طنز حافظ - دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی
توفیقِ هر اثر هنری، بستگی دارد به میزان تجاوزش به حریم تابوهای یک جامعه.
در مرکزِ تمام طنزهای واقعیِ ادبیات جهان، تصویرِ هنریِ اجتماعِ نقیضین قابل رؤیت است.
قلمرو طنزِ حافظ را در سراسر دیوان او ـ بی هیچ استثنایی ـ رفتارِ مذهبی ریاکاران عصر تشکیل میدهد.
هرکس اندک تأملی در شعرِ حافظ داشته باشد، به نیکی دریافته است که یکی از برجستهترین ویژگیهای شعر او، لحن طنزآمیز کلام اوست. مثلاً در این بیت:
«یارب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز»
اگر در رابطه معنایی کلمات «خودبین» و «به جز عیب ندید»، اندکی تأمل داشته باشیم، متوجه میشویم که حافظ میخواهد بگوید: «زاهد، خود، نَفْسِ عیب است. ذات عیب است. نه اینکه دارای عیب باشد؛ خودبین است و بهجز عیب نمیبیند. خودش را میبیند که عیب است، یا عیب را میبیند که خود اوست».
اما تبدیل عبارت او به هر صورت دیگری، لحن طنزآمیز و هنر شگفتآورِ او را کمرنگ و احتمالاً نابود میکند...
من در این یادداشت بر اساس تعریفی که خودم از طنز دارم، این مسأله را بررسی میکنم و معتقدم که تا این لحظه تعریفی جامعتر و دقیقتر از این تعریف، در باب طنز، در هیچ زبانی نیافتهام. بر اساس این تعریف، طنز عبارت است از: «تصویرِ هنریِ اجتماعِ نقیضَین و ضِدین».
میدانید که در منطق، اجتماعِ نقیضَین یا اجتماع ضدین، مُحال است، یعنی از دیدگاه منطق، نمیتوان تصور کرد که یک چیز هم سیاه باشد و هم سفید، یا یک چیز در یک آن، در حال حرکت باشد و در همان آن، در حالِ سکون؛ اما هنر، منطقِ خویش را دارد و در منطقِ هنر، یعنی از رهگذرِ خلاقیت و نبوغِ هنرمند، میتوان پذیرفت که یک چیز هم ساکن باشد و هم در همان لحظه در حالحرکت. به این بیت از واعظ قزوینی شاعر عصر صفوی توجه کنید:
«ز خود هر چند بگریزم، همان، دربندِ خود باشم
رمِ آهوی تصویرم، شتابِ ساکنی دارم»
با مقدمات هنری و تصویری که شاعر ایجاد کرده است، هر کس اندک استعدادی در قلمروِ التذاذ از شعر داشته باشد، بهراحتی میپذیرد که یک چیز میتواند در یک آن، هم ساکن باشد و هم متحرک. تعبیر بسیار فشردۀ شتابِ ساکن را، در بافت شعرِ این گوینده، بهراحتی میتوان پذیرفت و احساس کرد؛ اگر چه از دیدگاه منطق، اجتماعِ نقیضین باشد و مُحال.
در مرکزِ تمام طنزهای واقعیِ ادبیات جهان، از داستانهای چِخُوف گرفته تا حکایات عبید و کلمات قصاری که از بزرگان ادب و هنر نقل میکند و از مقوله طنز شمرده میشود، این تصویرِ هنری اجتماعِ نقیضین قابل رؤیت است.
جای دوری نمیرویم. در تاریخ ادبیات و فرهنگ خودمان، یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان را همه میشناسند و آن عبید زاکانی است؛ معاصر و احتمالاً دوست خواجه شیراز.
شفعیعی کدکنی در لباس طلبگی
عبید در قلمروِ شعرهای جِدی، خیلی اهمیتی ندارد، بهویژه که در پرتوِ آفتابِ جهانتابِ حافظ، جایی برای هیچ کسی از معاصران او باقی نمانده است. اما در قلمرو طنز، عبید همان مقامی را داراست که حافظ در حوزه شعر. ما اینک برای نشاندادن «تصویرِ هنری اجتماعِ نقیضین» در مرکزِ طنزهای عبید، به یکی دو نمونه قابلِ نقل از گفتار او میپردازیم:
«خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟
گفت: من، مردی خطیبم. مرا با مسلمانی چه کار؟!»
