Wednesday, May 16, 2018

ان شاء الله آلمان در جنگ پیروز خواهد شد



محمد أمین الحسینی، مشهور به مفتی اعظم اورشلیم، در حالی که سلام هیتلری می‌دهد از مسلمانان بوسنیایی‌ای که جذب نیروهای اس اس شده‌اند، سان می‌بیند (سال ۱۹۴۴). الحسینی مشهورترین حلقه پیوند میان اسلام‌گرایی و ناسیونالیسم عربی با نازیسم است. او طرفدار آتشین کشتار یهودیان بود.

«ان شاء الله آلمان در جنگ پیروز خواهد شد»
دیوید معتدل / ترجمه: فرهاد سلمانیان
جهاد در راه پیامبر و پیشوا: طی جنگ جهانی دوم در آلمان، نازی‌ها در پی اتحاد با جهان اسلام بودند و در این راستا، هزاران مسلمان را نیز به خدمت گرفتند. مقاله‌ی پیش رو را دیوید معتدل، تاریخدان و نویسنده‌ی مهمان هفته‌نامه آلمانی «دی‌تسایت»، بر پایه‌ی کتاب خود «در راه پیامبر و پیشوا: جهان اسلام و رایش سوم»، نوشته که به‌تازگی، انتشارات «کلِت کُتا» در آلمان آن را به چاپ رسانده است. این کتاب، در باره‌ی بخشی کم‌تر شناخته از تاریخ جنگ جهانی دوم است.


آدُلف هیتلر، رهبر آلمان نازی، در روزهای پایانی عمر، پیش از خودکشی‌اش در پناهگاه زیرزمینی‌ شهر برلین در سال ۱۹۴۵ بارها به جهان اسلام اشاره کرد. او برای مارتین بورمان، منشی‌اش، این‌گونه توضیح داده است: «دنیای اسلام بی‌صبرانه در انتظار پیروزی‌های ما در جنگ بود. باید هر کاری از دست‌مان برمی‌آمد، انجام می‌دادیم تا به آن‌ها کمک کنیم تا شهامت‌شان را تقویت کنند، طوری‌‌ که برای منفعت و تعهد ما ایجاب می‌کند.» البته یادآوری‌های هیتلر بی‌دلیل نبود.
در اوج جنگ جهانی دوم، در فاصله‌ی سال‌ ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲، هنگامی که نیروهای هیتلر به مناطق مسلمان‌نشین بالکان، شمال آفریقا، شبه‌جزیره کریمه و قفقاز لشکرکشی کردند و به خاورمیانه و آسیای مرکزی نزدیک شدند، در برلین مقام‌های حکومت هیتلر به‌تدریج اسلام را دارای اهمیت سیاسی یافتند. اندکی بعد، حکومت ناسیونال-سوسیالیست‌ هر چه بیشتر می‌کوشید، مسلمانان را با خود متحد کند و آن‌ها را به نبرد با دشمن ظاهراً مشترک‌شان با نازی‌ها برانگیزد، از جمله علیه امپراتوری بریتانیا، اتحاد جماهیر شوروی (سابق)، آمریکا و یهودیان.

با وجود این، دلیل چنین سیاستی تنها مواجهه‌ی یگان‌های نظامی آلمان با جمعیت مسلمان در بسیاری از مناطقی نبود که در آن‌ها می‌جنگیدند. علت دیگر و در واقع مهم‌‌تر، آن نیز بود که همزمان موقعیت نظامی ارتش آلمان بدتر می‌شد. راهبرد جنگ‌های برق‌آسای ارتش آلمان در اتحاد جماهیر شوروی شکست خورده بود. یگان‌های نظامی آلمان زیر فشاری فزاینده بودند. از این رو، برلین بر مبنای محاسبه‌ی نظامی کوتاه‌مدت در تلاش بود تا متحدان تازه‌ای برای جنگ بیابد.
در برلین، پیش‌تر، از سال‌های پایانی قرن نوزدهم پرداختن به اسلام رو به فزونی گذاشته بود. امپراتوری آن زمان، در مستعمره‌هایش بر گروه‌های جمعیتی چشمگیری از مسلمانان حکمرانی می‌کرد، از جمله در توگو، کامرون و آفریقای خاوری آلمان[1]. کارکنان مستعمراتی آلمان مرتب می‌کوشیدند اسلام را در سیاست استعماری‌شان دخالت بدهند. آن‌ها محکمه‌های شرعی، نهادهای ایمانی (اوقاف) و مکتب‌های قرآن را به رسمیت می‌شناختند، با کمک روحانیان مسلمان بر مستعمره‌های اسلامی حکمرانی می‌کردند و عالمان دینی نیز در ازای حفظ استقلال مذهبی‌شان، به حکومت استعماری مشروعیت می‌بخشیدند. افزون بر این، اسلام در برلین هرچه بیشتر، در بافت سیاست جهانی امپراتوری ویلهلم اهمیت بیشتری می‌یافت. این موضوع، در جریان سفر خاورمیانه‌ی ویلهلم دوم در سال ۱۸۹۸ آشکارتر شد، هنگامی که در پی بازدید از آرامگاه صلاح‌الدین ایوبی، فرمانروای مسلمانان در جنگ‌های صلیبی قرون وسطا، در دمشق طی سخنرانی شگفت‌انگیزی خود را «دوست ۳۰۰ میلیون مسلمان» جهان خواند. این سیاست، عاقبت به تلاش‌های برلین برای بسیج عمومی مسلمانان در قلمرو امپراتوری انگلستان، فرانسه و روسیه طی جنگ جهانی اول انجامید. اگرچه در سال ۱۹۱۴ تمام تلاش‌های این‌چنینی برای جذب مسلمانان به جهاد شکست خورده بود، اما سیاستمداران امور خارجی و کارشناسان سیاسی آلمان در دوره‌ی میانی دو جنگ جهانی نیز به اسلام کشش نشان می‌دادند.
