لورکا شانس آورد که در مملکت اسلامی ایران به دنیا نیامد اگر می آمد با این شعری که خودش اقرار به سکس با زن شوهر دار کرده است سنگسار میشد ، ببینید با چه لذت شگرف و باور نکردنی از این فعل حرام یاد میکند ، به راستی که خواندن این شعر کفاره دارد و زبان از شرح این اشعار غیرولایی قاصر است ، خدا بگویم که این شاملو را چه کار کند که با ترجمه اشعار این شاعر زانی راه را برای هرج و مرج جنسی و بی بند و باری در این مملکت آخوندی باز کرد .
همسر بیوفا
پس او را به كرانه رود بردم
گمانكردم كه دوشيزه است
اما شوهر كردهبود.
شب و كنارهي سنت جيمز
و من مثل آدمي كه مجبور به كاري باشد.
فانوسها خاموش
و زنجرهها در آواز
در گوشهي دنج خيابان
سينههاي لرزانش را بهدست گرفتم
ناگهان چون سنبل بر من شكفتند.
و صداي لغزش زير دامنياش
مثل تكهاي حرير
در گوشم پيچيد.
درختان كه نوري از شاخ و برگشان نميگذشت
بزرگتر از معمول مينمودند
صداي پارس سگها از دوردست
و خرمن موهايش انبوه و بوتهوار
كراواتم را درآوردم
او لباساش را
كمربندم را كه هفتتيري برآن بود كندم
او نيمتنهاش را.
هيچ صدف و مرواريدي
پوستي چنان دلپذير نداشت
وهيچ بلور نقرفامي
چنان درخشندگياي.
رانهايش ميگريختنداز دستانم
چون ماهي جهنده
و تنش
نيمي آتش و
نيمي يخ.
آن شب من در بهترين جادهها راندم
سوار برمادياني چالاك
بي ركاب و بي لگام.
بسان يك مرد، تكرار نخواهم كرد
آن چه را كه او با من گفت.
آن روشني ادراك را .
پس او را به كرانه رود بردم
گمانكردم كه دوشيزه است
اما شوهر كردهبود.
شب و كنارهي سنت جيمز
و من مثل آدمي كه مجبور به كاري باشد.
فانوسها خاموش
و زنجرهها در آواز
در گوشهي دنج خيابان
سينههاي لرزانش را بهدست گرفتم
ناگهان چون سنبل بر من شكفتند.
و صداي لغزش زير دامنياش
مثل تكهاي حرير
در گوشم پيچيد.
درختان كه نوري از شاخ و برگشان نميگذشت
بزرگتر از معمول مينمودند
صداي پارس سگها از دوردست
و خرمن موهايش انبوه و بوتهوار
كراواتم را درآوردم
او لباساش را
كمربندم را كه هفتتيري برآن بود كندم
او نيمتنهاش را.
هيچ صدف و مرواريدي
پوستي چنان دلپذير نداشت
وهيچ بلور نقرفامي
چنان درخشندگياي.
رانهايش ميگريختنداز دستانم
چون ماهي جهنده
و تنش
نيمي آتش و
نيمي يخ.
آن شب من در بهترين جادهها راندم
سوار برمادياني چالاك
بي ركاب و بي لگام.
بسان يك مرد، تكرار نخواهم كرد
آن چه را كه او با من گفت.
آن روشني ادراك را .