«من مسلمان نیستم!»
در رگم می جوشد امواج شراب
من زلالم مثل آب
چترهای مهربانی بر سرم
در نگاهم می شکوفد آفتاب
من مسلمان نیستم ایرانیم
می پرند از واژه های شعر من پروانه ها
خانه ام میخانه ها
در حریم سبز رویاهای ناپیدای من
نورها تابیده اند
در شبانگاهان برفی تا سحر
در دلم گنجشگها خوابیده اند
من مسلمان نیستم ایرانیم
ماه را شبها به پشت پنجره
میکشم با بوسه هایم در بغل
در سکوت زرد رنگ دره ها
می شود زیبایی گلهای سرخ
در دل و جانم غزل
من مسلمان نیستم ایرانی ام
از رگانم نور میتابد همه
در دل مهتابی ام ژرفای شب
مرغکان نغمه خوان در همهمه
عطر عشق از آسمانم نرم نرمک میچکد
جان من آئینه ای از روشنای چشمه هاست
من زلالم من زلال
در دلم گرمایی از خورشیدهایی بی زوال
من مسلمان نیستم ایرانیم
طبل شادی عاشقان بر بامهایم میزنند
میفروشان پشت درها با خم می روی دوش
کوچه هایم نغمه های نوش نوش
دوستت دارم تمام حرفهاست
مهربانی در نگاه مردمم بی انتهاست
من مسلمان نیستم ایرانیم
دختران در میهنم گیسو رها بر شانه ها
پرتو گرم محبت روز و شبها در نگاه
آرزوهایم پُر از رنگین کمان
زندگی در خاک من گلواژه آزادی است
هر نفس در هر نفس
هرکجا باشم فراز آسمان یا خفته در کنج قفس
مذهبم عشق است و بس
مهدی یعقوبی
No comments:
Post a Comment