آیت الله مطهری مطهری : زنده کردن لغات فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است
.
باری! این همه سر و صدا و هیاهو و غوغائی که علیه عرب و حملۀ عرب به ایران و تهمتها و افتراءهائی که بستهاند و میبندند، راجع به عرب نیست؛ راجع به اسلام است. اینها قدرت ندارند علناً به اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت کنند، در پوشش عنوان عرب حمله میکنند.
فرهنگ ادبیّات ایران در زمان استعمار پهلوی، در قالب حفظ آثار ملّی، با برانداختن لغات عربی در هالۀ لغات خارجی مستقیماً بر نابودی روح اسلام میکوشید. اینک نیز در همان خطّ و مرز در تلاش است.
زبان پهلوی و لغات نامأنوس را بر شیوۀ أحمد کسروی که خود نیز از این زمره بود، از لابلای لغات و کتب متروکه بیرون کشیده و بجای الفاظ شیرین و روان و مأنوس عربی که فعلاً در زبان فارسی جای گرفته و ملاحت عجیبی بدان بخشیده است میگذارند.
در زمان رضاخان و پسرش محمّد رضا پهلوی، در دربار، انجمن و
مؤسّسهای بود برای این امور که با وزارت معارف و فرهنگ رابطه داشت؛ و برای از بین بردن لغات عربی و فرهنگ اسلام نهایت سعی و کوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستانی که پشت مدرسۀ سپهسالار بود، برای این موضوع مالهای ملّت بیچاره را میخوردند و میبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائی، و جمعه را آدینه، و وسائل ارتباط جمعی را رسانههای گروهی، و خصوصاً و مخصوصاً را ویژه، و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را افزایش و کاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنین سائر اصطلاحات ریاضی را، بطوریکه بعضی اوقات خود معلّمان گیج میشدند و در ادای مقصود فرو میماندند. اینها همه برای دور کردن مردم از لغات قرآن است. برای قطع رابطه و بریدن با نهج البلاغه است. برای عدم آشنائی مردم به جمعه و جماعت است. برای بیخبر داشتن ایشان از این معارف اصیل است
ص 143
برداشتن «طاء» از کلمات و بجای آن «تاء» نهادن، مانند تبدیل کتابت لفظ طهران به تهران روی همین زمینه است؛ و همچنین دربارۀ سائر حروف عربی مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
ص 144
اگر تدریس زبان عربی از دوران طفولیّت با کمال آسانی و سادگی، جزءِ برنامۀ اطفال باشد و همینطور بتدریج پیش آید، در دوران دانشگاه جوانان ما بخوبی از عهدۀ خواندن و نوشتن و تکلّم آن بر میآیند؛ و مراجعه به فرهنگ عظیم تاریخ و حدیث و فقه و تفسیر مینمایند و سرشار از عرفان میگردند.
امّا بر عکس زبان عربی را در دورههای بالا قراردادهاند، آنهم با اسلوبی غیر صحیح و مشکل که نه معلّم میفهمد نه شاگرد. بالاخصّ میخواهند شاگردان را خسته و زده کنند. آنوقت برای ریاضیّات از جبر و حساب استدلالی و فیزیک و شیمی در نمرۀ امتحانی ضریب میگذارند؛ و برای عربی نه تنها ضریب نمیگذارند، آنقدر آنرا بدون اهمّیّت و در درجۀ پست میگذارند که وجود و عدمش مساوی میباشد.
بالنّتیجه جوان دانشگاهی که قرآن نمیتواند بخواند بجای خود، اصلاً نوشتن را بلد نیست؛ و در نامه برای پدرش از آمریکا مینویسد: من طَب کردهام(تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بریدند؛ و در سنّ کودکی برای تحصیل به خارج، یعنی کشور کفر فرستادند. طفلی که هنوز باید در دامان مادر پرورش یابد، و سخن گفتن به پارسی و مخارج و لهجۀ حروف آنرا خوب یاد نگرفته است، به او زبان انگلیسی یاد دادند؛ و بدین کار غلط مباهات هم مینمودند.
