Saturday, November 06, 2021

هویدا ختنه نکرده بود

 



یکی از جنجالی‌ترین محاكمات ما همان محاکمۀ هویدا بود؛ زیرا اعضای این دولت تقریباً با اعدام هویدا مخالف بودند. سحابی می‌گفت؛ اگر خلخالی هویدا را اعدام کند، نخست‌وزیرکُشی در ایران امری عادی خواهد شد و ممکن است پس از شکست انقلاب، ما را هم بکشند. بازرگان سرسختانه با اعدام هريدا مخالفت می‌کرد و برای جلوگیری از اعدام، سخت در تلاش بود. به‌من می‌گفت؛ شما نباید هویدا را اعدام کنید؛ چون او هم در سازمان ملل و اروپا، طرفداران زیادی دارد و این را امام هم می‌گوید...!

من این موضوع را از امام پرسیدم و ایشان فرمود؛ من چنین مطلبی را نگفته‌ام. هویدا در مدرسۀ رفاه از شرایط استثنایی برخوردار بود. او را در یک اتاق خصوصی و دارای رادیو و تلویزیون نگهداری می‌کردند و اعضای دولت موقت، مرتباً با او ملاقات می‌نمودند، ولی پس از انتقال بازداشت‌شدگان به‌زندان و بند یک، وضع فرق کرد و دیگر شرایط استثنایی در کار نبود. برای هریک از آن‌ها یک سلول اختصاصی در نظر گرفته‌شد. اولین جلسۀ محاکمۀ هویدا قبل از رفراندوم بود که در اثر فشار دولت موقت تعطیل شد. البته من متوجه شدم افرادی را که برای بازجویی هویدا انتخاب کرده‌بودیم ورزیده نیستند و در واقع هویدا در دادگاه، حاکم بازپرس‌ها محکوم شده‌بودند و این برای من خیلی ناگوار بود! من می‌دانستم که آن‌ها به‌هر ترفندی که باشد، می‌خواهند هویدا را از دست ما بگیرند. محاكمات قبل از رفراندم تغییر رژیم موقتاً تعطیل شد و من به‌دستور امام به‌رشت و اردبیل و خلخال و تبریز رفتم. از تبریز به‌میانه و زنجان رفتم و کارهایی در آنجاها داشتم که انجام دادم و بالاخره به‌تهران و قم آمدم. در قم خدمت امام رسیدم. چندروزی نگذشته‌بود که در زندان قصر پاسداران اعتصاب کردند، آن‌ها رژه می‌رفتند و فریاد می‌زدند؛ خلخالی کجایی؟ دادگاه خلخالی ایجاد باید گردد، هویدای لامذهب اعدام باید گردد. سرانجام به‌قم آمدند و مصرانه از امام خواستند که مرا به‌دادگاه برگردانند. امام به‌من فرمود؛ شما به‌حرف بازرگانی‌ها گوش نکن.

ناهار را در قم خوردم و به‌طرف تهران و زندان قصر حرکت کردم. به‌مجرد ورود من به‌قصر، شور و هیجانی به‌وجود آمد و صدای پایکوبی‌ها در قصر پیچید، آنچنان که هویدا و هم‌پالکی‌هایش شوکه شدند. آن‌ها متوجه شدند که به‌قول خودشان، خلخالی جلاد، به ‌قصر برگشته‌است. افراد مسلح قسم خورده‌بودند که نگذارند من از زندان بیرون بروم و در واقع همین کار را هم کردند و چندمرتبه که می‌خواستم برای کارهای ضروری به‌خارج از زندان بروم، آن‌ها مانع شدند. خلاصه ما مشغول کار شدیم و مقدمات محاكمۀ تعداد زیادی از سرسپردگان رژیم شاه را فراهم کردیم که یکی از آن‌ها هویدا بود. وقتی که من تصمیم گرفتم هویدا را اعدام کنم، قبل از هر کار به‌آقای هادوی اخطار کردم که وضع خودش را مشخص کند و به‌قم و خدمت امام برود؛ چون امام اقدامات او را مفید نمی‌دانست. به‌دنبال این اخطار، او با ناراحتی از پله ‌های دادگاه پایین رفت و از زندان خارج شد.