مسلمانان باید جبهه را تقویت می‌کردند
پس از درگرفتن جنگ جهانی دوم و لشکرکشی یگان‌های نظامی آلمان به منطقه‌های مسلمان‌نشین، مسئولان سیاسی برلین دوباره بحث درباره‌ی نقش راهبردی اسلام در جنگ را آغاز کردند. با وجود این، استفاده‌ی ابزاری سازمان‌یافته از اسلام را در حکومت نازی، نخستین بار دیپلماتی به نام اِبِرهارت فون اِشتُرِر، سفیر پیشین هیتلر در قاهره در پایان سال ۱۹۴۱ در یک توصیه‌نامه پیشنهاد داد. اِشتُرِر «برنامه‌ی جامع آلمان برای اسلام» را پیشنهاد کرد که می‌بایست موضع‌گیری‌ای در پیوند با «رَویه‌ی کلی رایش سوم در برابر اسلام» را نیز در برمی‌گرفت. در فاصله‌ی زمانیِ پایان سال ۱۹۴۱ تا پایان سال ۱۹۴۲ وزارت امور خارجه‌ی وقت، سیاست جامعی در قبال اسلام تدوین کرد که هدف آن، از جمله، جذب شخصیت‌های دینی در صحنه‌ی سیاسی بود. معروف‌ترینِ شخصیت‌هایی از این دست، امین حسینی، مفتی بیت‌المقدس در آن زمان، بود که در پایان سال ۱۹۴۱ به برلین آمد. در روز ۱۸ دسامبر سال ۱۹۴۲ نیز موسسه‌ی مرکزی اسلام برلین گشایش یافت. این موسسه قرار بود مرکزی برای تبلیغات حکومت هیتلر در کشورهای اسلامی شود. «فولکیشه بِئوباختِر» (ناظر ملی)، روزنامه‌ی حزب نازی، همان زمان در مطلبی چنین عنوانی در توضیح آن برگزید: «جنگ آلمان می‌تواند برای اسلام آزادی به ارمغان بیاورد! » هنگامی که جنگ جهانی دوم همچنان گسترش یافت و یگان‌های نظامی آلمان به منطقه‌های مسلمان‌نشینِ بالکان و اتحاد جماهیر شوروی لشکرکشی کردند، بخش‌های دیگری از سیاستمداران حکومت هیتلر نیز به همین سیاست در پیوند با اسلام پیوستند.
نهادهای آلمانی در آن زمان گرایش داشتند، گروه‌های جمعیتی مسلمان را با نام «اسلام» خلاصه کنند. در عمل، مفهوم‌هایی مانند «اسلام» و «مسلمانان» مقوله‌های اداری مهمی در اسناد رسمی و نظامی آلمان نازی بودند. برخلاف مقوله‌ها و دسته‌بندی‌های قومی-ملی، استناد به اسلام این مزیت را داشت که به دولت برلین امکان می‌داد، مانع پرسش‌های حساسیت‌برانگیز دیگر در باره‌ی استقلال ملی سرزمین‌های مسلمان شود. فراتر از این، تمرکز بر دین ابزار سیاسی و تبلیغاتی سودمندی در مواجهه با گروه‌های قومی، زبانی و اجتماعی ناهمگون به نظر می‌رسید. در کل، نهادهای حکومتی رایش سوم، اسلام را نوعی مرجعیت اقتدار می‌دیدند که می‌شد از آن بهره برد تا به مشارکت مسلمانان در جنگ مشروعیت‌ بخشید.
شکست نازی‌ها در شمال آفریقا، بسیج مسلمانان در شرق
در روند بهره‌گیری از مسلمانان، دغدغه‌های نژادپرستانه‌ی نظام هیتلر با سیاست‌ورزی و کارپیش‌بری حیرت‌انگیزی به حاشیه رفت و موضوعی فرعی شد (چون پای غیریهودیان در میان بود). ترک‌ها، ایرانی‌ها و عرب‌ها، پیش‌تر در دهه‌ی ۱۹۳۰ نیز آشکارا از دایره‌ی هرگونه تبعیض نژادی رسمی بیرون مانده بودند، البته پس از آن‌که دولت‌های تهران، آنکارا و قاهره برای حفاظت از اتباع خود پا به میان گذاشتند. افزون بر این، در طول جنگ، آلمانی‌ها کارپیش‌بری مشابهی نیز در برابر مسلمانان بالکان و اقلیت‌های ترکی‌زبان در اتحاد جماهیر شوروی نشان دادند. برای هر نظامیِ آلمانی در جبهه‌ها از صحرای بزرگ آفریقا گرفته تا قفقاز روشن بود که باید با مسلمانان در جایگاه متحدان نظام هیتلری رفتار کنند.
اما سیاست آلمان نسبت به مسلمانان در منطقه‌های گوناگون جبهه‌ی جنگ کاملاً متفاوت شکل می‌گرفت. مثلاً در بیشتر بخش‌های شمال آفریقا، جمعیت بزرگی از مسلمانان زیر سلطه‌ی امپراتوری‌های اروپایی بودند. ایتالیای فاشیستی در لیبی یک حاکمیت استعماری سرکوبگر پدید آورده بود. فرانسه بر الجزایر و مستعمره‌هایی در تونس و مراکش، به استثنای نوار ساحلی منطقه‌ی ریف در مراکش تسلط داشت. بریتانیا نیز مصر را در اختیار داشت.
«انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها، یهودیان و متحدان‌شان‌ بزرگ‌ترین دشمنان اسلام هستند»
مدت کوتاهی پس از فرود اروین رومل، فرمانده نیروهای آلمان، در لیبی در آغاز سال ۱۹۴۱، آلمانی‌ها تلاش برای جذب جمعیت مسلمان آنجا را آغاز کردند. تبلیغاتچیان آلمان هیتلری متون دینی مانند قرآن و واجبات دین از جمله اصل جهاد را سیاسی می‌کردند تا مسلمانان را به کاربرد خشونت مذهبی علیه نیروهای متفقین برانگیزند.
در اعلامیه‌ای که در سال ۱۹۴۲ در لیبی پخش شد، این‌ توضیح آمده بود: «انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها، یهودیان و متحدان آن‌ها بزرگترین دشمنان اسلام هستند! » و همان اعلامیه در ادامه افزوده بود: «ان شاء الله، آلمان در جنگ پیروز خواهد شد! » اعلامیه‌ی دیگری مسلمانان را به دفاع از «دین پیامبر» فراخوانده و وعده داده بود: «اگر به جهاد برخیزید، خداوند شما را یارى مى‌کند.» میلیون‌ها برگه از چنین اعلامیه‌ها و شبنامه‌هایی پخش شدند.
قدرت‌های محور در سرزمین مسلمانان
در سال ۱۹۴۲ دو کشور متحد آلمان و ایتالیا مناطق مرزی گسترده‌ای را پیرامون اروپا در اختیار داشتند. در این حین، به‌ویژه در جنوب و شرق اروپا به حمایت جمعیت مسلمان نیاز داشتند. در ناحیه‌های جنگی شمال آفریقا فرماندهان ارتش نازی می‌کوشیدند در ارتباط روزمره با جمعیت مسلمان از درگیری‌ خودداری کنند. پیش‌تر، در سال ۱۹۴۱ ارتش آلمان کتابچه‌ی همراه «معرفی اسلام» را میان سربازان خود توزیع کرده بود تا شیوه‌ی رفتار با مسلمانان را به آن‌ها آموزش دهد. در سرزمین‌های کویری لیبی و مصر، آلمانی‌ها با روحانیان هر مذهب، به‌ویژه رهبران فرقه‌ها و اخوت‌های پرنفوذ صوفیان ارتباط برقرار کردند. یک مشکل این بود که بزرگترین قدرت مذهبی آن منطقه از آفریقا – فرقه‌ی سُنوسیه – نوک پیکان مقاومت ضداستعماری در برابر سلطه‌ی فاشیست‌های ایتالیایی را تشکیل می‌داد. این فرقه، همراه با نیروهای بریتانیایی در برابر محور فاشیست‌های اروپا مبارزه می‌کرد. گذشته از این، ادعاهای نازی‌ها در برلین در باره‌ی نجات مسلمانان در تضاد فاحشی با خشونت و ویرانی‌ای قرار داشت که نیروهای هیتلر با جنگ خود در شمال آفریقا پدید آورده بودند. سرانجام، نیروهای آلمانی در بسیج جمعیت مسلمان شمال آفریقا ناکام ماندند.
ساکنان شرق به امید پایان سلطه‌ی شوروی بودند
وضعیت در جبهه‌ی شرق اروپا کاملاً متفاوت بود. جمعیت مسلمانان شبه‌جزیره‌ی کریمه و بیش از همه قفقاز، پس از تصرف‌ سرزمین‌شان از سوی تزار روسیه در قرن‌های هجدهم و نوزدهم میلادی همواره علیه دولت مرکزی مقاومت می‌کرد. به قدرت رسیدن بلشویک‌ها نیز وضعیت را آشفته‌تر کرده بود. در دوران استالین مسلمانان هدف پیگرد سیاسی و مذهبی بی‌سابقه‌ی حکومت بودند. نوشته‌های اسلامی سانسور می‌شد. دارایی بنیادهای دینداران -موقوفات- مصادره و دارایی ملی می‌شد. اعضای برجسته‌ی حزبی، مسجدها را اشغال می‌کردند، شعارهای حمایت از شوروی سابق را بر دیوارهای آن می‌نوشتند، پرچم‌های سرخ به مناره‌ها می‌آویختند و گله‌های خوک را به درون راهروی نمازخانه‌های مسلمانان می‌راندند و با وجود این، دینداریِ بخش‌های گسترده‌ای از جمعیت آن سرزمین‌ها مغلوب این رویدادها نشد. برعکس، حمله به موسسه‌های اسلامی ایمان دینی را در میان بخش‌هایی از مردم بیشتر تقویت می‌کرد.
«احترام به آداب دینی تاتارهای مسلمان شوروی باید جزو وظایف باشد»
پس از اشغال قفقاز شمالی و کریمه، فرماندهان نظامی آلمان از این فرصت برای معرفی خود به عنوان نیروی آزادی‌بخش مسلمانان بهره بردند. آلمانی‌ها در پی جذب همدستان محلی بودند تا ناحیه‌های جنگی را به ثبات برسانند. ژنرال اِوالت فون کلایست، فرمانده لشکر «آ» در ارتش که قفقاز شمالی را اشغال کرد، به افسران خود درست در همان آغاز کار تذکر داد که حرمت مسلمانان منطقه‌ی اشغالی را حفظ کنند. به دستور او، نیروهای نظامی باید نشانه‌های وحدت‌خواهانه‌ی اسلامی را در رفتارهایشان به نمایش می‌گذاشتند: «لشکر آ پیش‌تاخته‌ترین بخش تمامی نیروهای ارتش آلمان است. ما در برابر دروازه‌های جهان اسلام قرار گرفته‌ایم. هرچه اینجا انجام بدهیم و هر گونه رفتار کنیم، بازتاب وسیعی تا عراق، هند و در واقع، تا مرزهای چین خواهد داشت. [مدام] باید از تأثیر آینده‌ی رفتار و کردار خود آگاه باشیم.»
