شعر تازه ای از مهدی یعقوبی
خنکای زمزمه ای
کنار نرده های آهنین جاده ای متروک
که با هم از آن گذشتیم
در آن شب بارانی
از راهکوره های دور
پرستوهای سفر کرده باز آمدند
و درخت کهنسال کنار حوض
شاداب شکفته است
تو نیستی
و اضطرابی دردناک و بی پایان
افقهایم را آکنده است
غروب هایی ابدی
و آفتاب پشت پنجره