Thursday, August 04, 2022

خاطره ای از صادق هدایت

 



بهمن بیگی می گفت: موقعی که فارغ التحصیل شده بودم، کتاب بوف کور صادق هدایت را خواندم. همیشه دلم می خواست صادق هدایت را ببینم. شنیده بودم که روزهای جمعه با عده ای از دوستانش مثل بزرگ علوی، نیمایوشیج و چند نفر دیگر در کافه نادری شمیران جمع می شوند

روز جمعه سوار درشکه شدم و به کافه نادری شمیران رفتم. در گوشه کافه، میزی گذاشته اند و عده ای دورش نشسته اند.

پرسیدم صادق هدایت کدام یک از آنهاست؟گفتند: آن فرد عینکی. رفتم و سلام کردم و گفتم آمده ام شما را ببینم. کتاب بوف کور را خوانده ام کمی با هم حرف زدیم. گفت: اهل کجا هستی؟ گفتم : قشقایی هستم و تازه لیسانس حقوق گرفته ام. از من پرسید: خوب حالا که قشقایی هستی، تفنگ هم داری؟

گفتم : بله تفنگ هم دارم. گفت: آهو هم می زنی؟ گفتم : بله آهو هم می زنم. گفت: تفنگ دست آهو هم میدهی؟

فهمیدم که چه می گوید. چون هدایت گیاهخوار بود و مخالف شکار و کشتن حیوانات.گفتم فهمیدم چه گفتی. خداحافظی کردم. بعد از مدتی که از تهران به ایل بازگشتم، دو تا تفنگ داشتم که گفتم آنها را آوردند. هردو تا را به پارک بمو بخشیدم. ( پارک بمو منطقه حفاظت شده در نزدیکی شیراز بالای دروازه قران) بعد از تعطیلات به تهران برگشتم.‌ باز به کافه نادری رفتم و کتاب عرف و عادت در عشایر فارس را به او تقدیم کردم و گفتم من تفنگ هایم را بخشیدم و دیگر شکاری نخواهم کرد. بعد از این ملاقات، با هم دوست شدیم

منبع . بانوی ایل


No comments:

Post a Comment