Saturday, February 17, 2018

احمد کسروی تبریزی در کتاب تاریخ 18 ساله آذربایجان



 “هنگامه‌یِ دل‌گداز و بس سختی می‌بود, مرگ سیاه یک سو و غم و درماندگی کشور یک سو، خدا می‌داند چه دل سوخته‌ای درآن ساعت می‌داشتند . ثقه الاسلام به همگی دل می‌داد و از هراس و غم ایشان می‌کاست,چون خواستند دار زنند نخست شیخ سلیم (از مسئولین اجتماعیون - عامیون) بیچاره خواست سخنی گوید افسر دژخوی روسی سیلی و مشت به رویش زده خاموشش گردانید. دژخیمان ریسمان به گردنشان داختند وکرسی را از زیر پایش کشیدند. دوم نوبت ثقه الاسلام بود، شادروان همچنان بی پروا می‌ایستاد, بالای کرسی رفت. سوم ضیا العلما را خواندند, به روسی با افسر سخن آغاز کرده می‌گفت ما چه گناه کرده‌ایم, آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟ دژخیمان دست او را از پشت بستند و با زور بالای کرسیش بردند. چهارم صادق الملک را خواندند. پنجم آقا محمدابراهیم را پیش آوردند، او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردنانداخت . ششم قلی خان که پیرمردی بود را پیش خواندند . هفتم نوبت حسن بود (پسر ۱۸ ساله مسیو) جوان دلیر بالای کرسی با آواز بلندداد زد: “یاشاسین ایران”، “یاشاسین مشروطه” و پس از او نوبت قدیر پسر شانزده ساله رسید و او را نیز (با توجه به کینه‌ای که به علی مسیو داشتند) بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند . روسیان برای آنکه دژخویی خود را نیک نشان دهند، نکردند چشم هایِ اینان را بندند و یا چون یکی را می‌آویزند و بالای دار دست و پا می‌زند دیگران را دور نگه دارند . برادر را روبروی چشم برادر به دار کشیدند. چنان که از پیکره‌ها پیداست دژخیمان از ناآزمودگی ریسمان‌ها را چنان نینداختند که زود آسوده گرداند. بیشترشان تا دقیقه‌ها گرفتار شکنجه جان کندن بوده‌اند.”

احمد کسروی تبریزی در کتاب تاریخ  18 ساله آذربایجان 

No comments:

Post a Comment