هر کسی با مفهوم خطیب و نقش خطیبان در جامعه اسلامی آشنا باشد، میداند که نه تنها شرط اولِ خطیب بودن، مسلمان بودن است، بلکه خطیب، سخنگوی همه مسلمانان نیز هست. اما عبید با این بیان هنری خویش، خطیب بودن را ضد مسلمان بودن یا نقیض مسلمان بودن تصویر کرده و در ذات آن خطیب به نمایش در آورده است.
یا در این حکایت:
«قزوینی را پسر در چاه افتاد. گفت: جان بابا! جایی مرو تا من بروم رسن (ریسمان) بیاورم و تو را بیرون کشم!»
... طنز تنها در گفتار و هنرهای زبانی جلوه نمیکند، گاه در رفتار انسان، طنز، آگاه یا ناآگاه، خود را نشان میدهد تا بدانجا که مجموعه حرکت یک اجتماع به مرحله طنز میرسد و ساختار یک جامعه، تبدیل به طنز میشود.
اگر با تاریخ اجتماعی ایران آشنا باشیم، در بسیاری از این لحظهها، طنز را میتوانیم آشکارا مشاهده کنیم. رفتار بسیاری از حکام، طنز است؛ یعنی در یک آن، دو سوی تناقض را در خویش دارد و شعارهای سیاسیشان نیز، در تحلیل نهایی، طنز است: هم گریهآور و هم خندهدار.
به نظرم جامعه عصر حافظ، یکی از بهترین نمونههای شکلگیری این تناقض در ساخت جامعه است. شاید بهعنوان نمونه، رفتار امیر مبارزالدین را بتوان از بهترین نمونههای تجسم این تناقض در بافت جامعه دانست؛ اما وقتی این تناقضها با برخوردی هنری ـ چه از سوی عوام و چه از سوی خواص ـ تصویر شود، طنز بهمعنی دقیقِ کلمه آشکار میشود:
«عیبم بپوش، زنهار! ای خرقة میآلود
کان پاک پاکدامان بهرِ زیارت آمد»
حافظ از خرقة میآلود خویش میخواهد تا عیبِ او را در برابر آن «پاک پاکدامان» بپوشاند و این بهترین تصویرِ هنری از اجتماع نقیضین یا ضدین است. یا وقتی میگوید:
«کردهام توبه، به دست صَنَمِ باده فروش
که دگر می نخورم بیرخِ بزم آرایی»
در این بیان طنزآمیز و شگفتآور او، چندین نوع تناقض یا تضاد به یکدیگر گره خورده است... و به یاری بیان هنری معجزه آسای او، حالت پذیرفتنی و قابلقبول یافته است: نخست آن که توبه ـ با مفهومی که ما در ذهن داریم و در شریعت آمده است ـ امری است که باید به دست شخصی که از هر گونه خلاف شرعی برکنار است، انجام شود، درصورتی که صَنم بادهفروش، هم به اعتبار صَنَمیت (در معنی لغوی کلمه، یادآورِ بت و بت پرستی است) و هم به اعتبارِ معنی استعاری آن (که زنی است زیبا) و هم به اعتبار اینکه بادهفروش است (و کاری خلاف شرع انجام میدهد) هیچگونه مناسبتی با توبه دادن ندارد. توبه در حقیقت نقیض یا (اگر بخواهیم اصطلاح را درستتر بهکار ببریم) متضادِ هویت صنمِ بادهفروش است؛ ولی در بیان هنریِ حافظ، توبه به دست همین صنمِ بادهفروش (اجتماع نقیضین یا ضدین) که محال است، حاصل شده است. اگر بخواهیم صورت کامل طنز را در این شعر دریابیم، باید به مصراع دوم توجه کنیم و به رابطهیی که میان این دو مصراع وجود دارد. در حقیقت، تناقضِ اصلی در رابطه میان این دو مصرع نهفته است و توبه کردن، به دست هر کس که باشد، به هر حال، معنایی دارد که با موضوعِ آن (حاصل معنی مصراع دوم) کاملاً متناقض است:
ـ «که دگر مینخورم بیرخ بزم آرایی»
میبینید که تمام اجزای این بیت از عناصر متناقض و متضاد شکل گرفته؛ عناصری که فقط در بیان هنریِ حافظ میتوان اجتماع آنها را پذیرفت و از تصور آن لذت برد. بهلحاظ ساخت شعری، پیچیدهترین صورت بیان طنزآمیز در این بیت دیده میشود. هر مصراع بهطور جداگانه از دو سوی متناقض به حصول آمده است:
ـ «کردهام توبه/ بهدست صَنَمِ بادهفروش»
این خود یک تناقض میباشد که بهتنهایی در کمال مهارت هنری تصویر شده است. مصراع دوم نیز بهتنهایی همین تناقض را در ساخت مستقلّ خویش دارد:
ـ «که دگر مینخورم / بیرخِ بزم آرایی»
حال، هر کدام از این دو ساخت مستقلِ متناقض را که در کنار دیگری قرار دهیم، ترکیب پیچیدهیی از اُسلوبِ طنز و تصویر هنریِ اجتماعِ نقیضین را در متعالیترین شکل آن مشاهده میکنیم.