یکروز جوانی زیبا در مسجد قائم بنزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و غسل و تیمّم میخواست بپرسد. این جوان حرف زدن را بلد نبود، و مثل خارجیهائی که بخواهند فارسی سخن گویند، شُل و بیمزه حرف میزد.
میگفت: من دکتر شدهام؛ از کودکی مرا به خارج فرستادهاند، حالا برگشتهام. در اسلام تحقیقات کردهام و آنرا دین صحیح دانستهام، و اینک میخواهم مسائل خود را یاد بگیرم.
ص 145
خوب توجّه دارید مطلب از چه قرار است؟!
فردوسی گرایی
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسول الله است، سیسال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
نزول سورۀ تکاثر، برای از بین بردن افتخار به موهومات ملّیگرائی است
قرآن فاتحۀ مباهات و فخریّۀ به استخوانهای پوسیدۀ نیاکان را خوانده است؛ و با نزول سورۀ أَلْهَیٰکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّی' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ [157] دیگر کدام مرد عاقلی است که به اوهام و موهومات بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
ص 146
عظام پوسیدۀ آنها در میان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهای قویم خویشتن خود در راه افتخار و شرف میکوشد.
بازگشت به فهرست
تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است
فردوسی با شاهنامۀ افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
چو از دست دادند گنج مرا نبد حاصلی دسترنج مرا
ما در زمان خود هر کس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام عَلم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا یَـٰٓأُولِی الابْصَـٰار
کلامی از علی دشتی
درست بخاطر دارم در حدود سی سال قبل مجلّهای از مجلاّت «راهنمای کتاب» مطالعه مینمودم که در آن مقالهای از علی دشتی راجع به فردوسی و مقام و منزلت او نوشته بود. در این مقاله این مرد با شیطنت مرموزی دشمنی خود را با اسلام نشان میداد.
این مقاله دربارۀ فردوسی و شاهنامه بود. و بدین قسم مطلب را برداشتکرده بود که ملخّصش را ذکر میکنیم:
بسیاری از افراد دربارۀ فردوسی و تدوین شاهنامه سخن گفتهاند، ولیکن من میخواهم در اینجا پردهای را از این امر برای دانشجویان و اهل اطّلاع بردارم. این مطلب سالیان دراز است که در ذهن من خلجان دارد، ولی بواسطۀ موانعی نمیتوانستم ابراز کنم؛ و اینک موقع آن رسیده که آنرا به جوانان و محصّلین و ارباب فضل تقدیم دارم.
و آن نکته اینست که: کشور ایران در ازمنۀ متمادیه مورد حملات و هجوم
ص 147
اقوام اجنبی قرار گرفته، و ثروت و آبادانی و کتابخانه و تمام آثار ملّی آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غیرهم؛ ولی هیچیک از این حملات مانند حملۀ عرب زیانبخش نبود. زیرا آن حملات فقط منوط به امور نظامی بوده و تخریب و غارت و فسادی را که در پی داشته است پس از مدّتی ترمیم، و مبدّل به صلاح و آبادانی گردیده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوی تفاخرجوئی، و دیانت و تعلیم و تربیت آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جای گرفته و ریشه دوانیده بود. و معلوم است که با اصلاح و آبادانی خارجی نمیتوان نفوس و قلوب را اصلاح نمود.
این ببود تا فردوسی با تدوین شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد که اصالت و ملّیّت ایرانی است که میتواند در برابر آنها بایستد. او با احیای زبان پارسی، و این کتاب نفیس خود از آثار نیاکان و ملّیّت آنها پرده برداشت و ایران و ایرانی را زنده و جاوید کرد.