ژنرال اریش فون مانشتاین نیز فرمان‌های مشابهی در کریمه صادر کرده بود. او در روز ۲۰ نوامبر سال ۱۹۴۱ در دستور خود آورد که «نظام یهودی-بلشویکی باید یک بار برای همیشه ریشه‌کن شود». این فرمان، پس از پایان جنگ جهانی دوم در دادگاه نورنبرگ هنگام محاکمه‌ی سران حکومت نازی به عنوان سند راهگشایی به کار شاکیان آمد. در آن فرمان، مانشتاین همزمان به نیروهایش یادآوری می‌کرد که با مسلمانان خوش‌رفتار باشند و به اسلام احترام بگذارند: «باید نیروها را به احترام به آداب دینی تاتارهای مسلمان در شوروی موظف کرد.»
نشان عقاب رایش آویخته بر فراز قرآن مقوایی
در روند اشغالگری ارتش نازی در شرق، نهادهای حکومتی آلمان نازی سازشکاری‌های مذهبی گسترده‌ای نیز به خرج می‌دادند. آن‌ها برخلاف اتحاد شوروی دستور بازسازی مسجدها و مکتب‌های قرآن و بازبرگزاری عیدهای مذهبی را صادر می‌کردند. در قفقاز، نیروهای نازی در پایان ماه رمضان با رسیدن عید فطر در سال ۱۹۴۲ جشن‌های بزرگی ترتیب دادند. مهم‌ترین آن‌ها در شهر کیسلووُسک در جمهوری قرَه‌چای-چِرْکِس بود. در دوران استالین، مسلمانان کیسلووُسک اجازه نداشتند عید فطر یا به زبان خودشان «اورازا بایرام» را برگزار کنند و آن مراسم و جشن‌ها نمادی از پایان سلطه‌ی اتحاد جماهیر شوروی به شمار می‌رفت. در آن سال هیئت بزرگی از ژنرال‌های بلندپایه‌ی ارتش نازی در مراسم پایان ماه رمضان شرکت کرد. جشن عید فطر با نمازخوانی، سخنرانی و اعطای هدیه همراه بود. آلمانی‌ها سلاح و قرآن هدیه آورده بودند.
در مرکز شهر، مهمانان ویژه از سواره‌نظام محلی قره‌چای سان دیدند. پشت جایگاه سخنرانی افتخاری برای رهبران مسلمان و افسران آلمانی یک قرآن گشوده‌ی مقوایی و بزرگ قرار گرفته بود که در آن دو گفتاورد به زبان عربی آشکار بود. سمت راست آن کتاب، شهادتین به چشم می‌خورد: «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست / محمد فرستاده‌ی او است (لا اله الا الله / محمد رسول الله). سمت چپ، آیه معروف سیزدهم از شصت و یکمین سوره‌ی قرآن، صف، نوشته شده بود: «یاری و پیروزى نزدیک از جانب خدا است» (نصر من الله و فتح قریب). بالای آن قرآن دکوری هم یک عقاب چوبی بزرگ رایش سوم، نشان حکومتی هیتلر، آویخته بودند. در جزیره‌ی کریمه، آلمانی‌ها حتا دولتی مذهبی تشکیل دادند که هسته‌‌ی اصلی آن را «کمیته‌های اسلامی» در بر می‌گرفتند.
نفرت‌آفرینی ارتش آلمان و گردان مخوف حفاظت، اس اس، میان مردم بالکان
در نهایت، امید مردم مسلمان شوروی سابق به بهبود امور از راه اشغال مناطق‌شان از سوی ارتش آلمان به یأس تبدیل شد. بسیاری از مسلمانان در اشغال آلمان قرار داده بودند ناامید شدند. سیاست مسلمان‌دوستی آلمان در بسیاری جاها بیشتر در سایه‌ی خشونتِ اشغالگری قرار می‌گرفت. هرچه اشغال سرزمین‌ها بیشتر ادامه می‌یافت، مناسبات نهادهای آلمانی در مواجهه با جمعیت مسلمان سردتر می‌شد. سربازان ساده با تأثیر گرفتن از تبلیغات علیه انسان‌های پست‌تر دیگر اغلب از دستورهای احترام به جمعیت مسلمان پیروی نمی‌کردند. اما وضعیت وخیم‌تر شد. پس از عقب‌نشینی آلمان از بخش‌های اشغالی شوروی سابق، استالین اقلیت‌های مسلمان آن منطقه را به همدستی با دشمن متهم کرد و آن‌ها را به آسیای میانه فرستاد.
وضعیت در منطقه‌ی بالکان به‌‌مراتب متفاوت‌تر بود. هنگامی که سربازان آلمانی در سال ۱۹۴۱ به پادشاهی یوگسلاوی لشکرکشی کردند و آن را در هم کوبیدند، ابتدا هیچ علاقه‌ای به تسلط بر منطقه‌های مسلمان‌نشین نداشتند. آن‌ها پیش از هر اقدامی، از بوسنی و هرزگووین چشم پوشیدند که زمامداری آن را حکومت کُروات و تازه‌تشکیل اوستاشا بر عهده داشت. حاکمیت اوستاشا به رهبری آنته پاوِلیچ، دیکتاتور دست‌نشانده‌ی هیتلر، رسماً برای جذب جمعیت مسلمان می‌کوشید، در حالی که یهودیان را می‌کشت و صرب‌های ارتدکس هدف پیگردش بودند.
