فرمان قتل امیرکبیر
شاه ۲۰ ساله قاجار در میان مهمانی شبانه نشسته بود و همینطور که سرش داشت گرم میشد به حرفهای آرام میرزا آقاخان نوری گوش میداد. صدراعظم میگفت که امیر نظام قصد دارد تمرد کند و به تهران بیاید و همانطور که شاه را به تخت نشاند، او را از تخت به زیر بکشد. شامگاه ۱۹ دی ۱۲۳۰ شمسی بود و برف در تهران باریده بود. شاه قلبا نمیخواست بلایی سر امیر بیاید. این را بعدها به نزدیکانش گفت که راضی به کشتن امیر نبود. بعدها صاحب اختیار گفت: «به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط از من گرفت. دستخط دیگر فرستادم که میرزا علیخان نرود، گفت رفته.» ماجرا این بود که صدراعظم در همان مهمانی ورقهای را به شاه داد که رویش نوشته بود: «چاکر آستان ملائک پاسبان فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علیخان پیشخدمت خاصه فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین کاشان رفته میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت بینالاقران مفتخر به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
نامه همان فیالمجلس به علیخان سپرده شده و او بیدرنگ سوار اسب شد و سحر به همراه همراهانش به کاشان رسید و از همان جا به اقامتگاه امیر در فین رفت. خبر داد که خلعت آورده است. امیر از خواب سحر بیدار شد و به حمام آمد تا برای خلعت غسل کند. اما وقتی در حمام حاجبالدوله را دید فهمید که خلعت آن ورقهای است که حکم خلاص کردنش را دارد. او اجازه خواست تا نامهای برای شاه بنویسد تا در حکمش استیناف کند. علیخان قبول نکرد. از او خواست تا برای آخرین بار عزتالدوله همسرش را ببیند که در کنار همدم و تاجی دختران خردسالش به خواب رفته بود. اما حاجبالدوله این اجازه را هم نداد. پس گفت میخواهد مرگش را انتخاب کند و خواست تا داوودخان خاصهتراش مخصوصش بیاید. روایت بعدها از قول داوودخان چنین نقل شد: «چون حاج علیخان دستخط شاه را ارائه داد، امیر گفت: سه روز مهلت بدهید عریضه به شاه عرض کنم. فراشباشی گفت: اجازه ندارم. امیر مایل به دیدار عزتالدوله بود. این را هم اجازه نداد. پس امیر گفت: نشتر مرا بیاور. بردم فرمود رگ هر دو دست مرا ببند. بستم. امیر با دست چپ فصد دست راست و با دست راست فصد دست چپ نمود. بعد برخاست مشتی به صورت حاج علی زد. چون امیر به حال ضعف افتاد شخص روبستهای که میرغضب بود حولهای را در دهان او فرو برد. بعد معلوم شد که قلمدان و تسبیح مروارید و ساعت و سایر اشیا جیب امیر را هم ربودند و روانه تهران شدند»
نفس امیرکبیر صبح روز ۲۰ دیماه ۱۲۳۰ شمسی در حمام باغ فین کاشان برای همیشه خاموش و دفتر زندگی صدراعظم بزرگ ناصرالدین شاه بسته شد. در روزنامه وقایع اتفاقیه که خود او راه انداخته بود نوشتند امیر به قولنج مرده است. سالها بعد بود که وقایعنگاری نوشت امیرکبیر چطور درگذشت.
فرزانه ابراهیمزاده
No comments:
Post a Comment