جماعت عمامه به سر همه جا را پر کردهاند و همه مقامات را صاحب شدهاند . کسی نمیداند کدامیک از آنها فهم و سواد دارد و کدام ندارد. همه نام آیتالله و حجتالاسلام و شیخ و ملا دارند، و کارشان این است که به اسم شریعت هر چه میخواهند بکنند و جلوِ هر چه را که نمیخواهند بگیرند. تکفیر میکنند. معامله بهشت و جهنم میکنند. کسی جرئت ندارد بگوید آقا دروغ میگوید، زیرا بیرق واشریعتا بلند میشود. به آنها ایراد میگیری، میگویند ایراد به مجتهد جایز نیست. تکذیب میکنی، مثل این است که خدا و پیغمبر را تکذیب کردهای. به هیچ آخوند گردن کلفتی نمیتوان گفت که مجتهد نیست یا عادل نیست، زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد که هرچه بگوید میکنند.
و اما مردم، گرد اندوه بر روی همه نشسته. رنگها زرد، بدنها لاغر، لباسها کثیف، لبها آویخته، چشمها بر زمین. گویا خرمی و نشاط از این مملکت بار بسته است و به غیر از نوحه و گریه چیزی نمانده است. آنچه از اسلام باقی است زیارت رفتن و نماز جمعه خواندن و نعشکشی است .
از کتاب خاطرات حاج سیاح