با این حال، از آغاز سال ۱۹۴۲ آن منطقه هرچه بیشتر در باتلاق جنگی داخلی میان حکومت کروات، چریک‌های کمونیست تیتو و چریک‌های ارتدکس صرب، موسوم به چِتنیک، فرومی‌رفت. چریک‌های کمونیست هم با حکومت اوستاشا و هم با گروه چتنیک می‌جنگیدند. چریک‌های چتنیک نیز با حکومت اوستاشا و نیروهای کمونیست تیتو مبارزه می‌کردند. به این ترتیب، جمعیت مسلمان این منطقه هرچه بیشتر در تیررس حمله‌های هر سه طرف درگیری قرار گرفت. حکومت اوستاشا واحدهای ارتشی مسلمانان را برای مبارزه با هر دو گروه چریکی تیتو و چتنیک به کار می‌گرفت. اندکی بعد، روستاهای مسلمانان نیز هدف حمله‌های تلافی‌جویانه‌ی چریک‌ها شد. طبق برآوردها شمار قربانیان مسلمان این جنگ‌ سه‌جانبه به ده‌ها هزار نفر می‌رسید. سرانجام، نمایندگان برجسته‌ی مسلمان به نیروهای آلمانی رو آوردند و خواستار تأمین استقلال مسلمانان با زمامداری حمایتی آلمان شدند. در عریضه‌ای به تاریخ اول نوامبر سال ۱۹۴۲ آن‌ها «عشق و وفاداری» خود را به هیتلر اعلام و پیشنهاد کردند که از محور مبارزه با «یهودیت، فراماسونری، بلشویک‌مأبی و استثمارگران انگلیسی» پشتیبانی کنند. اینجا بود که برلین حاضر به همکاری با آن‌ها شد.
بیش از ۲۵۰ هزار مسلمان در بالکان جان باختند
هنگامی که جنگ داخلی در منطقه‌ی بالکان بیشتر و بیشتر از اختیار طرف‌های درگیر خارج می‌شد، نیروهای آلمانی نیز بیش از پیش در مناطق مسلمان‌نشین وارد عمل می‌شدند. در تلاش برای آرام‌سازی منطقه، ارتش آلمان و مهمتر از همه، گردان‌ حفاظت حزب نازی، اس اس، مسلمانان را متحدان خوشایند خود می‌دیدند. آن‌ها آلمان را حامی اسلام در جنوب شرقی اروپا اعلام می‌کردند. این کارزار تبلیغاتی در بهار سال ۱۹۴۳ آغاز شد، هنگامی که نیروهای گردان حفاظت، مفتی بیت‌المقدس را در یک سفر گردشی به شهرهای زاگرب، بانیا لوکا و سارایوو فرستادند. او در این سفر به دیدار رهبران اسلامی رفت و در سخنرانی‌هایش مسلمانان را به اتحاد با هیتلر فراخواند. در دیدارش از مسجد بزرگ قاضی خسروبیگ در سارایوو سخنرانی عاطفی‌ای در باره‌ی رنج مسلمانان ایراد کرد که عده‌ای از مخاطبانش را به گریه انداخت.
در ماه‌های پس از آن، سربازان آلمانی منطقه را در تبلیغاتی مذهب‌آمیخته فروبردند و همکاری نزدیکی را با روحانیان اسلامی آغاز کردند. آن‌ها باور داشتند که بیشترین اقتدار را در میان مردم دارند. مسلمانان رسماً زیر نظر بالاترین شورای خبرگان مذهبی یا مجلس علما قرار داشتند. مقام‌های نظامی آلمان بارها با اعضای آن مجلس مشورت و تلاش کردند تا آن‌ها را برای همکاری قانع کنند. بسیاری از اعضای مجلس علما امیدوار بودند که نظامیان آلمانی به آن‌ها کمک کنند تا کشوری مسلمان تأسیس کنند. با این حال، اندکی بعد آشکار شد که ارتش آلمان و گردان‌ حفاظت، اس اس، در موقعیتی نبوده‌اند که منطقه را از راه نظامی آرام کنند. همزمان، حمایت نظامیان آلمان از مسلمانان خشم چریک‌های تیتو و نیروهای چتنیک را علیه آن‌ها شعله‌ور می‌کرد. به دنبال این وضع، خشونت شدت گرفت. در نهایت، ۲۵۰ هزار مسلمان در آن درگیری‌‌ها از پا درآمدند.
مسلمانان مجبور بودند در همه‌ی جبهه‌ها بجنگند
افزون بر آنچه آمد، عاقبت از سال ۱۹۴۱ هم نیروهای ارتش آلمان و هم گردان حفاظت، اس اس، ده‌ها هزار مسلمان را به خدمت گرفتند، بیش از همه، برای آن‌که زیان‌های جبهه‌ی شرق را جبران کنند. با این هدف، سربازان مسلمان را در همه‌ی جبهه‌ها به خدمت گرفتند. مسلمانان در استالینگراد، ورشو و حتا در دفاع از برلین جنگیدند. سربازان مسلمان امتیازهای مذهبی فراوانی از آلمانی‌ها می‌گرفتند: برای آن‌ها انجام آداب اسلامی و مراسمی مانند نماز یا ذبح اسلامی مجاز بود، هرچند ذبح در اصل طبق قانون تصویبی و ضدیهودی‌ حفاظت از حیوانات در رایش سوم در سال ۱۹۳۳ ممنوع شده بود. امام‌های جماعت نظامیان در واحدهای ارتش نه تنها مراقبت عقیدتی و مذهبی سربازان جذب‌شده را بر عهده داشتند، بلکه شست‌وشوی مغزی‌شان آن‌ها به نفع نظام نازی نیز بر عهده‌ی همان پیشنمازان بود.
