ابن سینا در رساله فی ماهیه العشق میگوید : "عشق در حقیقت خود ، چیزی جز نیکو شمردن امر حسن ( نیک و زیبا ) و جدا ملایم نیست . بر این اساس وی معتقد است که هر یک موجودات چیزی را که ملایم و سازگار خود می یابد تحسین می کند و اگر خود فاقد آن است به سوی آن کشیده می شود . خیر خاص هر موجودی رسیدن به آن چه در حقیقت ملایم اوست یا آن چه گمان می رود که ملایم اوست ، دانسته می شود ."
ابن سینا در کتاب قانون خود تعریفی از عشق آورده است ، اما منظور عشق او در آن ، نوعی وابستگی و جذبه ی مالیخولیایی یک انسان به انسان دیگر است . بنابراین ابن سینا در این کتاب ، عشق را نوعی بیماری می داند و به راه های درمانش نیز اشاره می کند . تعریف او در این باره چنین است : " عشق نوعی بیماری مشابه مالیخولیاست که انسان خودش را بدان مبتلا می سازد، بدین طریق که نیکویی و شایستگی برخی صورت ها و شمایل بر اندیشه و فکر مسلط و غالب می شود . "
بو علی سینا در رساله ای که در باره ی عشق نوشته است ؛ آن را علت پیدایش جهان میداندو مینویسد : هر یک از ممکنات بواسطه ی جنبه ی وجودی که در اوست همیشه شایق به کمالات و مشتاق به خیرات است و بر حسب فطرت خود از بدیها گریزان است.همین اشتیاق ذاتی و ذوق فطری را که سبب بقای وجود ممکنات است عشق مینامیم.
دیدگاه بوعلی سینا راجع به عرفان با افرادی مثل مولانا تفاوت داره(ابن سینا به هیچ وجه عرفانی نبود، آثاری که درباره عرفان نوشت نیز رویکردی پدیدارشناسانه دارند، یعنی او عرفان را به عنوان یک سوژه و از خارج ، مورد بررسی قرار داد .
مسعود رضوی، مصحح رساله عشق بوعلی سینا
« ابن سینا»، یازده مرحله «عشق» را به صورت زیر تشریح میکند :
اول: دوستی ;که موانست ساده و بیآلایشی بیش نیست،
دوم: علاقه; که مرحله مهرورزیدن قلبی دو فرد به یکدیگر است،
سوم: کلف; و آن دوره تشدید محبت نسبت به معشوق است،
چهارم: عشق محسوس;که علاقه و ارادت زائد بر مقدار محبت را میرساند،
پنجم: شعف; یعنی مرحله احتراق قلب در نتیجه افزایش عشق به دلدار،
ششم: شغف؛ ازدیاد بیحد محبت است تا نفوذ در جدار دل و روان عاشق،
هفتم: جوی؛ مهر و محبت باطنی نسبت به معشوق است،
هشتم: تیم؛ مرحلهای است که عاشق از دلدار ظاهرا دوری میگزیند و در طلب معشوق خیالی که مخلوق فکر و خلجان روحی اوست، بر میآید،
نهم: تبل؛ در این مرحله از عشق، بر اثر شدت علاقه به دلدارش، ناتوان و بیمار شده و نیروی حیاتی او به کلی سقوط میکند. اشتهای بیمار به غذا یا هر نوع دلبستگی به زندگی از بین میرود و بر اثر عدم فعالیت جهاز هضم و اخلال گردش خون در رگها و نرسیدن مواد حیاتی به اعضا و اجزای بدن، به تدریج تمام نیروی او تحلیل میرود،
دهم: تدلیه; و آن مرحلهای است که عاشق بر اثر بحرانهای روحی، قوای عاقله خود را از دست میدهد
یازدهم: هیوم; که آخرین مرحله عشق است. در این دوره عاشق در معشوق فانی میشود و در عالم جز او کسی را نمیبیند و نمیجوید .