Sunday, March 17, 2019

دوبیتی های بهاری - مهدی یعقوبی




زمستان گرچه دائم زمهریر است
به پشتش نوبهاری دلپذیر است
شب هر چه تیره و تاریک اما
به رفتن ای دل من ناگزیر است



قناری بر فراز شاخه ها مست
سه تاری در رواق خانه در دست
کجایی دلبرم گلبوسه ات کو
طلوع سال نو چیزی نماندست
 

به لبخند شقایق روی کهسار
ترنم های قمری ها  به گلزار
بهاران می رسد آهسته از راه
به تیک و تاک ساعتها به دیوار



قناری از قفس پرواز می کرد
دلش را عاشقی در ساز می کرد
به ضرب آهنگ باران نرم نرمک
درختی چتر گل را باز می کرد

نفسها سرد و دلها سنگ خارا
تبسم روی لبها گشته رویا
برو برگرد از راهت بهارا
قناری را نمی فهمند اینجا!؟


شقایق می دمد در پرتو ماه
بهاران می رسد کم کم که از راه
من اما بی تو اینجا سر به زانو
به هق هق اشک می ریزم شبانگاه


زمستان پر زد از دشت و دمن رفت
چکاوک رو به سوی نسترن رفت
در عطر صبح زیبای بهاری
تو را دیدم خدا از قلب من رفت

بهار است و درختان پر جوانه
سرم بر شانه ات در آشیانه
تو را من دوستت دارم به نجوا
دو تا دیوانه در دیوانه خانه



صدای بال مرغان بر سر بام
شکوه رویش گلهای بادام
طلوع چشمه ساران کوهساران
بهاران می رسد آرام آرام


No comments:

Post a Comment