یک بار دیگر از این چشمانداز به این ابیات توجه کنید:
«خدا را، محتسب! ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع، از ین افسانه بیقانون نخواهد شد»
«من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم، چه حکایت باشد!»
«خرقة زُهد و جام می، گرچه نه در خورِ هماند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو»
«در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه، از همه افزون باشی!»
... قلمرو طنزِ حافظ را در سراسر دیوان او، بی هیچ استثنایی، رفتارِ مذهبی ریاکاران عصر تشکیل میدهد. شما میتوانید دیوان حافظ را یک بار از آغاز تا انجام، از این دیدگاه، به دقّت، مورد بررسی قرار دهید؛ حتی یک مورد بیان طنزآمیز نمیتوانید پیداکنید که در ساختار معنایی آن، بخشی از عناصر مذهب وجود نداشته باشد:
«چنین که صومعه آلوده شد به خون دلم
گرم به باده بشویید، حق به دست شماست»
آلوده شدن (نجس شدن) و به باده شستن (تطهیر نجس به نجس) و از همه مهمتر، حق به دست شماست، یعنی باده، حق است، همان بادهیی که به دست شماست. تمام اجزای این بیت از گره خوردگی تناقضها ترکیب یافته است و یکی از دو سوی تناقض را در تمام اجزای آن، مذهب و مبانی اعتقادات مذهبی تشکیل میدهد.
من در اینباره هیچگونه آماری نگرفتهام، ولی تاآنجاکه حافظة من ـ که انس بسیاری با شعرِ حافظ دارد ـ یاری میکند، حتّی یک مورد استثنا نمیتوان یافت که در شعرِ حافظ، بیان طنزآمیزی دیده شود و در ترکیب اجزای متناقض آن، عنصری از عناصر مذهب دیده نشود. این بزرگترین و مهمترین ویژگی شعر اوست که با هنر خویش و با طنز خویش، ساختارِ متناقض جامعه را تصویر میکند؛ جامعهیی که ترکیب آن بر اساسِ «ریـا» استوار شده است. مگر «ریـا»، خود، چیزی جز «تناقض» میتواند باشد؟ واقعاً هیچ اندیشیدهاید که «ریـا» از چه چیزی بهوجود میآید؟ از تناقض. تناقض میان «دل» و «رفتار» : «رفتار» مطابق شریعت، «گفتار» مطابق شریعت، اما «دل» متوجه فریب مردم، برای جلب قدرت و استمرار حکومت.