هاینریش هیملر، رهبر گردان‌ حفاظت حزب نازی و فرمانده ارتش ذخیره در سال ۱۹۴۴ در یک سخنرانی در برابر مقام‌های آن حزب اعلام کرد که بکارگیری مسلمانان در گردان بوسنیایی اس‌اس بیشتر دلیل‌های کارپیشبرانه و عملی دارد: «باید بگویم که من هیچ مخالفتی با اسلام ندارم، چون پیروانش را سازگار با نیروهای من در اس‌اس تربیت می‌کند و به آن‌ها وعده‌ی بهشت پس از جنگ و کشته شدن در جهاد را می‌دهد. دینی‌ است کاربردی و دوست‌داشتنی برای سربازان! » با این حال، بسیاری از همان سربازان هیچ انگیزه‌ی مذهبی‌ای برای جنگ نداشتند. بسیاری از آن‌ها را از اردوگاه‌های اسیران جنگی به خدمت گرفته بودند. برای آن‌ها اولویت، نجات از شر گرسنگی و بیماری‌های واگیردار در اردوگاه‌های اسارت بود. بسیاری از آن‌ها تنها امیدوار بودند، به لطف پوشیدن لباس خدمت آلمانی‌ها از جنگ جان سالم به در ببرند. برای نمونه، در بالکان یا کریمه که در آن‌ها ارتش آلمان و گردان حفاظت، اس اس، داوطلبانی از میان غیرنظامیان را به خدمت می‌گرفت، بسیاری از سربازان فقط قصد داشتند با این کار خانواده‌ی خود را از حمله‌ی چریک‌ها و شبه‌نظامیانِ غارتگرِ درگیر در جنگ حفظ کنند. در دوره‌ی پایانی جنگ جهانی دوم، هزاران سرباز مسلمان در آلمان می‌جنگیدند و بسیاری از آن‌ها نیز پس از ختم جنگ همانجا ماندند. آن سربازان در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۴۰ و آغاز دهه‌ی ۱۹۵۰ نخستین جامعه‌های اسلامی جمهوری فدرال آلمان را تشکیل دادند.
«درمان ویژه» مسلمانان با تصور یهودی بودن‌شان
با وجود تمام تلاش‌ها برای جذب جامعه‌ی مسلمان و ساختن متحدی از آن، سیاست آلمان نازی در پیوند با مسلمانان در عمل به هیچ وجه یکدست و درستکارانه نبود. سیاست اداره‌گردانان برلین، آن‌گونه که خود آن را طراحی کرده بودند، اغلب ارتباط چندانی با واقعیت‌های نواحی پشت جبهه نداشت. در ماه‌های نخستِ پس از حمله به اتحاد جماهیر شوروی نیروهای عملیاتی گردان حفاظت، اس‌اس، هزاران نفر از مسلمانان، مخصوصاً اسیران جنگی را تیرباران کردند. مردان اسیر نیروهای نازی ختنه شده بودند. به همین دلیل، نیروهای اس اس آن‌ها را با یهودیان اشتباه می‌گرفتند. در دیدار فرماندهان ارشد ارتش، سازمان امنیت و وزارت امور کشورهای اشغالی شرق اروپا در تابستان سال ۱۹۴۱، میان سرلشکر اروین فون لاهوزن و هاینریش مولر، رئیس گشتاپو، پلیس مخفی کشوری، در باره‌ی آن اعدام‌ها کشمکش لفظی درگرفت. در آن دیدار به‌ویژه موردی مطرح شد که در آن صدها تن از تاتارهای مسلمان تحت «درمان ویژه» قرار گرفته بودند، چون آن‌ها را یهودی پنداشته بودند. [نازی‌ها از عبارت «درمان ویژه» به معنای کشتاردرمانی استفاده می‌کردند.] مولر بی‌‌ نگرانی اذعان کرد که نیروهای گردان حفاظت در این زمینه اشتباه‌هایی کرده‌اند. او در توضیح کشتار جمعیت مسلمان گفت، نخستین باری است که می‌شنود مردان مسلمانان هم ختنه می‌شوند. این وجه مشترک بدنی‌ای بود که نازی‌ها را در تشخیص مسلمانان از یهودیان به اشتباه می‌انداخت. چند هفته بعد، راینهارت هایدریش، رئیس اداره مرکزی امنیت رایش، متعلق به گردان حفاظت، به نیروهای عملیاتی خود دستور داد که بیشتر مراقب باشند. در دستور او آمده بود: «ختنه‌ی مردان و ظاهری شبیه یهودیان بدون شواهد دیگر، اثبات تبار یهودی افراد نیست.» بعد تأکید شده بود که نباید مسلمانان را با یهودیان اشتباه گرفت. در منطقه‌های مسلمان‌نشین باید ویژگی‌های دیگری مانند نام‌ها و تبارنامه‌های افراد را نیز در نظر گرفت.
یهودیان مسلمان می‌شدند تا از مرگ نجات یابند
با وجود دستورهای مراقبت، نیروهای عملیاتی آلمان در جنوب اتحاد جماهیر شوروی اغلب نمی‌توانستند مسلمانان را از یهودیان تشخیص بدهند. هنگامی که لشکر «دی» آلمان کشتار جمعیت یهودی قفقاز و کریمه را آغاز کرد، با سه گروه جمعیتی یهودیان روبه‌رو بود که مدت‌ها تنگاتنگ در کنار مسلمانان زندگی کرده بودند. آن‌ها بسیار زیر تأثیر محیط اسلامی همجوار خود بودند و سه گروه را در بر می‌گرفتند: ۱. اقلیت کارائمی (یهودیان کارائمی در کریمه) ۲. یهودیان کریمچاک در کریمه ۳. تات‌های یهودی (همچنین معروف به «یهودیان کوهستان») در قفقاز شمالی.