از اینجهت است که خدمت فردوسی بر این آب و خاک از همه بیشتر و شایان تقدیر و تحسینی است که احدی از شعرای ما بدین مقدار و پایه نرسیدهاند. (این بود ملخّص بیانات ایشان در آن مجلّه).
ص 148 ادلمه پاورقی تا ص 150
ص 151
حقیر در بعضی از رسالههای دکتر علی أکبر شهابی خواندم که: کتاب «بیست و سه سال» که علیه رسول خدا و اسلام و قرآن با تهمتها و دروغها و شیّادیها و حقّه بازیها و کَتم حقائق و افترائات تألیف شده، و بدون نام و امضای مؤلّف در زمان طاغوت منتشر شده بود، نویسندۀ آن علی دشتی، با همکاری بعضی از مارکسیستهای بینالمللی میباشد. [159]
ص 152
استعمار، جهاد اسلام را همچون حملۀ إسکندر و مغول ارائه میدهد
اینها دشمنان خود فروختۀ استعمارند که از قدیمالایّام مُهر رقّیّت و بندگی کفر را بر پیشانی خود زده، و عمری را علیه اسلام و قرآن و شرف و ملّیّت در برابر بهای بخس ورقهای دنیوی گذرانده، و هویّت و پروندهشان برای مردم بیدار جای شبهه نیست.
آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را در ردیف حملۀ إسکندر و مغول قرار دهد؟!
ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را پذیرفتند، و با تدبّر و تفکّر در طول دو قرن به تدریج بدون هیچ عمل جابرانهای اسلام آوردند. و تا زمانی که به دین زردشت بودند، در پناه اسلام بودند و اسلام با آنها معاملۀ اهل کتاب مینمود. از آنها در عوض خمس و زکوة، جزیه میگرفت و آنان را در امور عبادی خود آزاد میگذارد. آتشکدههای آنان تا قرن سوّم و چهارم روشن بود. چون اهل کتاب بودند، بدون هیچ ناراحتی در پناه امن و امان اسلام جان و مال و عِرض و ناموسشان محفوظ بود.
إدوارد بُرون در مواضعی از کتاب خود اقرار میکند که: ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند. او میگوید:
تحقیق دربارۀ غلبۀ تدریجی آئین اسلام بر کیش زردشت مشکلتر از تحقیق دربارۀ استیلاءِ ارضی عرب بر مستملکات ساسانیان است.
چه بسا تصوّر کنند، جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در
ص 153
انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند: اوّل قرآن، دوّم شمشیر. ولی این تصوّر صحیح نیست؛ زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگهدارند، و فقط مجبور به دادن جزیه بودند.
و این ترتیب کاملاً عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیر مُسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکوة که بر امّت پیامبر فرض بود معافیّت داشتند.
ایرانیان میدیدند که سربازان اسلام مردمی صادق و امین، و از روی هدفهای روشن و ایمان و اعتقاد کاملشان به رسالت تاریخیشان، و اطمینان کامل به صحّت هدف و مأموریّت، اعمّ از اینکه بکشند یا کشته شوند، و اعتقاد عمیقشان به خداوند واحد و روز جزا جنگ میکنند.
فداکاریها و جانبازیها، و گفتگوها و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقیمانده و در تواریخ مضبوط است، نشان میدهد که: ایمان آنها به خدا و قیامت و صدق رسالت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، و ایمان به مأموریّت و رسالتشان در حدّ اعلا بوده است.
آنان معتقد بودند که جز خداوند واحد را نباید پرستش کرد، و هر ملّتی را که به هر شکل و صورت غیر خداوند یگانه را عبادت میکنند باید نجات داد؛ و این جهادشان برای نجات و رهائی ایرانیان در بند بستۀ خرافات و اباطیل است.
به علاوه برای خودشان رسالتی را قائل بودند که عدل را برقرار کنند، و طبقات مظلوم را از چنگ ستمگران رها سازند.
سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهای خود بیان کردهاند، نشان میدهد که: صد در صد آگاهانه و خبیرانه قدم برمیداشتهاند، و هدف مشخّص و معیّنی داشتهاند؛ و به تمام معنیالکلمه نهضت عظیم و انقلاب
ص 154
شکوهمندی را رهبری مینمودهاند.
اینها را ایرانیان میدیدند و میشنیدند، و فریفته و جان باخته میشدند، و از طوع و رغبت ایمان میآوردند. حالا شما ببینید: در انتشار این شایعه در کتابهای درسی محصّلین توسّط همین افراد معلومالهویّه نظیر دشتیها و دکترهائی که در دانشسرا و تربیت معلّم تدریس میکردند، و همگی صدای گلویشان از حلقوم استعمار بلند بود و همه میکوشیدند تا جهاد مقدّس سربازان اسلام را همچون حملۀ چنگیز و هلاگو و افاغنه و إسکندر قرار دهند، چقدر بیانصافی و بیشرفی کردهاند؟!
بالجمله روح ضدّ عربی مدّتی است در مدارس ما به شاگردان تحمیل میشود (از برداشتن لغات شیرین و ملیح عربی و گذاردن الفاظ غیر مأنوس فارسی، مانند نوشتجات کسروی) و این خطّ مشی درست در راه و هدف استعمار است.
ابراهیم پورداود که به قول مرحوم قزوینی با عرب و هرچه از ناحیۀ عرب است دشمن است،دکتر محمّد معین را تحت تأثیر خود قرار داده، تا برای احیای آئین و آداب زردشتی و سنن جاهلی آن کتاب بنویسد و لغات مَزْدیسْنا را در ادبیّات فارسی شرح دهد؛ و منظور، اندیشۀ مزدیسنائی در ادب فارسی است.
ولی هدف اصلی کتاب را آقای إبراهیم پورداود که استاد راهنمای ایشان بوده، و در آن وقت دکتر معین تحت نفوذ شدید ایشان بودهاند، در مقدّمۀ کتاب
ص 155
بیان کرده است.
و آن اینکه: روح ایرانی در طول تاریخ چند هزار سالۀ خود حتّی در دورۀ اسلام، همان روح مزدیسنائی است؛ و هیچ عاملی نتوانسته است این روح را تحت تأثیر نفوذ خود قرار دهد. برعکس، این روح آنرا تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است. مثلاً:
دینی که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفته تشیّع خوانده شد؛ و از مذاهب اهل سنّت (که به عقیدۀ پورداود، اسلام واقعی همان است) امتیاز یافت.
در اینجا میبینیم سخن از اسلام و محمّد و قرآن نیست، سخن از فاتحین عرب است. و منظور و مقصود شبههدار کردن اذهان جوانان سادهلوح، و خراب کردن ایمان و استواری آنهاست.
هدف استعمار آنستکه از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورد
معلوم است کسی زردشتی نمیشود، ولیکن در ایمان و استواریش به اسلام، و در جهادش فتور پدید میآید. و همین است منظور و هدف کفر از دست پروردن امثال پورداودها و دکتر معینها، که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورند؛ و با توجّه به لغات و ادب مزدیسنای مرده و کهن، اذهان جوانان را بخود مشغول دارند؛ و از ماءِ معین قرآن و لغات آن و تفسیر و بالاخره قدم نهادن عملی و مشی فعلی در راه و روش آن بازدارند.
منبع : کتاب نور ملکوت قران
باری! این همه سر و صدا و هیاهو و غوغائی که علیه عرب و حملۀ عرب به ایران و تهمتها و افتراءهائی که بستهاند و میبندند، راجع به عرب نیست؛ راجع به اسلام است. اینها قدرت ندارند علناً به اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت کنند، در پوشش عنوان عرب حمله میکنند.
