چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟
دکتر کاظم علمداری
وقتی غربی ها در قرون هیجده و نوزده با سرعت سرسام آوری در حال درنوردیدن افق های جدید فکری، اجتماعی، سیاسی و علمی بودند، ایران در جهل مرکب خود پا سفت کرده و چنان به تعطیلات و خواب زمستانی رفته بود که هیچ دلسوخته ای دلش نمی خواست بیدارش کند. ایران با شاه خرافاتی نظام صفوی (سلطان حسین) وارد قرن هیجده شد و با مردمان تکیده و فراری از مالیات های گزاف نادری و سپس تلی از چشمان از حدقه در آمده مردم کرمان توسط خواجه بیمار قاجار، این قرن پر آشوب را به اتمام رساند. قرنی که همزمان در آن سوی دنیا شوریده هایی مانند «ولتر» و «دیدرو» و «روسو» در حال پروردن نهال بزرگترین انقلاب تاریخ بودند و در «کونیگسبرگ» مردی آلمانی با قد صد و شصت سانتیمتر در حال نوشتن سخت ترین و عمیق ترین کتب فلسفی بود. ایران به قرن نوزده با فتحعلیشاه و اروپا با ناپلئون سردار سوار بر اسب خوش آمد گفت. اروپای قرن نوزده اروپای هگل و مارکس، انقلابهای همهگیر، کمون پاریس و جاهطلبی های ناپلئون و بیسمارک بود و قرن نوزده ایران قرن کشتن قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، میرزا حسین خان سپهسالار و آقاخان کرمانی و ……
میرزا یوسفخان مستشارالدوله که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه» ، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند ، ماهها در سیاه چال قجری، کتک خورد. شکنجهگر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت. محمدعلی شاه ، روزنامهنگارانی همچون صوراسرافیل و ملکالمتکلمین را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند با مرگ دردناک آنها، شکنجهگران خوشحال شدند!! زیرا دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه نداشتند. قرن نوزده اروپا قرن استعمار و دزدی ثروت ملل دیگر بود و ایران قرن نوزده، ایران مظفرالدین شاهی که می گفت در زندگی جز جماع، شکار و خوردن همه چیز بیهوده است. مشروطه شد و با خون هایی که دادیم، پیشگامان نظام مردمسالار در آسیا و جهان شدیم که آنهم در زیر چکمه های نظامیان قزاقخانه قزوین پایمال شد و 19سال آزادگی را با استبداد چکمه تعویض کردیم. حال انتظار داریم امروز اقتصادمان را با فرانسه، رفاه اجتماعی مان را با انگلیس، صنعت مان را با امریکا، فرهنگ مان را با سوییس، علوم انسانی مان را با آلمان و سیاست مدارنمان را با سیاست مداران اسکاندیناوی بسنجیم؟! واقعیتی که باید بپذیریم این است که فاصله فرهنگ ما با انگلیس به همان میزان فاصله تماشاگر ما و آنها با زمین فوتبال است!!زیرا تماشاگر ما از فاصله پنجاه متری با زمین و در حضور صدهها مامور چماق به دست، نارنجک و سنگ و بطری و صندلی به زمین پرت میکند و در انگلیس تماشاگر حاضر در یک متری زمین و بدون حضور مامور و باتوم هیچ شی ای به زمین پرتاپ نمی شود. واقعیت این است که فاصله صنعت ما با آنها همان فاصله موتور گازی با پورشه و فاصله توسعه انسانی ما همان میزان تفاوت پاکی هوای تهران و مونیخ است. کره زمین با خشکسالی مواجه میشود، آنها به این نتیجه می رسند كه آب و هوا تغییر کرده و برای آن باید راه و چاره ای بیابند و استثمارگران حاکم بر ما ، به این نتیجه میرسند كه موی زنان بیرون بوده و خدا از آنان انتقام گرفته است! در جامعه کافران وقتی یک بیماری همه گیر شود، علت بیماری را کشف کرده و برای درمان آن واکسن و آنتی ویروس و دارو اختراع می کنند.
No comments:
Post a Comment