این شخص بنا بر گفته اعتمادالسلطنه برادر امینه اقدس یکی از سوگولی های محبوب ناصرالدین شاه بود.البته در بعضی نقل ها گفته شده که برادرش نبود و نسبت دوری باهم داشتند.این میرزا محمد خان به واسطه نسبت با امینه اقدس به دربار راه پیدا کرد.
اول غلام بچه ای بود که به تمسخر لقب امین الزرته! (یا الزرطه) بهش داده بودند چون وظیفش پر کردن افتابه برای درباریان بود.بعد پیشرفت کرد و فراش خلوت و در اخر پیشخدمت شاه شد.یکم هم ناقص العقل بود به طور مثال شب میخوابید صبح پامیشد میگفت دیشب رفتم کربلا عجب صفایی داشت!یا میگفت با ملائکه صحبتی داشتم چنان گفت و پاسخ دادم! اما چندی بعد پسری از او به وجود آمد به اسم غلامعلی خان که لقب ملیجک ثانی رو گرفت.اصل موضوع همین شخص است.
محبت شاه به این طفل انقدر عجیب بود که مجد الدوله که به شاه بسیار نزدیک بود حکایت میکند: «روزی در خلوت به او گفتم شماکه فرزندان و نوههای زیبا و دوستداشتنی بسیار داری چرا به کودکی زشت و زردرو و الکن دل بستهای و با همه قدرت و وقار در مقابل او اختیار از کف نهادهای؟ شاه از گوشه چشم زمانی در من نگریسته گفت: اگر جز تو هر کس این سؤال را از من کرده بود سخت مجازت میشد ولی به تو میگویم که خود نیز به راستی دلیل آن را نمیدانم. شاید از آنجا که میباید کسی بدون چند یا حداقل یک عیب نباشد خداوند مهرورزی به ملیجک را عیب من قرار داده و در محبتش بی اختیارم ساخته. بارها خواستهام از خواستنش بگذرم ولی نه تنها نتوانستهام از او دل برکنم بلکه بیشتر به وی مایل گشتهام»
محبت شاه به ملیجک دوم به جایی رسید که لقب عزیزالسلطان گرفت.چندین پرستار زن و چندین خواجه مخصوص داشت یک دسته نوازندگان کودک در اختیار داشت.بیشتر از ۲۰ نوکر داشت و موارد دیگر که گفتنش از حوصله شما عزیزان خارج است.
هر چه عزیزالسلطان بزرگتر می شد، بهمان نسبت بر حشمت و جلال او افزون می گشت و نزد شاه بیشتر تقرب می یافت ، تا آنجا که در پانزده سالگی شاه عمارت قمرالسلطنه زن میرزا حسن خان سپهسالار را به وی بخشید. از آن پس بساط شگفت انگیز عزیزالسلطان بدانجا منتقل شد و پیوسته مجلس سور و سرور برپا بود.
دو سال پس از بیرون رفتن عزیزالسلطان از اندرون ، شاه جشن باشکوهی برپا ساخت و دختر خود اخترالدوله را که از کودکی نامزد ملیجک کرده بود به وی ارزانی داشت و از راه مال اندیشی که مبادا پس از خودش روزگار عزیزالسلطان پریشان شود باغ خاص واقع در ورامین را که حاج میرزا آقاسی تقدیم کرده بود به وی بخشید.
************
بخشی از خاطرات اعتماد السلطنه در همین مورد را باهم بخوانیم:
شاه از ملیجک (منظود ملیجک اول پدر عزیزالسلطان است) سوال کرد پسر امسال ییلاق کجا خواهی رفت ؟ مبادا شهر بمانی ، از گرمای هوا پسرت ناخوش خواهد شد . ملیجک بعد از آنکه چند مرتبه گردن رفت و پوزخند زد ، به ماها نگاه کرد که یعنی خاک بر سرتان امی بینید که شاه ایران چقدر التفات با من دارد که ملاحظه هوای کرم تهران را قرموده نمیخواهد پسر من در گرما باشد. بالاخره گفت جا ندارم ییلاق بروم ، همین شهر خوب است.