فرهنگ ادبیّات ایران در زمان استعمار پهلوی، در قالب حفظ آثار ملّی، با برانداختن لغات عربی در هالۀ لغات خارجی مستقیماً بر نابودی روح اسلام میکوشید. اینک نیز در همان خطّ و مرز در تلاش است.
زبان پهلوی و لغات نامأنوس را بر شیوۀ أحمد کسروی که خود نیز از این زمره بود، از لابلای لغات و کتب متروکه بیرون کشیده و بجای الفاظ شیرین و روان و مأنوس عربی که فعلاً در زبان فارسی جای گرفته و ملاحت عجیبی بدان بخشیده است میگذارند.
در زمان رضاخان و پسرش محمّد رضا پهلوی، در دربار، انجمن و
مؤسّسهای بود برای این امور که با وزارت معارف و فرهنگ رابطه داشت؛ و برای از بین بردن لغات عربی و فرهنگ اسلام نهایت سعی و کوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستانی که پشت مدرسۀ سپهسالار بود، برای این موضوع مالهای ملّت بیچاره را میخوردند و میبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائی، و جمعه را آدینه، و وسائل ارتباط جمعی را رسانههای گروهی، و خصوصاً و مخصوصاً را ویژه، و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را افزایش و کاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنین سائر اصطلاحات ریاضی را، بطوریکه بعضی اوقات خود معلّمان گیج میشدند و در ادای مقصود فرو میماندند. اینها همه برای دور کردن مردم از لغات قرآن است. برای قطع رابطه و بریدن با نهج البلاغه است. برای عدم آشنائی مردم به جمعه و جماعت است. برای بیخبر داشتن ایشان از این معارف اصیل است
ص 143
برداشتن «طاء» از کلمات و بجای آن «تاء» نهادن، مانند تبدیل کتابت لفظ طهران به تهران روی همین زمینه است؛ و همچنین دربارۀ سائر حروف عربی مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
ص 144
اگر تدریس زبان عربی از دوران طفولیّت با کمال آسانی و سادگی، جزءِ برنامۀ اطفال باشد و همینطور بتدریج پیش آید، در دوران دانشگاه جوانان ما بخوبی از عهدۀ خواندن و نوشتن و تکلّم آن بر میآیند؛ و مراجعه به فرهنگ عظیم تاریخ و حدیث و فقه و تفسیر مینمایند و سرشار از عرفان میگردند.
امّا بر عکس زبان عربی را در دورههای بالا قراردادهاند، آنهم با اسلوبی غیر صحیح و مشکل که نه معلّم میفهمد نه شاگرد. بالاخصّ میخواهند شاگردان را خسته و زده کنند. آنوقت برای ریاضیّات از جبر و حساب استدلالی و فیزیک و شیمی در نمرۀ امتحانی ضریب میگذارند؛ و برای عربی نه تنها ضریب نمیگذارند، آنقدر آنرا بدون اهمّیّت و در درجۀ پست میگذارند که وجود و عدمش مساوی میباشد.
بالنّتیجه جوان دانشگاهی که قرآن نمیتواند بخواند بجای خود، اصلاً نوشتن را بلد نیست؛ و در نامه برای پدرش از آمریکا مینویسد: من طَب کردهام(تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بریدند؛ و در سنّ کودکی برای تحصیل به خارج، یعنی کشور کفر فرستادند. طفلی که هنوز باید در دامان مادر پرورش یابد، و سخن گفتن به پارسی و مخارج و لهجۀ حروف آنرا خوب یاد نگرفته است، به او زبان انگلیسی یاد دادند؛ و بدین کار غلط مباهات هم مینمودند.
یکروز جوانی زیبا در مسجد قائم بنزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و غسل و تیمّم میخواست بپرسد. این جوان حرف زدن را بلد نبود، و مثل خارجیهائی که بخواهند فارسی سخن گویند، شُل و بیمزه حرف میزد.