در شبه‌جزیره‌ی کریمه نیروهای گردان حفاظت هنگام مواجهه با جمعیت‌های ترک‌زبان کریمچاک و کارائمی که در اصل یهودی بودند، نخست واکنشی تردیدآمیز نشان دادند. فریتس دونر و ارنست زایفرت، دو افسر ارتش، پس از دیداری در دسامبر سال ۱۹۴۱ با اتو اولنهوف، فرمانده وقت لشکر اعزامی «دی» آلمان، در منطقه‌ی سیمفروپل در گزارش خود آوردند: «در این بین، یافته‌ی جالب این که بخش بزرگی از همین یهودیان منطقه‌ی کریمه باورهای اسلامی دارند. گذشته از این، به وجود بخش‌های قومی‌ای با ویژگی غیرسامی در خاور نزدیک پی بردیم که با کمال تعجب باورهای یهودی را پذیرفته‌اند.»‌ سردرگمی آلمانی‌ها در دسته‌بندی اقلیت‌های کارائمی‌ و کریمچاک که در اصل جمعیت‌های یهودی بودند، گسترده بود. در نهایت، اقلیت کارائمی را ترک‌تبار طبقه‌بندی کردند و این عده مصون ماندند. در عین حال، اعضای اقلیت کریمچاک یهودی دسته‌بندی و کشته شدند. والتر گروس، رئیس اداره‌ی سیاست‌های نژادی «حزب کارگران ناسیونال‌-سوسیالیست آلمان» یا نازی‌ها، یادآوری کرده بود که اقلیت کارائمی به‌خاطر روابط نزدیک‌شان با تاتارهای مسلمان و متحد با حکومت هیتلر در امان مانده‌اند.
در قفقاز نمایندگان تات‌های یهودی، یک اقلیت یهودی ایرانی‌تبار، درست پس از اشغال منطقه‌ی خود به نهادهای نظامی آلمان مراجعه کردند. گردان حفاظت، اس‌اس، بررسی‌های خود را در باره‌ی آن‌ها آغاز کرد. نیروهای آن به خانه‌ها و جشن‌های‌ تات‌ها سرمی‌کشیدند و سنت‌ها و آداب و رسوم آن‌ها را بررسی می‌کردند. والتر بیرکامپ، فرمانده کل نیروهای اس‌اس، در آن زمان فرمانده لشکر دی، شخصاً از یک روستای «یهودیان کوهستان» در نزدیکی شهر نالچیک دیدار کرد. در طول دیدار او از محل تات‌ها بسیار مهمان‌نوازانه رفتار کردند. بیرکامپ طی دیدار خود پی برد که مردم آنجا جز دین‌شان هیچ وجه مشترک دیگری با یهودیان ندارند. او همزمان به تأثیرپذیری‌های تات‌ها از اسلام اشاره کرد، چرا که در میان آن‌ها نیز مانند مسلمانان چندهمسری رواج داشت. بیرکامپ بی‌درنگ فرمان داد برای نامیدن آن‌ها به‌جای عبارت «یهودی کوهستان» از «تات» استفاده کنند.
در دیگر ناحیه‌های جبهه‌ی شوروی سابق، نهادهای نظامی آلمان و متحدان محلی آن‌‌ها گرفتار همین دشواری‌ها برای تشخیص یهودیان از مسلمانان بودند، مخصوصاً در منطقه‌ی بالکان. در بوسنی و هرزگووین یهودیان در جایگاه برترِ مسلمانان نسبت به خود، امکانی برای گریز از تعقیب نازی‌ها می‌یافتند و بسیاری از آن‌ها می‌کوشیدند با «تغییر دین»‌شان به اسلام خود را از انتقال به اردوگاه‌‌های مرگ نجات دهند. تنها در سارایوو، در فاصله‌ی شش ماه آوریل تا اکتبر سال‌ ۱۹۴۱ نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت یهودی شهر دین‌شان را به «اسلام» یا «مسیحیت کاتولیک» تغییر دادند. در پاییز سال ۱۹۴۱، سرانجام نهادهای محلی شهر اوستاشا دست‌به‌کار شدند و رویه‌ی تغییر دین را ممنوع کردند. علاوه بر این، حتا نوکیشان پیش‌تر برگشته از یهودیت، اغلب از کار خود مطمئن نبودند، چون نه مذهب، بلکه نژاد افراد، یهودی بودن آن‌ها را برای اداره‌گردانان اوستاشا مشخص می‌کرد. اما با وجود این، برخی از یهودیان برگشته‌ازدین‌ و مانده‌بردین موفق شدند با لباس مبدل شبیه مسلمانان از چنگ نازی‌ها فرار کنند. در این کار، بعضی از آن‌ها نیز -از زنان گرفته تا مردان- با پنهان شدن زیر حجاب اسلامی و چادر گریختند.
مسلمانان اقلیت روما در کریمه در امان نماندند
گذشته از وضعیت‌های یادشده، کشتار اقلیت روما در اروپا نیز مستقیماً مسلمانان را در بر می‌گرفت. هنگامی که نیروهای اس‌اس جست‌وجو در سرزمین‌های اشغالی شرق اروپا را در پی اقلیت روما آغاز کردند، پس از اندکی به عده‌ی بسیاری از روماهای مسلمان برخوردند. در واقع، اکثریت جمعیت روما در کریمه، مسلمان بودند. این اقلیتِ تحتِ تعقیبِ نازی‌ها از قرن‌ها قبل با تاتارهای مسلمان شوروی سابق زندگی کرده بودند که در زمان نازی‌ها با آن‌ها همبستگی نشان می‌دادند. نمایندگان مسلمانان درخواست‌های متعددی به فرمانداری نظامی آلمانی‌ها فرستادند تا برای مسلمانان اقلیت روما امان بخواهند. با کمک تاتارهای مسلمان، بسیاری از اعضای مسلمان اقلیت روما کوشیدند خود را تاتار جلوه بدهند. بعضی از آن‌ها برای نجات از اسلام استفاده می‌کردند. یک نمونه‌ی چشمگیر، انتقال اقلیت روما از سیمفروپل به اردوگاه‌های کار اجباری در دسامبر سال ۱۹۴۱ است، چرا که در این مورد، دستگیرشدگان کوشیدند تا با استفاده از نمادهای مذهبی مسلمانان نظامیان آلمانی را قانع کنند که دستگیری‌شان اشتباه بوده است.
