Tuesday, September 13, 2011

خفته ای و نمیدانی - شعری از اسماعیل وفا یغمایی



خفته ای و گیسوانت 
تمام جهان را پر کرده است
از این بستر
تا پنجره گشوده ای که تمام کهکشانهای جهان 
در پشت آن سوسو می زنند در گیسوان تو
خفته ای و گیسوانت
 تمام جهان را پر کرده است
و نمیدانی 
که قلب من اسبی است سرخ و سالخورد و مرتد
که تمام شب و تمام جهان و گیسوان  ترا
در گیسوان تو میتازد
به جستجوی تو
و جستجوی خویش در تو
خفته ای و نمیدانی و نمیدانند
که نمیتوانم سخن بگویم از عشق
پیش از آنکه خاکستر شوم در غزلهای خویش
خفته ای و نمی دانی