میگفت: من دکتر شدهام؛ از کودکی مرا به خارج فرستادهاند، حالا برگشتهام. در اسلام تحقیقات کردهام و آنرا دین صحیح دانستهام، و اینک میخواهم مسائل خود را یاد بگیرم.
ص 145
خوب توجّه دارید مطلب از چه قرار است؟!
فردوسی گرایی
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسول الله است، سیسال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
نزول سورۀ تکاثر، برای از بین بردن افتخار به موهومات ملّیگرائی است
قرآن فاتحۀ مباهات و فخریّۀ به استخوانهای پوسیدۀ نیاکان را خوانده است؛ و با نزول سورۀ أَلْهَیٰکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّی' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ [157] دیگر کدام مرد عاقلی است که به اوهام و موهومات بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
ص 146
عظام پوسیدۀ آنها در میان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهای قویم خویشتن خود در راه افتخار و شرف میکوشد.
بازگشت به فهرست
تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است
فردوسی با شاهنامۀ افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
چو از دست دادند گنج مرا نبد حاصلی دسترنج مرا
ما در زمان خود هر کس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام عَلم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا یَـٰٓأُولِی الابْصَـٰار
کلامی از علی دشتی
درست بخاطر دارم در حدود سی سال قبل مجلّهای از مجلاّت «راهنمای کتاب» مطالعه مینمودم که در آن مقالهای از علی دشتی راجع به فردوسی و مقام و منزلت او نوشته بود. در این مقاله این مرد با شیطنت مرموزی دشمنی خود را با اسلام نشان میداد.
این مقاله دربارۀ فردوسی و شاهنامه بود. و بدین قسم مطلب را برداشتکرده بود که ملخّصش را ذکر میکنیم:
بسیاری از افراد دربارۀ فردوسی و تدوین شاهنامه سخن گفتهاند، ولیکن من میخواهم در اینجا پردهای را از این امر برای دانشجویان و اهل اطّلاع بردارم. این مطلب سالیان دراز است که در ذهن من خلجان دارد، ولی بواسطۀ موانعی نمیتوانستم ابراز کنم؛ و اینک موقع آن رسیده که آنرا به جوانان و محصّلین و ارباب فضل تقدیم دارم.
و آن نکته اینست که: کشور ایران در ازمنۀ متمادیه مورد حملات و هجوم
ص 147
اقوام اجنبی قرار گرفته، و ثروت و آبادانی و کتابخانه و تمام آثار ملّی آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غیرهم؛ ولی هیچیک از این حملات مانند حملۀ عرب زیانبخش نبود. زیرا آن حملات فقط منوط به امور نظامی بوده و تخریب و غارت و فسادی را که در پی داشته است پس از مدّتی ترمیم، و مبدّل به صلاح و آبادانی گردیده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوی تفاخرجوئی، و دیانت و تعلیم و تربیت آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جای گرفته و ریشه دوانیده بود. و معلوم است که با اصلاح و آبادانی خارجی نمیتوان نفوس و قلوب را اصلاح نمود.
این ببود تا فردوسی با تدوین شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد که اصالت و ملّیّت ایرانی است که میتواند در برابر آنها بایستد. او با احیای زبان پارسی، و این کتاب نفیس خود از آثار نیاکان و ملّیّت آنها پرده برداشت و ایران و ایرانی را زنده و جاوید کرد.
از اینجهت است که خدمت فردوسی بر این آب و خاک از همه بیشتر و شایان تقدیر و تحسینی است که احدی از شعرای ما بدین مقدار و پایه نرسیدهاند. (این بود ملخّص بیانات ایشان در آن مجلّه).
