا چادر نمادی از عفاف است 
سخن هایت به سر تا پا خلاف است

Saturday, May 27, 2017

پیدایش روزه در اسلام



پیامبر اسلام نمیدانست روزه چیست و آن را  از یهودیان آموخت
ﺍﺯ ﻣﺤﻤﺪ ﺟﺮﯾﺮ ﻃﺒﺮﯼ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ‏« ﺑﻮ ﺟﻌﻔﺮ ﮔﻮﯾﺪ : ‏«ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﻝ‏(ﺳﺎﻝ ﺩﻭﻡ ﻫﺠﺮﺕ ‏) ، ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻣﻘﺮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪﻗﻮﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﻩﺷﻌﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ، ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﯽﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺳﺒﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﮔﻔﺘﻨﺪ : ‏« ﺍﯾﻦﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻝﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥﻭﯼ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ‏» ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏« ﺣﻖ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ ‏» ﻭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﮕﻔﺖ ﺗﺎ ﮐﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺭﻭﺯﻩﺑﺪﺍﺭﻧﺪ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻣﻘﺮﺭ ﺷﺪ، ﻧﮕﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍﺭﻭﺯﻩﺩﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﻊ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ. ‏»
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻃﺒﺮﯼ، ﺟﻠﺪ ﺳﻪ، ﺻﻔﺤﻪﯼ ۹۴۲ .

Friday, May 26, 2017

سخنان بزرگان - صادق هدایت



سالهاست که امتحان خودمان را داده ایم: هم استبداد داشته ایم، هم مشروطه، هم آزادی و هم دیکتاتوری و نتیجه اش اینست که می بینید. بدون رودرواسی، شخص لایق هم نداریم، همه امتحان خودشان را داده اند. برعکس، من معتقدم که باید خونریزی بشود. بدرک که تر و خشک با هم بسوزند! صدها سالست ...
صادق هدایت حاجی آقا


Tuesday, May 23, 2017

تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند


تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند .


غلط زيادی كه جريمه ندارد




چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندي رسيد
از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت
خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد
ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند
در حال مستاصل شد
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.
نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم
قدري پايين تر آمد.
وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟
آنهارا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم
وقتي كمي پايين تر آمد گفت:بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد
وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادی كه جريمه ندارد .

کتاب کوچه - احمد شاملو

Sunday, May 21, 2017

من باید با این بی ناموسها مملکت را اداره کنم



روزی ناصرالدین قاجار وهمرامانش رفتند به باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد، فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی ان گل نمود. تمام که شد، انرا به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟مستوفی الممالک پاسخ داد "قربان خیلی خوب است". اقبال الدوله گفت "قربان حقیقتا عالی است" و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد "قربان نظیر ندارد" و بعد یکی دیگرگفت "این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است" نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت "حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم ازعطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است". همه حضار خندیدند . بعد ....

 کتاب  چکیده های تاریخ

Saturday, May 20, 2017

وحشت - داستان کوتاه



به محض اینکه زنگ ساعت شماطه دار به صدا در آمد . شیخ باقر پیشنماز مسجد صاحب زمان ، دستش را از روی پستانهای زن نوجوانش بر داشت و از رختخواب بلند شد . 
خمیازه کشداری کشید و چند لحظه همانجا نشست و پیشانی اش را گذاشت روی کاسه دستانش . همین که سرش را بلند کرد دید که نیم ساعت گذشته است . با عجله پا شد و رفت توی روشویی حمام . همانطور که  صورت و ریش های بلند خاکستری اش را می  شست   دعاهای عجیب و غریب می خواند و به اطرافش فوت .
چند بار زنش رقیه را صدا زد اما او سرش را گذاشته بود زیر پتو و جوابش را نمی داد . لعنتی به شیطان فرستاد و با عصبانیت رفت به سوی اتاق خواب . خواست بهش تشر بزند اما تا پتو را به نرمی از سرش بر داشت . چشمانش سر خورد و رفت بسمت و سوی تن و بدن لخت و عورش  که مانند مرواریدهایی گرانبها و نایاب در آن سیاهی به زیر نور لرزان شمع میدرخشیدند .

Sunday, May 14, 2017

نظم



چارلی چاپلین
ترجمه: احمد شاملو
هنگامی که افسر جوان در راس جوخۀ اعدام قرار می‌گرفت، تنها سپیده‌دم بود- سپیده‌دم پیام‌آور مرگ- که در سکوت حیاط کوچک این زندان اسپانیایی جنبشی داشت.
تشریفات مقدماتی انجام شده بود.
افراد مقامات رسمی نیز دستۀ کوچکی تشکیل داده بودند که برای حضور در مراسم اعدام ایستاده بود.
انقلابیون از ابتدا تا انتها این امیدواری را که ستاد کل در مورد حکم اعدام تخفیفی قایل شود از دست نداده بودند... محکوم که از انقلابیون نبود و با افکار آنان مخالفت می‌کرد لیکن از مردان ملی اسپانیا به شمار می‌رفت، از چهره‌های درخشان ادبیات آن کشور بود. هزل‌نویسی استاد بود و در نظر هم‌میهنان خود مقامی والا داشت.
افسر فرماندۀ جوخۀ اعدام شخصاً او را می‌شناخت:
پیش از آنکه جنگ داخلی درگیر شود آن دو با یکدیگر دوستی داشتند. دورۀ دانشکده را در مادرید به اتفاق طی کرده بودند. برای واژگون کردن کلیسا دوشادوش یکدیگر مبارزه کرده بودند. چه بسا که جام به جام یکدیگر زده بودند. چه شب‌ها که به اتفاق یکدیگر، در می‌خانه‌ها به تفریح و خوش‌گذرانی پرداخته بودند. شب‌های بسیاری را با گفت‌و‌گو دربارۀ ماوراالطبیعه به صبح آورده بودند و حتا گاه به دنبال مباحثی با یکدیگر به نزاع و ستیزه برخاسته بودند.

Friday, May 12, 2017

خانه امن داستان کوتاه


داش ابرام در حالی که سیگارش را از جیب در می آورد و روی لبش می گذاشت از پشت پنجره قهوه خانه نگاهش را سراند به خیابان . ساکت بود و غمگین . آه سوزناکی کشید و نشست روی صندلی . از قندان حلبی روی میز قندی گذاشت روی لبش . چایی سرد شده بود و از طعم و مزه افتاده .