متن نامه تاریخی دکتر مصطفی رحیمی به خمینی در دیماه ۱۳۵۷

 



بخت خواب آلوده ما بیدار خواهد شد دگر (حافظ)

نامه به امام خمینی

پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می داند:

١ – تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده اید.

٢ – تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفته‌اید.

٣ – تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشته‌اید.

٤ – تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرموده‌اید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كرده‌ام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفته‌ام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.

جلال آل احمد از زبان خودش

 




در خانواده اي روحاني (مسلمان- شيعه) برآمده ام. پدر آیت الله سید احمد طالقانی  و برادر بزرگ و يكي از شوهر خواهرهايم در مسند روحانيت مردند. و حالا برادرزاده اي و يك شوهر خواهر ديگر روحاني اند. و اين تازه اول عشق است. كه الباقي خانواده همه مذهبي اند. با تك و توك استثنايي. برگردان اين محيط مذهبي را در «ديد و بازديد» مي‎شود ديد و در «سه تار» و گله به گله در پرت و پلاهاي ديگر.

نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302 بي اغراق سرهفت تا دختر آمده ام. كه البته هيچكدامشان كور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نمانده اند. دو تاشان در همان كودكي سر هفت خان آبله مرغان و اسهال مردند و يكي ديگر در سي و پنج سالگي به سرطان رفت.

فروغ فرخزاد آخ قربانت بروم یعنی می شود که دوباره ببینمت و ببوسمت

 


یکشنبه‌شب ۱۷ ژوئیه
عزیزم. عزیزم. عزیزم. قربانت بروم. دوستت می‌دارم. دوستت می‌دارم. یک لحظه از مقابل چشمم دور نمی‌شوی. نفسم از یادت می‌گیرد و خونم در قلبم طغیان می‌کند. شاهی، دوستت دارم. دو روز است که نتوانستم برایت نامه بنوسم و وجدانم همین‌طور عذابم می‌دهد. دیروز که شنبه بود همراه گلُر و هانس و دختر کوچکشان[۱] و سیروس رفتم به راولنسبورگ[۲] تا تعطیل آخر هفته را پهلوی امیر بگذرانم. ما که چهار نفر بودیم و امیر هم با زن و بچه‌هایش و مهرداد روی هم می‌شدند پنج نفر و همه با هم می‌شدیم نُه نفر و نُه نفر شدن و نُه‌نفری زندگی کردن حتی اگر برای دو روز هم باشد یکی از آن چیزهائیست که مرا خفه می‌کند. نمی‌دانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آنقدر به تنهائی خودم عادت کرده‌ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می‌کنم. تا دور هستم دلم می‌خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می‌شوم می‌بینم اصلاً استعدادش را ندارم. برای اینکه خودم را سرگرم کنم هی رفتم توی آشپزخانه و ظرف شستم و ظرف شکستم و هی آمدم توی اطاق و با بچه‌ها دعوا کردم یا تلویزیون تماشا کردم. هوا هم آنقدر بد بود که حتی نمی‌شد پنجره را باز کرد. یا طوفان بود و خاک و صدای شکستن شاخه‌های درخت‌ها می‌آمد و یا باران بود و مه و سرمای شدید. و بالاخره هم سرما خوردم و آن‌چنان سرمائی خوردم که وقتی برمی‌گشتم پشت ماشین زیر چهار تا پتو دراز کشیدم با گلوی روغن‌مالیده و سردرد وحشتناک و سرفه و هزار چیز غیرقابل تحمل دیگر و حالا هم که دارم این نامه را برایت می‌نویسم آنقدر تب دارم که چشمم باز نمی‌شود. هوای اینجا خیلی بد است. من‌که ‌‌هیچ‌وقت مریض نمی‌شدم از وقتی که از ایران آمده‌ام اقلاً نصف مدت را مریض بوده‌ام.

قربانت بروم. دارم مزخرف می‌نویسم. دارم حرف‌های بیهوده می‌نویسم. دیگر تمام شد. فردا که دوشنبه است می‌روم و بلیط هواپیمایم را می‌برم برای رزرو کردن صندلی. خیال دارم برای دوشنبۀ دیگر که سوم مرداد می‌شود رزرو کنم. می‌خواستم جمعه بیایم ام بچه‌ها نمی‌گذراند. هنوز هم نمی‌دانم که جمعه بیایم یا دوشنبه. فردا ‌همه‌چیز معلوم می‌شود. بلافاصله برایت می‌نویسم. نمی‌دانم باید برایت تلگراف بزنم یا نه و نمی‌دانم اگر تلگراف بزنم به فرودگاه می‌آئی یا نه. اگر می‌نویسم ”نمی‌دانم“ برای این نیست که فکر می‌کنم اهل آمدن نیستی بلکه برای اینست ‌که فکر می‌کنم شاید فرصت و امکان آمدن برایت وجود نداشته باشد. شاهی، قربانت بروم، اما من راستی راستی راستی احتیاج به دیدن تو در همان لحظۀ اول دارم. اگر سرنوشتم این باشد که ترا دوباره ببینم باید در همان لحظۀ اول ببینم. این دوروزه هم هیچ خبری از تو نداشته‌ام. شاید فردا نامه‌ات برسد. اگر قرار شد جمعه بیایم فردا و پس‌فردا هم برایت می‌نویسم و دیگر نمی‌نویسم چون اگر بنویسم بعد از خودم می‌رسد. اما اگر قرار شد دوشنبه بیایم تا چهارشنبه برایت می‌نویسم. دیگر نمی‌توانم بنویسم.

