داستان راز خوشبختی
داستانی از غولهای مکنون و آخوندهای مدفون در درون ما ایرانیان
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
مراسم اعدام - جرج اورول
توی برمه بود. هوای صبح از باران خیس شده بود. شعاع نوری کمرنگ، مثل یک ورق قلع زرد، از روی دیوارهای بلند، به طور اریب توی حیاط زندان میتابید. ما در بیرون سلولهای محکومان منتظر مانده بودیم. یک ردیف آلونکهایی که شبیه قفسهای کوچک جانوران بود و جلو آنها را میلههای دوتایی کشیده بودند، سلولهای را تشکیل میداد. اندازه هر سلول، سه متر در سه متر بود و توی آن جز یک تخت چوبی و ظرفی برای آبخوردن دیگر پاک لخت بود. توی چندتا از آنها، مردهای قهوهای رنگ، آن سوی میلههای داخلی، پتوهاشان را دور خودشان پیچیده بودند و آرام چندک زده بودند. اینها محکومانی بودند که قرار بود در مدت یکی دو هفته اعدام شوند.
ابن اثیر در کتاب خود الکامل فی التاریخ مینویسد:
مردم شهر تون بر مذهب اسماعیلیه پایدار ماندند و در جنگ و گریز با حکومت مرکزی با اقوام مجاور مانند سیستانیان و غوریان با آنان مشارکت میکردند در بهار سال۶۵۳ سپاه تاتار که از قلع و قمع بلاد و سرزمینها فراغت یافته بود به رهبری هلاکوخان نوه چنگیز خان مغول رهسپار شهر تون گردیدند.
بنا بر آنچه در منهاج السراج آوردهاست :
آیا سگهای مارتین سلیگمن را می شناسید
دانشمند روانشناس، مارتین ای پی سلیگمن برای شناخت درماندگی آزمایشی انجام داد که منجر به برنده شدن نوبل روانشناسی توسط وی شد.
هدیه ای که رضا شاه از هیتلر دریافت کرد
یک قطعه عکس هدیه ای است که هیتلر به رضا شاه در قبال دو هدیه گران قیمت که رضا شاه به وی داده بود داد.
« موقعی که ما به ملاقات هیتلر رفتیم آقای محتشم السلطنه اسفندیاری هم حضورداشت. هیتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسید. از طرف سفارت ایران یک مرد جوان به عنوان دیلماج حضورداشت که مطالب هیتلر را برای ما و حرفهای ما را برای هیتلر ترجمه میکرد.
آدمها چطور وحشی و ظالم میشوند ؟
در سال ۱۹۷۴ ، مارینا آبراموویچ یک اجرای هنری به مفهوم مدرن داشت : او اعلام کرده بود که در طی اجرای ۶ ساعته ، مانند یک شئی بیحرکت و بدون هر گونه واکنش خواهد بود . در این مدت شرکتکنندگان اجازه داشتند هر کاری که میخواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیلهای هم که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود ، استفاده نمایند .
صبح رفتم به منزل میرزا غلامحسینخان در رستوران محقری که نزدیک منزل او است ناهار خوردم در ساعت یازده، و ظهر خودمان را به گار [ایستگاه قطار] دزانوالید رسانیدیم. عبداللهخان آنجا منتظر ما بود و بلیط گرفته بود تا ما سوار شدیم ترن راه افتاد. در ظرف یک ساعت و ربع به Plaisir که دهکدهای است رسیدیم و از ورسایل و سنسیر گذشتیم. از Plaisir پیاده به Grignon رفتیم. قدری سربالا بود. اتفاقا هوا صاف و آفتاب و خوب بود. اما آسمان آنجا ربطی به آسمان پاریس ندارد و حقیقتا معلوم میشود بیشتر کدورت هوای پاریس از دود و کثافت شهر است.