حاکمیت امیر مبارزالدین ـ با آن سوابق و رفتارهایش ـ چیزی جز ترکیبِ تناقضهاست؟ چه طنزی بالاتر از اینکه کسی با عالیترین اُسلوبِ بیان هنری خویش، این چنین تناقضی را تصویر کند:
«محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببرد
قصّة ماست که در هر سرِ بازار بماند»
«دوش ازین غصّه نخفتم که فقیهی میگفت:
حافظ ار مست بود، جای شکایت باشد»
«به آبِ دیده بشوییم خرقهها از مـی
که موسمِ ورع و روزگارِ پرهیز است
در آستینِ مرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صُراحی، زمانه خونریز است»
*
«فقیه مدرسه، دی مست بود و فتوا داد
که میحرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است»
کوششِ حافظ برای تصویر هنری اجتماعِ نقیضین در ساخت جامعه و نشاندادن اینکه یکی از دو سوی این تناقض را عنصری از عناصرِ مذهب تشکیل میدهد، بازگشتنش به جنبه سیاسی شعرِ اوست. شعرِ حافظ در تاریخ ادبیات ایران، ضمناً سیاسیترین شعرهاست. حتماً خوانندگان، مقام شعر را در حدّ منظومات سیاسیِ بعضی از گویندگان قدیم و جدید، پایین نخواهند آورد.
اما چرا این شعر سیاسی، طنز خویش را همواره به عنصری از عناصر مذهب گره میزند؟ زیرا حکومت عصر، قدرت خویش را به مذهب و عناصر اعتقادی مردم گره زده است و در عمل، بیش از حکومتهای دیگر، از زبان مذهب و از نیروی اعتقاد مردم میخواهد به نفعِ خویش استفاده کند. این یک واقعیت انکارناپذیر است که حاکمیت، در طولِ تاریخِ ایران، همواره حاکمیت مذهبی بوده است: 'الملک والدین توأمان»، از گفتههای عصر ساسانی است، ولی شاید کهن تر از عهد ساسانی نیز سابقه داشته باشد. همواره حکومتها متّکی به روحانیت بودهاند؛ حتّی لامذهبترین حکام، باز برای ادامه قدرت خویش، به گونهیی به مذهب و روحانیت باج میدادهاند؛ اما در سرزمینی که همواره حکومت و مذهب «توأمان» بودهاند، در بعضی از اَدوار، بنا بر دلایل مختلف، بعضی از حکام، تکیه و تأکید بیشتری بر مذهب داشتهاند.
تصور من بر آن است که عصرِ حافظ ـ بهویژه روزگارِ امیر مبارزالدین ـ یکی از نمونههای برجسته این ویژگی در تاریخ ایران است: اوجِ بهرهوریِ حاکمیت از نیروی تعصّب مذهبی برای ایجاد فشار و سرکوبِ نیروهای مخالف. طبیعی است که در چنین شرایط تاریخی، طنز شاعر که ناظر بر تناقضهای داخلِ نظام اجتماعی و سیاسی و ساختار حکومت است، متوجه اَهرمِ قدرت عصر، که همانا مذهب است، میشود.
استفاده حافظ از سنّت شعرهای مغانه و ادبیات ملامتیِ گویندگان قبل از خویش ـ و بهویژه سنایی ـ خود، از سرچشمههای اصلی تواناییِ او در خلقِ این فضای هنری است. شاید در این قلمرو، سنایی را بتوانیم مؤسس و بنیادگذار بهحساب آوریم؛ بیهوده نیست اگر او را «آدمِ » شعر فارسی خواندهاند.
اینکه میگویند ـ و گویا در اصل، سخنِ بودلر است ـ که «هر هنری از گناه سرچشمه میگیرد»، به نظر من معنایی جز این ندارد که توفیقِ هر اثر هنری، بستگی دارد به میزان تجاوزش به حریم تابوهای یک جامعه. در مورد طنز هم ـ که گونهیی از هنر است ـ میتوان گفت که عمق آن و یا استمرار و ارزش آن، وابسته به میزان تجاوزی است که به حریم تابوها دارد. تابو را در معنی عامِ آن بهکار میبرم که شامل هر نوع مفهوم «مسلّط» یا «مقدس» در محیط اجتماعی باشد؛ بهویژه از این دیدگاه که میتواند مورد سوءاستفاده حاکمیتها و قدرتها قرار گیرد و جامعه را از سیر تکاملی بازدارد. مثلاً «صومعه» یک مفهومِ مسلّط و مقدس است؛ «خانقاه» در عصرِ حافظ، یک مفهوم مسلّط و مقدس است... هر قدرتجاوزِ طنز، به حریم این تابوها بیشتر باشد، نفوذش و استمرارش بیشتر است...
No comments:
Post a Comment