راهرو مرگ قسمت دهم
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
ما را از شر این شعرها نجات دهید
نوشته ی محمود درویش
ترجمهء دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
از آنجا که تمام مشکلات و مسائل مطرح شده در این مقاله مشکلات و مسائلی است که شعر معاصر ما نیز گریبان گیر آن است،این مقاله را که به قلم شیوای دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب شعر معاصر عرب ترجمه شده است تقدیم حضور شما میکنیم..
بر شعر چه میرود؟
انبوهی از اندوه ، گلوی ما را میفشارد تا فریادی برآوریم ؛ فریادی که نمی دانیم آن را چه باید نامید. زیرا شعر، که یکی از شادی های انگشت شمار زندگی ما بود ، دارد صحنهء زندگی ما را ترک میکند ، بی آنکه ما را خبر کند و یا از دور بدرودی بگوید . ما که خود را ملّت شعر مینامیم ، شاهد سقوط یکی از واپسین سنگرهای خود هستیم ، بی آنکه میلی به مقاومت از خود نشان دهیم.
بارها و بارها،در لحظه هایی که روح نیازمند تغنّی بوده است،به سوی صدای خود(-شعر)شتافته اما صفحه را متراکم از سفیدی یافته است . چه روزهای آرام تعطیلی که از تزاحم تلخی ها بر کنار بوده است و دشمن مایگی اینگونه شعرها ، آن روزها را بر ما کدر کرده است. چه بسیار که در کسالت های جسمانی ، مشتاق آن بوده ایم که سرودی یا شعری ما را به نشاط یک جشن ببرد یا دریا را به سوی ما بیاورد،ولی آن کسالت به بیماری انجامیده است.
جمهوریخواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش در ایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود پارلمان آن را تصویب کندو سردارسپه رضا شاه به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند.
مخالفان جمهوری رضاخانی به رهبری آیتالله مدرس سرانجام طرح جمهوری را به باد فنا دادند و آن را بهعنوان یک نقشه توطئهآمیز خارجی برای پیادهکردن اصول قرارداد ۱۹۱۹ به رسوایی کشاندند. البته موضوع جمهوریت که یک نگرش مدرن در نوسازی سیاسی محسوب میشد، هم از لحاظ فلسفه سیاسی و هم از نظر مبانی فقهی و شرعی، بیشتر از نظام مشروطه سلطنتی قابل دفاع بود؛ البته نظر علما به این خاطر منقی بود که معتقد بودند این جمهوری خواهی دسیسه انگلیسی ها است زیرا با این اندیشه میخواهند جدایی دین از سیاست را رقم زنند.چراکه اندیشه جمهوری خواهی را رضا خان برای اولین بار در ترکیه دید که مصطفی کمال پاشا به تازگی رییس جمهور ترکیه شد و فرایند های سکولاریستی در ترکیه به وقوع پیوست. اکثر منابع این دوره، اشتراک نظر دارند که نیروهای ملی و سردارسپه و عوامل او، در تبلیغ و ترویج اندیشه جمهوریخواهی نقش اساسی ایفا کردند، و البته شواهد و قراین موجود نیز نظر منابع مذکور را تأیید میکنند
ذوالثَّفِنات پینه روی پیشانی
ذوالثَّفِنات، به معنای صاحب پینهها و نمازگزاری که پیشانیاش پینه بسته، از القاب امام سجاد(ع) چهارمین امام شیعیان.
امام سجاد(ع) را که بر اثر سجده زیاد، در پیشانی[۲] یا دیگر مواضع سجدهاش اثری میماند، ذو الثفنات مینامیدند.[۳] چرا که مواضع سجودش مانند زانوی شتر، پینه میبست.[۴] ثَفِنه، بهمعنای پینه زانو و سینۀ شتر است.[۵]
مینیاتور ایرانی متعلق به قرن ۱۵ میلادی
[ارداویراف] :چون اسکندر اوستا و زند را سوزانید ، پس مردم ایرانشهر در شک افتادند و برای بازیافتن حقیقت دین ارداویراف را برگزیدند تا به جهان دیگر رود و از پاداش عمل مردم خبر آورد. ارداویراف را «می و منگ» گشتاسبی خوراندند و روان او از «چینود پل» گذشت.(پل صراط)(نقل از اسطوره های ایرانی تالیف دکتر مهرداد بهار)
سروش و ایزد آذر، دست او را گرفتند و از همستگان گذرانیدندو از طبقات بهشت تا به پیشگاه هرمزد.و از آنجا به دیدار دوزخ و درکات آن رفت.
محمد:سپس محمد با جبرئیل بالا میروند تا به آسمان دنیا صعود میکنند، در آنجا فرشتهای به نام اسماعیل که مسئول دفع شیاطین با شهاب است را ملاقات میکنند. و پس از معارفه محمد به وی توسط جبرئیل اجازه صعود توسط فرشته صادر میشود و فرشته در را باز میکند، محمد به او سلام میکند او نیز به محمد سلام میکرد و برای یکدیگر استغفار میکنند.
جبرییل به جای سروش و اسماعیل که قدرت کنترل آتش را دارد به جای ایزد آذر البته با اختیارات محدود تر.
بیایید چند روزی خر شویم
اسد سیف
"الاغ طلایی" را نخستین کتاب داستان طنز جهان میدانند. با گذشت نوزده قرن محتوای آن هنوز تازه است و بسیار نزدیک به زندگی در ایران امروز. اسد سیف، پژوهشگر ادبی به موضوعاتی همچون فساد، فحشا، دروغ و خرافات پرداخته است.
بر من روشن نیست که چرا در فرهنگ ما خر را چنین خرفت و نفهم میدانند و چرا در میان حیوانات بیش از همه خر با خریت خویش صفتی میشود برای انسانِ خلافکار.
در نگاه به فرهنگواژگان، برای نمونه لغتنامه دهخدا و یا «امثال و حکم» او، صدها نمونه از خر و خریت ردیف شدهاند که این خود نشان از روندی تاریخی دارد از هستی اجتماعی ما.
امیر بهادر جنگ، که زمانی به مظفر الدین شاه گفته بود:
"قربان اگر یک بار دیگر نام مشروطه بر لفظ مبارک جاری شود، من شکم خود را خواهم درید"
با مشاهده رشادتهای ستارخان و حمایت مردم ناگهان احساس میکند که با ستارخان قوم و خویش است و این تلگراف را برای او می فرستد:
"من اینک به شما مراجعت میکنم زیرا در همین اواخر بر حسب تصادف آگاه شدم که با شما نسبت خویشاوندی دارم. ما هر دو از قبایل قره داغ هستیم... مصلحت می بینم که شما بدون تاخیر روشی را که در برابر حکمدار ما {شاه} در پیش گرفته اید، کنار بگذارید... اعلیحضرت به جای هر گونه مجازات، فرمان "خان" را برای شما صادر خواهند فرمود و اداره املاک متعلق به حکمدار نیز به شما محول میشود
پاسخ ستارخان