Thursday, February 09, 2012

عاشقانه های بی تاریخ - اسماعیل وفا یغمایی



در این هوا که منم
و بر این زمین
نه خدا را دیگر کرشمه ایست
و نه شیطان را
{ که خسته از کشاکش در دوسوی من
سر بر شانه نهاده اند  }

تنها کرشمه 
کرشمه توست ای زیبا
ای کوچک 
چون شعله ای رقصان
در میان زمان و کهکشانها
و دل من
که در آن پیدا میشوی و پنهان میشوی

بیهوده و بی مقصد می گذرم 
از خم این خیابان و پیچ کهکشان
و هیاهوی زمان و آدمیان و ستاره گان غبار شده
پیر و خسته میگذرم در تاریکی
بی هیچ حسرتی و آرزویی هنوز
بی آنکه بخواهم 
در دلم آواز میخوانی تو
و بر چشمه های گمشده  در غروب جانم
و باز تاریکی رنگ میبازد 
و نور آغاز میشود ...



No comments:

Post a Comment