من سپس نامه‌ای نوشتم و به‌داخل بند فرستادم. در نامه قید کردم که هویدا را برای پاره‌ای از توضیحات و سؤال و جواب به‌دادگاه بفرستند. آن‌ها نزدیک ظهر بود که هویدا را آوردند. من گفتم؛ او را در داخل ماشین و در یکی از گوشه‌های حیاط زندان قصر نگاه دارند. ساعت یک بعد از ظهر زندان خلوت شد و هویدا را برای صرف ناهار به‌یکی از اتاق‌های دادگاه آوردند. هنگام صرف غذا من به‌شوخی به‌او گفتم؛ اینجا مشروب زیاد است؛ زیرا شیشه‌های پُر از مشروب را از خانه‌های طاغوتیان به‌اینجا آورده‌اند، آیا میل داری؟ گفت: آقای خلخالی! دست از شوخی بر نمی‌داری؟! خلاصه آن‌روز غذا که باقالی‌پلو با شِوید بود، تمام شده‌بود و من نان و پنیر خوردم و سپس مشغول آماده‌کردن دادگاه شدم. محکمه را آماده کرده‌بودند و تلویزیون مشغول فیلمبرداری بود. نورافکن‌های قوی، دادگاه را روشن کرده‌بودند. خبرنگاران مرتباً به‌این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند و می‌خواستند بدانند که جریان از چه قرار است.

من به‌پاسداران گفتم؛ هرکس که می‌خواهد از درِ زندان قصر یا در دادگاه به‌داخل بیاید، مانعی ندارد، ولی از بیرون‌رفتن آن‌ها جلوگیری نمائید. این دستورات از ساعت 2 بعد از ظهر به‌مرحلۀ اجرا درآمد. 4 یا 5 دستگاه تلفن وجود داشت که می‌شد توسط آن‌ها با خارج تماس برقرار کرد، اما من همۀ تلفن‌ها را قطع و گوشی‌ها را در یخچال گذاشته و درِ آن را قفل کردم تا کسی نتواند با خارج تماس بگیرد. به‌ساعت شروع محاكمه که ساعت 3 بعد از ظهر بود، نزدیک می‌شدیم. عقربه‌های ساعت به‌کُندی حرکت و تماشاچی‌ها با بی‌صبری دقیقه‌شماری می‌کردند. سرانجام موعد مقرر فرا رسید و هویدا را برای محاکمه آماده کردند. ممکن است پرسیده شود؛ این‌همه اقدامات و احتیاط برای چه بود؟! در جواب باید بگویم که 25 روز قبل از محاکمه در دفتر امام در قم، با مهندس بازرگان به‌علت همین موضوع دست‌به‌یقه شدم. همان‌طور که قبلاً عرض کردم، تقصیر از خودِ بازرگان بود. آن‌ها همگی مخالف اعدام هویدا و مقدم بودند...

آن‌ها دستور داده‌بودند برای محاکمۀ هویدا، مسجد زندان قصر را آماده کنند و متین دفتری (نوۀ دختری مصدق) که به‌زبان فرانسه تسلط داشت، به‌عنوان وکیل‌مدافع هویدا در کنار او قرار گیرد، تا شاید از این رهگذر بتواند هویدا را تبرئه کنند یا لااقل به‌عناوین مختلف و با سیاست‌بازی بتوانند دادگاه را تا 10 سال به‌تأخیر بی‌اندازند و هویدا را همچون استخوانی در حلقوم ملت ایران نگاه دارند، تا شاید از این ستون به‌آن ستون فرجی باشد. آن‌ها شاید با این وقت‌تلف‌کردن می‌خواستند هویدا را فراری بدهند. همان‌طوری که بختیار را فراری داده‌بودند. ما هم شش‌دانگ حواس‌مان جمع بود و نمی‌خواستیم که کلاه سرِ ما بگذارند، لذا با کمال جدیت قصدم این بود که تا پایان محاکمه و حتی اعدام هویدا، کسی در خارج از زندان از سرنوشت او مطلع نشود.

دادگاه برگزار شد. جرم‌های او را یکی پس از دیگری شمردم. او تقریباً گیج شده‌بود؛ مانند کسی که سرسام گرفته‌باشد. گفت؛ تکلیفم چیست؟! گفتم؛ تکلیف این است که آخرین دفاعیات خود را بکنی. مثل اینکه متوجه منظورم شد، لذا گفت؛ من کارهای مفیدی هم کردم. سبک‌سنگین بکنید. می‌خواهم تاریخ 25 سالۀ ایران را بنویسم. به‌من مهلت بدهید تا در فراغت بتوانم تاریخ را بنویسم. گفتم؛ بعد از این تاریخ‌نویس زیاد خواهد بود و سبک‌سنگین کردیم؛ جزای شما همان جزای مفسدين فی‌الارض است. ایشان روی این کلمه چون عربی بود توقف کرده و مناقشه می‌کرد. من گفتم؛ کسانی که در روی زمین فساد و تباهی را گسترش می‌دهند، جزای آن‌ها مرگ است.

