تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Friday, September 29, 2017
Wednesday, September 27, 2017
باز محرم شده ست
باز عزا موسم ماتم شده ست
ماه عرب ماه محرم شده ست
امت قحطی زده دنبال آش
کاسه به کف با دل خرم شده ست
سینه زنان ، تیغ کشان ، جاهلان
نعره شان عالم و آدم شده ست
رسم و ره و پیشه وحشیگری
کامل و بی نقص فراهم شده ست
زیر چنین نکبت و آوار جهل
پیکر ایران کهن خم شده ست
کوچه و پسکوچه فشن شو همه
چشمک و لبخند که با هم شده ست
پیر و جوان در پی گل مالی اند
روبه مکار معمم شده ست
سم به زمین شیهه کشان لات و لوت
میهن دربند جهنم شده ست
مردم عاصی به سفر در شمال
چنگ و می و ساز که همدم شده ست
ما چه حقیریم چه خود باخته
مذهب و دین در رگ ما سم شده ست
مشتی روانی همگی رهبرند
عقل و خرد از سر ما کم شده ست
در ته یک چاه که در جمکران
مهدی موعود مجسم شده ست
در اثر جهل و جنون در وطن
پایه اسلام که محکم شده ست
مهدی یعقوبی
Thursday, September 21, 2017
Monday, September 18, 2017
مرتد - داستان مهدی یعقوبی
خبر مثل بمب در روستا پیچیده بود و مردم متدین اگر آب در دست داشتند زمین گذاشته و دسته دسته به سمت و سوی مغازه جمشیده خان دوان . جلوی مغازه چنان ازدحام کرده بودند که سگ صاحبش را نمی شناخت . هر کس در مذمت جمشید خان حرفی میزد و نفرین و لعنتش .
ساعت درست دوازده ظهر بود و شیخ عباس روحانی شهیر و بلند آوازه که جدش به ائمه اطهار می رسید در مسجد در حال اقامه نماز . هنوز دو رکعت را نخوانده بود که ناگاه اسمال پلنگ لوطی روستا صف جماعت را شکافت و نفس نفس زنان خودش را رساند به او .
Friday, September 15, 2017
Sunday, September 10, 2017
آدمخواری اگر در راه ولایت فقیه باشد از 70 سال عبادت بهتر است
شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت (جنازه اش را به میان مومنین و متدینین صوفی انداخت) و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد (تازه این صوفیان جزو علمای دینی دربار بودند ونه آن آدمخوران رسمی که چیگیین ها باشند!). خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و (برای خوردن آن جسد) به جان یکدیگر افتادند و آن مردهء به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند (نقل از روضه الصفویه).
پدر بزرگوار شاه عباس کبیر هم جمعی از ریش سفیدان و صوفیان طوایف را در مجلسی جمع نموده بعد از ذکر و ذاکری که در میانهء صوفیان معمول است، به ایشان خطاب کرد : هر کس خلاف اراده و سخن مرشد عمل نماید تنبیه او چیست؟ آن جماعت (مومن و متدین و متعبد) گفتند که : گوشت بدن او او را خام خام خواهیم خورد.. و بر این نیت الله الله کشیدند .
خلاصه التواریخ
67 - داستان
- کمی هم از خاطرات زندونت بگو ، منم یه چیزایی میاد دستم ، از گذشته هات ، از تلخی و شیرینی زندگیت ،
- زندان نبود اسارتگاه بود ، سلول های تنگ و تاریک و سرد
- چطور شد دستگیرت کردن
- عموم با جنگلی ها بود
- منظورت میرزا کوچیک خان
شوکت لبخندی زد و گفت :
- نه سربدارا ، اتحادیه کمونیستا ، . داستانش طولانیه . اونا پدر و مادرمو هم اعدام کردن . من فقط 11 سالم بود
- تو رو چرا انداختن تو هلفدونی ،
- پدر و مادرمو که اعدام کردن ، تک و تنها موندم تو خونه ، البته تنهای تنهام که نه ، قوم و خویشام هر روز می اومدن سر میزدن . ازم میخواستن برم پیششون . آخه نگرانم بودن . از اون طرف مامورای حکومتی خونه رو 24 ساعت تحت نظر داشتن . یه روز چن پاسدار برا سین جین اومدن در زدن و منو سئوال پیچ .
یکی از اونا که سردسته شون بود یه طوری دیگه نیگام میکرد . منم متوجه شدم . دلم شروع کرد به تپیدن . آخه خبرای بدی از زندونا شنیده بودم . سئوالا که تموم شد ، همان سردسته که بد بد نگام میکرد گفت :
- خواهر ازت میخوایم برا چن لحظه باهامون تشریف بیارین .
منم شصتم خبردار شد و فهمیدم موضوع