در میهنم که حاکم آدمکشان و جانی یک عده روانی
روز به شب به منبر در حال روضه خوانی یک عده روانی
در خون بیگناهان در سجده و نمازند بر عاشقان بتازند
ایمان و دین و مذهب در نزدشان دکانی یک عده روانی
اسلامشان که بر پا با چوبه های دار است در کار تار و مار است
با تیغ و تیر و دشنه بستند هر دهانی یک عده روانی
چون کرکسی جگر خوار افکارشان شرربار دائم به فکر آزار
از این وطن ندارند هرگز که یک نشانی یک عده روانی
فریاد مرگ هر دم بر روی لب بر آرند وحوش مرده خوارند
سوقاتشان دمادم کشتار ناگهانی یک عده روانی
دائم به فکر خونند آلوده از جنونند پوسیده از درونند
مانند گرگ هارند هر گوشه هر کرانی یک عده روانی
شور و نشاط و شادی در نزدشان جنایت در حد بی نهایت
قانون جنگل اینجا آیین آسمانی یک عده روانی
مردم همه گرسنه آنان به عیش و نوشند مشتی وطن فروشند
عمری به ناز و نعمت با دزدی نهانی یک عده روانی
آکنده از خیانت تاریخشان سراسر بر پشت ما که خنجر
نام خدا که بر لب با ریش آنچنانی یک عده روانی
ایران من به روزی وقتی بپا بخیزد این قوم را بریزد
خواهی نخواهی اما توی زباله دانی یک عده روانی
مهدی یعقوبی