شاه فرمود خیر ابدا” پسرت خواهد مرد. باید حتما” ییلاق بیایی . کرایه خانه را من خواهم داد. در این بین پسر ملیجک را که موسوم به ملیجک ثانی است از اندرون بیرون آوردند. در همان صفه ای که پادشاه نشسته بود در پهلوی خود نشاندند. نان و پنیر بدست خودشان بدهان این بچه کثیف و زشت می گذاشت. العجب این پادشاه مقتدر که انصافا در تمیزی اول شخص است دست خود را تا مرفق بد هان این بچه میکرد دوباره به همان دست آلوده به آب دهان ، نان و پنیر بدهان طیب و طاهر مبارک خود می گذاشت….
دیشب میان انیس الدوله و شاه، باز در سرشام انیس الدوله به شاه متغیر شده بود که پسر ملیجک مثل گه چه است که هر شب در سر شام حاضر می کنی؟ شاه برآشفته بود و همان شبانه بچه را از آندرون بیرون کردند…
ملیجک دوم با یک دسته خانه شاگرد و خواجه وارد شد. آفتابه لگن و اسباب آبخوری او را تعاقبش آوردند ، در این بین ادرارش گرفت . گلدان نقره مخصوصی همایونی که در آن ادرار می فرمایند آوردند . شاه بدست مبارک آلت ملیجک را بیرون آوردند میان گلدان گذاشت که بشاشد . پناه بر خدا از این محبت . بعد از شام ملیجک، شام شاه را آوردند…
شنیدم از مجدالدوله، که عزیزالسلطان به شاه عرضی کرده است چرا نوکرهای شما به پسرهای که شما تعظیم می کنند و از برای من کسی تواضع نمیکند.شاه فرمود هر کس بتو تکریم نمیکند با شمشیرت شکمش را پاره کن!!!
شنیدم در این چند شب که عزیزالسلطان ناخوش بود، دو سه مرتبه لحاف دوش می گرفتند و نصف شب به عیادت ملیجک می رفتند. خدا عاقبت شاه را با این عشق حفظ کند…
عزیزالسلطان حالا شانزده سال دارد اگر قدش کوتاه است دلیل بر کمی سنش نیست. شوق و شهوتش هم به درجه ایست که سه سال قبل از این لواط میکرده است. این نابکار چشم طمع به شوکت صیغه شاه انداخته بود و مدتها بود که با او سر و سری داشت.اغول بیگی خانم ، رئیس قهوه خانه اندرون که این صیغه ها سپرده به اوست دیده بود که کار به افتضاح کشید، به امینه اقدس شکایت کرد.او بجای اینکه پرده پوشی کند و برادرزاده را منع نماید، بحضور همایون شکوه کرد.عزیزالسلطان هم گریه کرد و عجالتا کار به این منوال گذشت…
از قراری که دیشب شنیدم ،عزیزالسلطان چند نفر جنده در باغچه خودشان که به عزیزیه معروف است دعوت نموده بودند . گلین نامی که قوادی می کرد و از خودش هم آبی گرم میشد حالا چهار پنج نفر دخترهای چهارده پانزده ساله در خود جمع کرده و آنها را زینت داده برای عزیزالسلطان میبرد. شوهر این قواده هم بعضی اطفال امرد نیز تربیت کرده به آن مکان شریف میبرد. دیشب یکی از آن شبهای عیش بود….
امروز ختنه سوران عزیزالسلطان است و تفصیل از این قرار است. این پسر هفده الی هیجده سال دارد. از شدت مرحمتی که شاه نسبت به او داشتند تا بحال ختنه نشده شاه میفرمودند امپراطور روس که ختنه نکرده مگر پادشاه مملکت روس نیست ؟ تا در این اواخر عزیزالسلطان عریضه ای به شاه نوشته بودند که اگر من داماد شما هستم پس چرا دختر خودتان اخترالدوله را به من نمی دهید؟ قرار شد که در ماه ربیع الاول عروسی بکنند. صغرا خانم مادر دختر پیغام داده بود اگر میخواهی داماد من بشوی اول باید ختنه بکنی . حسب جاه و مقام عزیزالسلطان را که تمکین به ختنه بکند.
منبع: وی آر
No comments:
Post a Comment