پس از شنیدن این سخن، او به‌عجز و لابه افتاد، ولی دیگر دیر شده‌بود. آقای جنتی و آقای آذری و آقای محمدی گیلانی و دیگران هم به‌عنوان حکم، حضور داشتند. من از همه خواستم که جلسه به‌هم بخورد. هویدا را از جلسه بیرون برده و از پله‌ها پایین آوردیم و به‌طرف حیاط مجاور حرکت دادیم. او که متوجه قضیه شده‌بود، درحالی‌که عرق می‌ریخت گفت؛ حضرت خلخالی! من نمی‌گویم مرا اعدام نکنید، ولی خواهش می‌کنم به‌مدت 2 ماه اعدام مرا به‌تأخیر بی‌اندازید. دولت موقت به‌من وعده داده‌است. من گفتم؛ اصل تفکیک قوای ثلاثه (مقننه و قضاییه و مجریه) را دولت موقت هم قبول دارد. خلاصه هرچه او اصرار کرد، من قبول نکردم و گفتم؛ وصیت خود را بنویس! هویدا گفت؛ سلام مرا به‌مادرم برسانید و بگویید به‌دیدن من بیاید؛ چون او علاقۀ زیادی به‌من دارد و غیر از من کسی را ندارد. گفتم؛ مادران زیادی بودند که گریه می‌کردند، ولی نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند.

هویدا حاضر به‌نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به‌تأخیر افتد و همین را فُرجه حساب می‌کرد و شاید تصور می کرد که دستی از غیب برای نجات او بیرون بیاید، ولی چاره‌ای نداشتیم و سرانجام حکم را اجرا کردیم. پس از آن من داخل زندان آمدم. افراد مسئول از جمله «نراقی»، به‌من گفتند؛ چه باید بکنیم؟ گفتم؛ دربارۀ چه چیزی و چه کسی صحبت می‌کنید؟ گفتند؛ دربارۀ هویدا... گفتم؛ کار او تمام است و هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد. به‌دنبال این گفت‌و‌گو، صدا به‌همه‌جا پیچید. آن‌ها تلفن‌ها را وصل کردند و خبر به‌جهان مخابره شد و مانند بمب در سراسر جهان صدا کرد. پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازۀ او را ابتدا به‌پزشکی قانونی و سپس به‌اطراف کهریزک منتقل و در آنجا به‌خاک بسپارند. بررسی شد ختنه نکرده‌بود، ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجه نشدیم و جنازۀ او به‌مدت 3 ماه و اندی در پزشکی قانونی ماند.

ابراهیم یزدی به ‌دستور بازرگان از یک‌طرف، و یهودی‌ها و بهایی‌ها و فراماسون‌ها و اسرائیلی‌ها و فرانسوی‌ها از طرف دیگر، دست‌به‌دست هم داده و جنازه را در یک تابوت گذاشتند و به‌فرانسه فرستادند. در آنجا تعدادی از به‌اصطلاح نویسندگان و روشنفکران ماسونی، دُور جنازه جمع شدند و هریک به‌فراخور استعدادی که داشتند، فحش و ناسزا به‌دادگاه انقلاب و به‌من و به‌رهبر انقلاب دادند و از این طریق خوش‌خدمتی خود را به‌صهیونیسم بین‌الملل نشان دادند. مهم نیست... این اعتقاد ماست؛ این کسانی که کافرند و مرتد، نمی‌توانند به‌حکم قرآن زنده بمانند؛ «قاتلوا ائمه الكفره» تکلیف همۀ آن‌ها را روشن می‌کند. قرآن همچنین می‌فرماید؛ «اگر در جنگ به‌آن‌ها برخوردید، به‌گونه‌ای دمار از روزگار آن‌ها درآورید تا پشت جبهۀ آن‌ها متلاشی شود...!»

*مسلما اتهامات و ادعاهای دروغ در خاطرات خلخالی بسیار است، اما قصاوت و شرارت او بی پرده در خاطراتش بازگو شده و ابایی از بیان آنها ندارد. حکومتی که با اعدامهایی از این دست روی کار آمد، قطعا روزی به شکل مشابه بساط برخواهد بست.

کتاب خاطرات خلخالی، انتشارات سایه

No comments:

Post a Comment