«گالیله» در جریان محاکمه‌اش جمله جالبی گفت

 


«گالیله» در جریان محاکمه‌اش جمله جالبی گفت!

گفت فرض کنید که شما ساعتی را به دوست خود هدیه کنید و دوست شما خوشحال شود.

اما به او بگویید: از این ساعت استفاده نکن، بلکه هر وقت خواستی زمان را بدانی، بیا و از خود من بپرس.

ریچارد داوکینز برای یک مسلمان از روز هم روشنتر است که

 


برای یک مسلمان از روز هم روشنتر است که باورهای هندوها عقاید خرافی و احمقانه است . ولی در باره دین خودش کوچکترین شکی ندارد که حقیقت محض است . هر وقت یک مسلمان بتواند این حس نسبت به هندوییسم را نسبت به اسلام پیدا کند آنوقت خواهد فهمید که یک بی دین چگونه می اندیشد.
ریچارد داوکینز

جلال آل احمد سفر به هلند و آشنایی با زن فرنگی

 



در سال ۱۳۴۱ آل‌احمد در سفر به هلند با زنی فرنگی آشنا می‌شود. این آشنایی به آنجا می‌انجامد که آل‌احمد برای خانم در یک هتل اتاقی کرایه می‌کند. اتاقی مشترک. خبر به گوش دانشور می‌رسد. نامه‌ای به جلال می‌نویسد پر از ناز و نیاز و خشم و عتاب و رنجش. نامه‌ای خواندنی و مفصل ‌است

 (نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد، به کوشش مسعود جعفری، کتاب سوم ).

لنگستون هیوز گوش بده مسیح


 

گوش بده مسیح

تو روزای خودت خیلی خوب بودی، به گمونم –

ولی دیگه دورت سر اومده

…اونا بردنت بالا بالاها، یه قصه بزرگ ازت ساختن

که بهش میگن انجیل

اون دیگه الان مرده،

پاپ ها و کشیشا

از اون خروار خروار پول به جیب زدن

اونا تو رو گرون فروختن

عبید زاکنی خدایا تو گاو از خر نمی شناسی،پس چگونه خداوندی کنی؟!

 

عبید زاکانی

مرد روستایی ماده گاوی داشت و خری و کره خری.خر بمُرد و شیر گاو را به کره خر می دادند و ایشان را دیگر شیری نبود که خود بخورند! مرد روستایی روزی دعا کرد که خدایا این کره خر ما را مرگی بده، تا فرزندانم شیر گاو بخورند...فردا روز چون به طویله وارد شد،دید که گاو مرده است...!؟مردک را دود از سر به در رفت و گفت خدایا تو گاو از خر نمی شناسی،پس چگونه خداوندی کنی؟!


طلحک را فرزندی آمد، سلطان محمود از او پرسيد كه فرزندت پسر است يا دختر؟ گفت: از فقيران چه آيد جز پسري يا دختري؟ سلطان گفت: ای مردک، مگر از بزرگان چه آيد؟! گفت: بدكاری، ناسازی، هیزی، ظلم،خانه براندازی...


آیا کسروی دشمن شعر و شاعران بود

 


 كسانی پنداشته‌اند كه ما از هرگونه شعر بيزاريم... چنين پنداری درست نيست. نمی توان انكار كرد كه شعرسرایی جُربزهٔ خدادادی است، و از شعر، در جایِ خود كارهایی ساخته می شود كه از نثر ساخته نشود. ولی پوشيده نبايد داشت كه با همهٔ رواج شعر در ايران در قرن های گذشته چندان سودی از آن، بهرهٔ اين كشور نگرديده. اگر روزی به حساب شعرا رسيدگی نمایيم، خواهيم ديد كه زيان آنان بر ايران بيش از سودشان بود. 

نظامی گنجـــوی فلک جز عشق محرابی ندارد

 


فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو که اندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشق است و دیگر زرق سازی

همه بازی ست الا عشقبازی

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

این مجسمه ناصرالدین‌شاه در زمان رضاخان ذوب شد تا اسلحه ساخته شود

 


سال‌ها بعد در دوره رضاخان این مجسمه به دستور بوذرجمهری رییس بلدیه تهران ذوب و از فلز آن برای ساخت اسلحه استفاده شد.

مجسمه ناصرالدین شاه در شعبان ۱۳۰۴ ساخته شد که سال‌ها بعد در دوره رضاخان این مجسمه به دستور رییس بلدیه تهران ذوب و از فلز آن برای ساخت اسلحه استفاده شد.