Saturday, September 04, 2010

درد دلهای یک بسیجی



انگار نه انگار که این مملکت اسلامی حساب و کتابی داره .  در اتوبوس که مینشینی زنیکه سلیطه آدامس مارک آمریکایی  ، اونم تو روز قدس ، تو دهنش گذاشته و ملچ ملچ میکنه ، با چه قر و اطواری .
این که خوبه ، تازه ادکلن هم به خودش زده و شرم نمی کنه که امت مسلمان روزه داره . از موهاش که از لچکش بیرون زده ، با فیس و افاده نشون میده که بله من ده تا کلاس از شماها بالاترم ، سالی دو بار به دوبی میرم و یه بار هم به استکهلم ، زنیکه لکاته خیال میکنه اینجا منشور حقوق بشر حاکمه ، پوستش رو میکنیم . تازه خیال میکنه ما نمی دونیم تو دوبی چیکار میکنه ، پرونده همشون تو دستمه ، ازشون با این پرونده های سیا ، خمس و زکات میگیرم .
 در پارک که میخوای قدم بزنی ، استغفرالله ، یهو میبینی که یه دوچرخه سوار ، اونم یه دوچرخه سوار دختر در « جامعه مهدویت »  جلوت ویراژ میده ، میخوای سر از بدنش جدا کنی ، اما میگی نه دست نگهدار .
اینروزا به کسی که نمی تونی اعتماد کنی ، مخالفان از سبز وسرخ همه جا ریختن ، فردا آدرست رو پیدا میکنن و بعد ش بهتره حرفی نزنم .
آ خه کدوم مرجع تقلیدی دوچرخه سواری دخترا رو با اون سینه های مرمر با اون موهای برهنه ای که از روسری هاشون بیرون زده و مثل قانون جاذبه نیوتون همه رو بسوی خودش میکشونه ، با او تالاپ تالاپ باسنشون که روی زین دوچرخه به چپ و راست میره رو مجاز دونسته .
همین دوساعت قبل ، درست روبروی خودم ، یکی از همین دخترای نمک به حروم ، از رو دوچرخه خودش رو الکی پیش یه جوون فکلی که اونم تو روز روشن تو ماه مبارک رمضون به سیگارش پف میزد ، به زمین انداخت و مثل فیلم های وسترن شروع به آبغوره گرفتن کرد . جوون بی حیا هم که از خداشه  دست به بغلش گذاشت و اونو بلند کرد و همه جای دختره رو لمس کرد . من که یه فرد بسیجی  و سرباز گمنام امام زمونم ، از دیدن اون صحنه شهوت بر من غلبه کرد و هوس صیغه کردم . 
از شما چه پنهون در ماه رمضان ، کمی مشکل تر گیر میاد ، منم که با این گرونی بی حد و حصر نمی تونم 24 ساعت از ماشین استفاده کنم و تو خیابونا دنبالشون بگردم و هی پول صیغه ها  رو بدم  ، فردا بنیاد شهید میگه یارو وضعش توپ توپه دیگه احتیاج به کمک و مساعدت ما نداره .
لامذهبا خودشون بهتر از هرکسی میدونن که من مثل سگ ولگرد براشون تو خیابونا کار میکنم و روزانه دک و پوز صد تا روزه خوار رو سرویس میکنم . وانگهی ، خودم بعد از محاکمه مطابق با ماده 638 قانون مجازات اسلام شلاقشون  میزنم . اونم چه شلاقی ،  طرف آروزی مرگ میکنه ، تازه اگر دختر باشن که شلاق و حبس اول کاره ، مرحله دوم رو بهتره نگم .
خلاصه روزگار غریبیه ، اسلام داره مانند پیرهن کهنه ای به دست این نمک نشناسا پاره پاره میشه ، حساب کن اما خمینی کفن پوسیده چه زجر میکشه ، حتی بعد از مرگش هم هی قلپ قلپ جام زهر مینوشه ، نوش جونش از روز و روزگار ما که وضعش بهتره .
تازه ، لعنت بر شیطون بهتره نگم ، از این همه مصیبتی که اینروزا بر امت اسلام میره ، من دپرسیو شدم و بر اثر همین خودخوری و فشار عصبی تو دام مشروبات الکلی افتادم . از همه نوعش ، از عرق سگی بگیر ، تا شراب شیرازی ، اونهم چه بخور بخوری میترسم یه روز در حال بدمستی تلپ تلپ از خونه بیرون بزنم و دست این گرگ و کفتار های ارشادی بیفتم و تو سلول با باتوم و بطری امر به معروف و نهی از منکرم کنن .
 از شما چه پنهون ویسکی های خارجکی بدون خیارشور و گوشت خوک مزه نمی ده ، بعدش یه تریاکی که این روزا از سیگار ارزونتر گیر میاد ، من که پول این خرت و پرتا رو نمی دم ، تو کوچه پس کوچه ها یقه یکی از این مواد فروشا رو میگیرم و حق السکوت ازشون میگیرم . آخه من گمنام ترین سرباز امام زمونم. 
مملکت صاحب الزمانه دیگه ، نمی شه با چندر قاز حقوقی که هاله نور که گه به سرش بباره میده ، شکم خود و صیغه ها و بچه های قد ونیم قد رو سیر کرد .

رعایت حجاب اسلامی الزامی است .

                                                                                                ...
این همه یک خبراز i59.tinypic  

No comments:

Post a Comment