مکاشفه
خورشید در کسوف است
و ماه در خسوف
چراغی از شب بر دروازه گورستان
و شمعی از ظلمت بر هر گور
*
نیمروز است و شب
هزار مرد تاریک می آیند
با لبخندی بر لب
و هزار زن تاریک
با چشمانی از سنگ سیاه
که هیچ پرتوی از آنها نمی گذرد
*قاریان می خوانند
و میخوانند قاریان
در گورستان غرقه در سکوت
و جلادان به صمیمیت بر گور قربانیان میگریند
آنچنان که قربانیان بر گور جلادان گریسته اند
به صمیمیت
*
هیچکس نمی اندیشد
من آن بودم که بر قناره آویختند
و هیچکس نمی اندیشد
من آن بودم که بر قناره آویختمش
که نه تاریکی مجالی باقی گذاشته است
نه اشکها
و ابلیس پر تلبیس
در آوای هزار طبل خونین
بر ستاره دور دست مرده
بر فرش جمجمه ها
میرقصد و پای میکوبد
*
نه روز است و نه شب
در زمان گم شده گیج
سکوت است
وخسوف در چشمان هزار مرد تاریک
با چشمانی از سنگ سیاه
و کسوف در چشمان هزار زن تاریک
با لبخندی بر لب
و گورستانست
ممتد و بی پایان
.....
چهارم آوریل دو هزار و یازده
ممتد و بی پایان
.....
چهارم آوریل دو هزار و یازده
No comments:
Post a Comment