روی عکس کلیک کنید
رضا قلی خان هدایت در روضۀ الصفا جریان قتل را مفصل تر می آورد و می نویسد:
چون ایام حرکت به ییلاقات بود. و حضرت اعلی در باغ نگارستان قریب به دروازه دولت طهران متوقف و قائم مقام در عمارت لاله زار تحویل داشت. برحسب امر اعلی در بوک و مکر و خوف و رجا از باغ بیرون آمد و قصد ورود نگارستان نمود وی از موکب جلال پیاده شد و با معدودی از خواص به باغ رفت و چون حضرت شهریار گردون وقار را شرم حضور مانع ملاقات و مقالات با آن مغرور همی بودی و کار از استمالت قلوب و و استزالت عیوب درگذشته بود، از صفحۀ بار به خلوت خاص توجه فرمود و قائم مقام به عمارت خاص در رسیده، حاضران گفتند که چون حضور جناب وزارت مآب به تطویل کشید حضرت شهریاری به خلوت اند رونی توجه فرموده اند ساعتی آسوده شوید تا مراجعت فرمایند. خدمتش لختی بنشست و انتظار همی برد چون آثار نا امیدی استنباط شد رجعت خواست رخصت نیافت و برآشفت و سخنان سست گفت و جواب های سخت شنفت و اسماعیل خان قراچه داغی او را به سردابه برد و پیغام اجل به گوش آن امیر اجل فروخواند. آن سید نجیب ادیب که با سبحان و حسان در طلاقت لسان و ذلاقت زبان پهلو زدی خاموش فروماند؛ ناکام به تقدیر تسلیم شد و مستحق شربت کوثر و تسنیم آمد و کان ذلک فی الشهر صفر.
چون ایام حرکت به ییلاقات بود. و حضرت اعلی در باغ نگارستان قریب به دروازه دولت طهران متوقف و قائم مقام در عمارت لاله زار تحویل داشت. برحسب امر اعلی در بوک و مکر و خوف و رجا از باغ بیرون آمد و قصد ورود نگارستان نمود وی از موکب جلال پیاده شد و با معدودی از خواص به باغ رفت و چون حضرت شهریار گردون وقار را شرم حضور مانع ملاقات و مقالات با آن مغرور همی بودی و کار از استمالت قلوب و و استزالت عیوب درگذشته بود، از صفحۀ بار به خلوت خاص توجه فرمود و قائم مقام به عمارت خاص در رسیده، حاضران گفتند که چون حضور جناب وزارت مآب به تطویل کشید حضرت شهریاری به خلوت اند رونی توجه فرموده اند ساعتی آسوده شوید تا مراجعت فرمایند. خدمتش لختی بنشست و انتظار همی برد چون آثار نا امیدی استنباط شد رجعت خواست رخصت نیافت و برآشفت و سخنان سست گفت و جواب های سخت شنفت و اسماعیل خان قراچه داغی او را به سردابه برد و پیغام اجل به گوش آن امیر اجل فروخواند. آن سید نجیب ادیب که با سبحان و حسان در طلاقت لسان و ذلاقت زبان پهلو زدی خاموش فروماند؛ ناکام به تقدیر تسلیم شد و مستحق شربت کوثر و تسنیم آمد و کان ذلک فی الشهر صفر.
۱۱ ژوئن ۱۸۳۵
بامداد امروز سوار اسب شده به شهر رفتم. در راه شخصی را دیدم که فرستاده بودند تا مرا از دستگیری قائم مقام و پسران و اعوان او که به امر اعلی حضرت ضرورت گرفته آگاه گردانند. یکسره به کاخ سلطنتی رفتم اما به ملاقات شاه کامیاب نشدم. چه با مستوفیان و منشیان دربار خلوت کرده بود. سواره از وسط شهر گذشتم. چون به سفارتخانه رسیدم دیدم چند نفر انتظار بازگشت مرا دارند تا مبارکباد گویند. از آن جمله بعضی از خویشاوندان شاه، رئیس دیوانخانه و چند تن از ریش سفیدان شهر. احساسات آنان چنان بود که همگی تمنا داشتند از اعلی حضرت استدعا کنم که اگر راست باشد که قائم مقام اعدام نشده، او را بکشد.
بامداد امروز سوار اسب شده به شهر رفتم. در راه شخصی را دیدم که فرستاده بودند تا مرا از دستگیری قائم مقام و پسران و اعوان او که به امر اعلی حضرت ضرورت گرفته آگاه گردانند. یکسره به کاخ سلطنتی رفتم اما به ملاقات شاه کامیاب نشدم. چه با مستوفیان و منشیان دربار خلوت کرده بود. سواره از وسط شهر گذشتم. چون به سفارتخانه رسیدم دیدم چند نفر انتظار بازگشت مرا دارند تا مبارکباد گویند. از آن جمله بعضی از خویشاوندان شاه، رئیس دیوانخانه و چند تن از ریش سفیدان شهر. احساسات آنان چنان بود که همگی تمنا داشتند از اعلی حضرت استدعا کنم که اگر راست باشد که قائم مقام اعدام نشده، او را بکشد.
کمپیل وزیر مختار انگلیسی
No comments:
Post a Comment