ص 148 ادلمه پاورقی تا ص 150
ص 151
حقیر در بعضی از رسالههای دکتر علی أکبر شهابی خواندم که: کتاب «بیست و سه سال» که علیه رسول خدا و اسلام و قرآن با تهمتها و دروغها و شیّادیها و حقّه بازیها و کَتم حقائق و افترائات تألیف شده، و بدون نام و امضای مؤلّف در زمان طاغوت منتشر شده بود، نویسندۀ آن علی دشتی، با همکاری بعضی از مارکسیستهای بینالمللی میباشد. [159]
ص 152
استعمار، جهاد اسلام را همچون حملۀ إسکندر و مغول ارائه میدهد
اینها دشمنان خود فروختۀ استعمارند که از قدیمالایّام مُهر رقّیّت و بندگی کفر را بر پیشانی خود زده، و عمری را علیه اسلام و قرآن و شرف و ملّیّت در برابر بهای بخس ورقهای دنیوی گذرانده، و هویّت و پروندهشان برای مردم بیدار جای شبهه نیست.
آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را در ردیف حملۀ إسکندر و مغول قرار دهد؟!
ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را پذیرفتند، و با تدبّر و تفکّر در طول دو قرن به تدریج بدون هیچ عمل جابرانهای اسلام آوردند. و تا زمانی که به دین زردشت بودند، در پناه اسلام بودند و اسلام با آنها معاملۀ اهل کتاب مینمود. از آنها در عوض خمس و زکوة، جزیه میگرفت و آنان را در امور عبادی خود آزاد میگذارد. آتشکدههای آنان تا قرن سوّم و چهارم روشن بود. چون اهل کتاب بودند، بدون هیچ ناراحتی در پناه امن و امان اسلام جان و مال و عِرض و ناموسشان محفوظ بود.
إدوارد بُرون در مواضعی از کتاب خود اقرار میکند که: ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند. او میگوید:
تحقیق دربارۀ غلبۀ تدریجی آئین اسلام بر کیش زردشت مشکلتر از تحقیق دربارۀ استیلاءِ ارضی عرب بر مستملکات ساسانیان است.
چه بسا تصوّر کنند، جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در
ص 153
انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند: اوّل قرآن، دوّم شمشیر. ولی این تصوّر صحیح نیست؛ زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگهدارند، و فقط مجبور به دادن جزیه بودند.
و این ترتیب کاملاً عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیر مُسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکوة که بر امّت پیامبر فرض بود معافیّت داشتند.
ایرانیان میدیدند که سربازان اسلام مردمی صادق و امین، و از روی هدفهای روشن و ایمان و اعتقاد کاملشان به رسالت تاریخیشان، و اطمینان کامل به صحّت هدف و مأموریّت، اعمّ از اینکه بکشند یا کشته شوند، و اعتقاد عمیقشان به خداوند واحد و روز جزا جنگ میکنند.
فداکاریها و جانبازیها، و گفتگوها و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقیمانده و در تواریخ مضبوط است، نشان میدهد که: ایمان آنها به خدا و قیامت و صدق رسالت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، و ایمان به مأموریّت و رسالتشان در حدّ اعلا بوده است.
آنان معتقد بودند که جز خداوند واحد را نباید پرستش کرد، و هر ملّتی را که به هر شکل و صورت غیر خداوند یگانه را عبادت میکنند باید نجات داد؛ و این جهادشان برای نجات و رهائی ایرانیان در بند بستۀ خرافات و اباطیل است.
به علاوه برای خودشان رسالتی را قائل بودند که عدل را برقرار کنند، و طبقات مظلوم را از چنگ ستمگران رها سازند.
سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهای خود بیان کردهاند، نشان میدهد که: صد در صد آگاهانه و خبیرانه قدم برمیداشتهاند، و هدف مشخّص و معیّنی داشتهاند؛ و به تمام معنیالکلمه نهضت عظیم و انقلاب
ص 154
شکوهمندی را رهبری مینمودهاند.
