تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Monday, March 30, 2015
برق مجانی که آیت الله خمینی گفته بود
امروز8 فروردین فردی در اهواز در منطقه زرگان حین سرقت سیم برق به این طرز وحشتناک کشته شد
طبعا کسی که برای به دست آوردن لقمه نانی اینگونه جانش را به مخاطره می اندازد و جزغاله میشود ، از آقازاده ها و یا بچه پولدارای حکومتی نیست .
مردم اهواز روی دریایی از نفت زندگی میکنند و یکی از فقیرترین استان های ایران محسوب میشوند .
روزی آیت الله خمینی میگفت که برق را مجانی میکند و هم اکنون مردم همان سرزمین از فقر و گرسنگی دست به دزدی سیم برق ها می زنند و اینگونه وحشتناک کشته میشوند .
Friday, March 27, 2015
جرم وحشتناکیست عشق در میهن ما
عاشقانه های 39 و 40 مهدی یعقوبی
جرم وحشتناکیست
عشق در میهن ما
پرتو آزادی
در دل و برق نگاه
چادر و مقنعه ها
مظهر پاکی و عفت شده است
لب معشوقه خود بوسیدن
بدترین شکل جنایت شده است
ظلمت و تاریکی
خفته در هر دیده است
یاس و خاکستر مرگ
همه سو پاشیده است
آرزوهای قشنگ
در دل خاطره ها شد چون سنگ
عاطفه ها گویی
زیر آوار مصیبت مرده است
زیر آوار مصیبت مرده است
در غل و زنجیرند
گیسوان زیبا
کوچه در کوچه فقط
چهره زشت کلاغان سیاه
بغلم کن ای عشق
از چنین عصر فرو رفته بخواب
قصه ها دلگیرند
انتهای همه جاده ها رنگ سراب
لحظه ها پر شده از کابوسند
عاشقان مصلوبند
آیه های وحشت
بر در و پنجره ها می بارند
و به هر کوی و دیار
و به هر کوی و دیار
پنجه هایی خونین
دشنه بر حنجره شعر و غزل می کارند
گم شد از چهره مردم لبخند
شعر و موسیقی و شادی در بند
در پس نام خدا میکده ها را همه جا سوزاندند
هر که یک قطره نوری به شب تیره و تار
در دل و در جان داشت
کرکسان در آتش
نعره زن افکندند
زندگی گشته جهنم همه در میهن من
بغلم کن ای عشق
من به گرمای تنت محتاجم
بغلم کن ای عشق
ببر از قعر شب تیره مرا
به سرانگشت نوازشگر و سحرآمیزت
تا به اوج قلل معراجم
بغلم کن ای عشق
ببر از قعر شب تیره مرا
به سرانگشت نوازشگر و سحرآمیزت
تا به اوج قلل معراجم
Wednesday, March 25, 2015
آیت الله موسوی جزایری امام جمعه اهواز به صفوف نبرد با داعش پیوست
اسلام آیت الله خمینی و اسلام داعشی در برابر هم . هر دو ارتجاعی و ضد تاریخی هستند و در کل هر مذهبی و با هر نوع شعر و شعاری وقتی پایش را در عرصه سیاست می گذارد حمام های خون بر پا میکند و به زیان بشریت متمدن تمام میشود . تجربیات تاریخی ، بخصوص در چند سال گذاشته به روشنی این موضوع را ثابت کرده است .
محمدعلی موسوی جزایری٬ نماینده ولی فقیه در استان خوزستان و امام جمعه اهواز با اعلام اینکه به کربلا سفر کرده٬ از احتمال پیوستن خود به جبهه «ضد داعش» در نجف خبر داده است.
موسوی جزایری با انتشار بیانیهای این مطلب را بیان کرده و افزوده به نجف خواهد رفت تا «شاید» بتواند «به مجاهدان اسلام در جبههای قتال ضد داعش خبیث» سر زده و «انجام وظیفه» کند.
نماینده علی خامنهای در استان خوزستان نخستین روحانی بلندپایه در جمهوری اسلامی است که از قصد خود برای پیوستن به صف مدافعان مقابل گروه «داعش» در عراق خبر داده است.
در حال حاضر فرماندهی بخش از نیروهای مبارز در برابر گروه «داعش» در عراق را برخی فرماندهان سپاه استان خوزستان برعهده دارند.
برخی از این فرماندهان به زبان عربی نیز مسلط بوده و فرماندهی نیروهای عراقی را برعهده دارند .
