وقتی که کودک فلسطینی
در زیر باران موشک
کشته میشد
و تکه های گوشت و استخوانش
با هر انفجار
به گوشه ای پرتاب
سرم را به دیوار کوبیدم
و اندوهناک با خویش گفتم
آیا خدایی هست
اگر هست ... آه
و اشک امانم نمی دهد
اشک
اشک
اشک
***
وقتی که کودک اسراییلی
در زوزه های باد
و هجوم بی امان گرگ ها
و الله و اکبرها
کشته میشد
و آن دختری که خواهرش بود
لخت مادر زاد
در چنگال کرکس ها
با خویش به نجوا گفتم:
آیا خدایی هست
اگر هست ... آه
و گریه امانم نمی دهد
***
بر درگاه مادری چشم انتظار فرزندی است
که هرگز بر نخواهد گشت
و عروسی سفیدپوش و سیاه بخت
که با اشک
به سنگفرش خیابان های خون آلود چشم دوخته است
و رژه اشباحی از جنون
و سایه های یاس
و معابر بی انتهای تاریک
****
درختان در شعله های مهیب آتش میسوزند
و کوهها از جنایات انسانها می لرزند
جهنم همین جاست
همین جا
و بهشتی در کار نخواهد بود
مهدی یعقوبی (هیچ)
No comments:
Post a Comment