و شلاقها فرود می آمدند
سوزان و سخت و عاصی و بیرحم
با زوزه هایی تاریک
در هزار توی خاموشی
و انجماد فراموشی
نام خدای مرا بر لب داشتند
و مقدسات مرا
و من از وحشتی ناخودآگاه
از پس سالها در اعماق دخمه ها
در خویش لرزیدم
سوزان و سخت و عاصی و بیرحم
با زوزه هایی تاریک
در هزار توی خاموشی
و انجماد فراموشی
نام خدای مرا بر لب داشتند
و مقدسات مرا
و من از وحشتی ناخودآگاه
از پس سالها در اعماق دخمه ها
در خویش لرزیدم
No comments:
Post a Comment