اینها را ایرانیان میدیدند و میشنیدند، و فریفته و جان باخته میشدند، و از طوع و رغبت ایمان میآوردند. حالا شما ببینید: در انتشار این شایعه در کتابهای درسی محصّلین توسّط همین افراد معلومالهویّه نظیر دشتیها و دکترهائی که در دانشسرا و تربیت معلّم تدریس میکردند، و همگی صدای گلویشان از حلقوم استعمار بلند بود و همه میکوشیدند تا جهاد مقدّس سربازان اسلام را همچون حملۀ چنگیز و هلاگو و افاغنه و إسکندر قرار دهند، چقدر بیانصافی و بیشرفی کردهاند؟!
بالجمله روح ضدّ عربی مدّتی است در مدارس ما به شاگردان تحمیل میشود (از برداشتن لغات شیرین و ملیح عربی و گذاردن الفاظ غیر مأنوس فارسی، مانند نوشتجات کسروی) و این خطّ مشی درست در راه و هدف استعمار است.
ابراهیم پورداود که به قول مرحوم قزوینی با عرب و هرچه از ناحیۀ عرب است دشمن است،دکتر محمّد معین را تحت تأثیر خود قرار داده، تا برای احیای آئین و آداب زردشتی و سنن جاهلی آن کتاب بنویسد و لغات مَزْدیسْنا را در ادبیّات فارسی شرح دهد؛ و منظور، اندیشۀ مزدیسنائی در ادب فارسی است.
ولی هدف اصلی کتاب را آقای إبراهیم پورداود که استاد راهنمای ایشان بوده، و در آن وقت دکتر معین تحت نفوذ شدید ایشان بودهاند، در مقدّمۀ کتاب
ص 155
بیان کرده است.
و آن اینکه: روح ایرانی در طول تاریخ چند هزار سالۀ خود حتّی در دورۀ اسلام، همان روح مزدیسنائی است؛ و هیچ عاملی نتوانسته است این روح را تحت تأثیر نفوذ خود قرار دهد. برعکس، این روح آنرا تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است. مثلاً:
دینی که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفته تشیّع خوانده شد؛ و از مذاهب اهل سنّت (که به عقیدۀ پورداود، اسلام واقعی همان است) امتیاز یافت.
در اینجا میبینیم سخن از اسلام و محمّد و قرآن نیست، سخن از فاتحین عرب است. و منظور و مقصود شبههدار کردن اذهان جوانان سادهلوح، و خراب کردن ایمان و استواری آنهاست.
هدف استعمار آنستکه از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورد
معلوم است کسی زردشتی نمیشود، ولیکن در ایمان و استواریش به اسلام، و در جهادش فتور پدید میآید. و همین است منظور و هدف کفر از دست پروردن امثال پورداودها و دکتر معینها، که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورند؛ و با توجّه به لغات و ادب مزدیسنای مرده و کهن، اذهان جوانان را بخود مشغول دارند؛ و از ماءِ معین قرآن و لغات آن و تفسیر و بالاخره قدم نهادن عملی و مشی فعلی در راه و روش آن بازدارند.
منبع : کتاب نور ملکوت قران
درود، پسر این ضد ایرانی و ضد فرهنگ ایرانی گفته است که این نادان قرار بوده است رهبر شود. ایران و ایرانی شانس آورده است که این آدم آنقدر عمر نکرد که رهبر شود وگرنه وای به حال ایران بود و سرنوشت ایران از این هم بدتر می شد. با وجود که با هرگونه تروریسم که رسم مسلمانان است مخالفم باید از فرقان سپاسگزاری گرد که این جرثومه فساد را از زمین پاک ایران برداشت. چقدر بازرگان درست گفته بود که من (بازرگان) اسلام را برای ایران می خواستم و خمینی ایران را برای اسلام. تاریخ دروغ نمی گوید. اینان مانند پیشینیانشان رفتنی هستند، دیر و زود دارد و سوخت و سوز ندارد. برای بزرگی فردوسی همین بسی که دشمنانیش از نادانان آقریده شده اند.
ReplyDelete