به خون های روان تف بر تو بادا
به چشمان ندا در لحظه مرگ
بسوی آسمان تف بر تو بادا
به تو نفرین این ملت که عمری
به ناز و عشوه هایت در فریبند
به زیر خط فقر هر روز و هر شب
از آزادی به یک دم بی نصیبند
کنار سفره ی جلاد بیرحم
گرفتی کاسه تا خون را بنوشی
به زیر آن عبای گهُ گرفته
جنایت یا خیانت را بپوشی
دهی از نو فریب تازه ای را
به یک الله و اکبر بی شرافت
بدان اما کنند این بار مردم
به روی منبرت تا زیر نافت
برو گم کن برو گور خودت را
حنایت پیش ما رنگی ندارد
بدان ملت که آن عمامه ات را
No comments:
Post a Comment