یکی از شاهدان این رویداد در دفتر خاطرات خود در باره‌ی دیده‌هایش نوشت: «کولی‌ها توده‌وار سوار بر ارابه‌هایی به مدرسه‌ی تعلیم تورات می‌رسیدند. بنا بر دلیلی، آن‌ها پرچم سبزی را برافراشته بودند که نماد دین محمد بود و همگی پشت سر یک ملا ایستاده بودند. آن کولی‌ها سعی داشتند آلمانی‌ها را قانع کنند که در اصل کولی نیستند. بعضی از آن‌ها خود را تاتار جلوه می‌دادند، بعضی دیگر ترکمن. اما نازی‌ها به اعتراض آن گروه از روماها توجهی نکردند و همه‌ی آن‌ها را به درون ساختمان بزرگ مدرسه‌ی تعلیم تورات بردند.» در نهایت، بسیاری از روماهای مسلمان کشته شدند. اما از آنجا که نیروهای گردان حفاظت در تشخیص روماهای مسلمان از تاتارهای پیرو اسلام با مشکل روبه‌رو بودند، بعضی از آن‌ها زنده ماندند. بسیاری از ارزیابی‌ها می‌گویند که ۳۰ درصد از آن‌ اقلیت روما جان سالم به در بردند. در روند بازپرسی‌ دادگاه نورنبرگ علیه یگان‌های عملیاتی کشتار غیرنظامیان، اُتو اولندورف، فرمانده‌ لشکر دی در آن زمان، توضیح داد، این واقعیت که بسیاری از اعضای اقلیت روما از یک سو و تات‌های کریمه از سوی دیگر، دینی مشترک داشتند، انتخاب افراد را برای کشتار دشوار کرده بود: «مشکل اشتراک دین آن‌ها وجود داشت، چون بعضی از کولی‌ها در اروپای شرقی – اگر نه همه‌ی آن‌ها – مسلمانان بودند و به همین دلیل، ما اهمیت بسیاری به این موضوع می‌دادیم تا با تاتارها مشکلی نداشته باشیم و از این رو، برای جلوگیری از اشتباه افرادی را برای راهنمایی به خدمت می‌گرفتیم که مکان‌ها و مردم محلی را می‌شناختند.»
در عین حال، در بالکان نیز مسلمانان به دلیل پیگرد اقلیت روما در خطر بودند، چرا که بسیاری از اعضای آن‌ پیرو ایمان اسلامی بودند. هنگامی که حکومت اوستاشا پیگرد اقلیت روما را آغاز کرد، برای مسلمانان این جمعیت – یا به اصطلاح کولی‌های سفیدپوست – در بوسنی و هرزگووین استثنا قائل شد. حفاظت از سفیدپوستان روما موجی از گرویدن مسیحیان اقلیت روما به اسلام را نیز به دنبال داشت و سرانجام این کار نیز – درست مانند روند گرویدن یهودیان به اسلام – رسماً‌ ممنوع شد.
سرانجام مسلمانان نیز بر حکومت هیتلر پیروز شدند
تلا‌ش‌های حکومت ناسیونال‌-سوسیالیست هیتلر برای جذب مسلمانان و ساختن متحدانی از آن‌ها، ویژگی سیاست آلمان نازی در بسیاری از جبهه‌های جنگ، از جمله در مادرشهرهایی مانند سارایوو، سیمفروپل و تونس بود. هدف از سیاست مقطعی اسلام‌پروری آلمان از یک سو، برقراری آرامش و مهار منطقه‌های جبهه با دشمن و از سوی دیگر، بسیج مسلمانان برای نبرد با متفقین بود. در پایان، تلاش‌های آلمان برای کسب متحدان مسلمان، آنچنان موفق نبود که در برلین انتظار می‌رفت. بیشتر وقت‌ها، سیاست مسلمان‌دوستانه‌ی آلمان در سایه‌ی خشونت‌های پیشبرد جنگ‌ و اشغالگری ارتش آن قرار می‌گرفت.
همچنین، این سیاست بر پایه‌ی تصورات نادرست بسیاری درباره مسلمانان و اسلام استوار بود. باید افزود که ادعاهای برلین در باره‌ی حفاظت از مسلمانان چندان باورپذیر نبود و سرانجام، متفقین نیز مانند آلمانی‌ها در تلاشی گسترده‌ برای جلب حمایت مسلمانان بودند. نظامیان بریتانیا، نیروهای جنبش مقاومت «فرانسه‌ی آزاد» به رهبری شارل دو گل و همچنین استالین نیز مسلمانان را در ارتش‌های خود به خدمت می‌گرفتند: برای نمونه، صدها هزار نفر از مسلمانان در برابر آلمان هیتلری جنگیدند و تنها ۲۵۰ هزار مسلمان از شمال آفریقا در «ارتش فرانسه‌ی آزاد» برای کمک به آزادی اروپا جنگیدند.
منبع: دی‌تسایت

پانویس
[1] آفریقای خاوری آلمان، مستعمره‌ی این کشور بود و سرزمین‌های تانزانیا به استثنای زنگبار، بروندی، رواندا و بخشی از موزامبیک  امروزی را در فاصله‌ی سال‌ ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۹ در بر می‌گرفت. م. 
منبع رادیو زمانه


 دیوید معتدل، نویسنده این مقاله، تاریخدان و استادیار ایرانی‌تبار دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن در رشته‌ی تاریخ بین‌الملل است. او در دانشگاه‌های فرایبورگ، بازل و کمبریج تحصیل کرده است. «اسلام و امپراتوری‌های اروپا»، «اسلام و جنگ آلمان نازی» و «در راه پیامبر و پیشوا: جهان اسلام و رایش سوم» از آثار مطرح او هستند.

No comments:

Post a Comment