این مسجد بود که او را به مِی خوارگی ترغیب کرد... صدایِ غم آلود و خسته کنندۀ قرآن از بلندگویِ مسجد برمیخواست و خفگیِ غروب، دلتنگی و ملالِ را به یاد می آورد.. و او آن صدایِ افسرده کنندۀ قرآن و آن خفگی و ملال را، در هوشیاری نمیتوانست تحمل کند
اگر آنچنان نیرومند نیستی تا دلِ تیرگی ها را روشن سازی، بهتر آن است که تاریک بمانی تا روشناییِ بیرون، بهتر در تو نفوذ کند.. شعله لرزانی که هردم بیمِ مردنش میرود، جز شک و اضطراب ثمری ندارد
***
تمدن یعنی کاهشِ سرو صدایِ فردی و افزایشِ سر و صدای جمعی
***
بهتر است آدمی بداند برای چه میمیرد، تا آنکه نداند چرا زندگی میکند
***
ارزشِ تلاش های بشری، هنگامی به خوبی فهمیده میشود که میبینیم آدمی کاخِ آرزوهایِ خود را بر تکه یخِ شکسته ای که در حالِ ذوب شدن است، بنا میکند و بالا میبرد
***
کسی که خواب باشد، با ضربۀ اول، اگر نه، با ضربۀ دوم و یا سوم، بیدار میشود، از خواب میپرد.. مردمِ ایران ضربه هایِ پتک را یکی پس از دیگری تحمل میکنند و عینِ خیالشان نیست.. نه، این مردم خواب نیستند، بلکه مُرده اند...و حرکاتِ گه گاهی که از آنان میبینیم، جنبشِ زندگی نیست.. تشنجاتِ احتضار (در حالِ مُردن) است
No comments:
Post a Comment