در سایه های وحشت
و انجماد سکوت
در راهروهای مرگ
کسی در اعماقم
سرودهای کوهستان را میخواند
کسی که واژه هایش عطر بهار گمشده را میداد
و شادابی سروهای جنگل سرسبز
در راهروهای مرگ
کسی سرانگشتان زخمی اش بر شانه هایم بود
و روحش مانند موسیقی ای زلال
در رگانم جاری
و من گرمای خورشیدی همیشه را
در هر ذره تبدارم احساس میکردم
در راهروهای مرگ
وقتی کشان کشان یارانم را
در لحظه های ناگزیر
به جوخه های آتش می بردند
و انجماد سکوت
در راهروهای مرگ
کسی در اعماقم
سرودهای کوهستان را میخواند
کسی که واژه هایش عطر بهار گمشده را میداد
و شادابی سروهای جنگل سرسبز
در راهروهای مرگ
کسی سرانگشتان زخمی اش بر شانه هایم بود
و روحش مانند موسیقی ای زلال
در رگانم جاری
و من گرمای خورشیدی همیشه را
در هر ذره تبدارم احساس میکردم
در راهروهای مرگ
وقتی کشان کشان یارانم را
در لحظه های ناگزیر
به جوخه های آتش می بردند
No comments:
Post a Comment