Tuesday, March 24, 2015
سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس - اسماعیل وفا یغمایی
توضیح.آنچه میخوانید بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم سومین مجموعه کار تحقیقی مفصل من بر روی تاریخ اسلام و ایران و تطبیق این دو بر یکدیگر با نام تاریخ مقدس شیعه است . بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم اختصاص به روزگار زاد و زیست امام رضا ووقایع تاریخ ایران در این دوران دارد.امام رضااگر نه نامدار ترین بلکه یکی از نامدارترین امامان مقدس شیعه و مزار او پر ازدحام ترین زیارتگاه در سراسر جهان است است.حرم او هفتاد هکتار مساحت دارد و سالانه بیست و پنج میلیون نفر به زیارت او می ایند و در روز تولدش سه میلیون نفر به زیارت او میشتابند.و بیست هزار خادم و مامور تمام وقت کار حفظ و نگهداری حرم را بر عهده دارند. نود درصد زمینهای کشاورزی استان خراسان (استانی با مساحتی معادل 313.335 کیلومتر مربع)کمی کمتر از مساحت فرانسه(40674843کیلومتر مربع) و بیش از دو برابر مساحت انگلستان(130395کیلومتر مربع) متعلق به استانقدس رضوی و باصطلاح در مالکیت امام رضااست.روزگار او معاصر با بسیاری حوادث منجمله بزرگترین جنبش تاریخ ایران یعنی جنبش بابک خرمدین علیه امپراطوری اسلامی است.کوشش میکنیم با چشم تاریخ و در گذر از تاریخ روزگار امام رضا و خود او را بنگریم.خواندن این مجموعه به شما یاری میدهد تا بتوانید دیگر بخشهای تاریخ ایران را بهتر حس کنید.
Monday, March 23, 2015
گناه بزرگ رضا شاه از دید یک آیت الله
علی اکبر برهان از مجتهدین و مروجین شیعه ایرانی است. وی در سال ۱۳۲۴قمری در تهران متولد شد. پدرش میرزا علی از کسبههای معروف و متدین و مؤمن تهران بود.
وی مقدمات و قسمتی از سطوح اولیه را نزد سید محمد قصیر و شیخ علی رشتی و مرحوم استرآبادی خواند و بعد راهی نجف شد. وی مدت ۳ سال در نجف بود و سپس به تهران و بعد به قم آمد و در قم کفایه و مکاسب را نزد عبدالکریم حائری یزدی خواند و مجدداً به نجف برگشت. وی در نجف نزد سید ابوالقاسم خویی و مرحوم بزرگ اصفهانی به تحصیل پرداخت
آیت الله برهان بعد از ۳ سال یعنی در ۱۳۵۸ هجری به تهران مراجعت و به تبلیغ و خدمات دینی پرداخت وی دو سال پیش از پایان پادشاهی رضا شاه به تهران آمد و دیده ها و دریافت های خود را چنین بازگو نمود :
«دیگر در کوچهپسکوچههای شهر، کمتر نشانهای از خدا و دین دیده میشد. فرهنگ جامعه، فرنگی شده و ظاهر مردم، رنگ و روی غربیان را به خود گرفته بود. در میان مغازههای شهر، میخانههایی را میدیدی که بهراحتی مشروبات حرام را در دسترس مردم قرار میدادند. برخی از مسجدها تخریب و تبدیل به مدرسههای کفرآمیز و کتابخانههای فاسد و سینما شده بودند.. تعدادی از مدرسههای علوم دینی تعطیل شده یا به مدارس علوم جدید تغییر یافته بود......
Sunday, March 22, 2015
بهارانست بهاران
ببین بر شاخه های پر شکوفه
قناریهای عاشق باز گشتند
به رازی بس شگفت و ناگهانی
هزاران گل سراسر کوه و دشتند
نفسهای زلال چشمه ساران
همه آکنده از رویای دریاست
ببین در اوج آبی ها سحرگاه
پر و بال کبوترها چه زیباست
چه احساس لطیف و دلنشینی
روان در جان سوزان جهان است
پُر از پروانه دشت آرزوها
کران تا بیکران رنگین کمان است
جوانه در جوانه باغ در باغ
افق آیینه دار آفتاب است
به گرمای شگرف و آتشینی
رگان خاک لبریز از شراب است
کنار برکه های جنگل سبز
اثر از رد پای بچه آهوست
ببین در زیر چتر آبشاران
برقص آلاله ی گلگون و شب بوست
نگفتم من بهاران میرسد باز
زمستان هرگز هرگز ماندنی نیست
به پشت ابرهای تیره و تار
سرود روشن خورشید جاریست
بیا آغوش بگشا رو به صحرا
غزلخوانان بشادی نازنینم
بگو من دوستت دارم دوباره
که رنگ گل بگیرد من طنینم
به چشمان زلال و مهربانت
بگردد تازه تازه روح و جانم
به زیر پرتو ماه شبانگاه
شمیم عشق بارد در جهانم
گل افشانست بهارانست بهاران
شد هستی از طراوت خرم و مست
بیا بشکن در تنگ قفس را
بزن بال و پری پرواز عشق است
« مهدی یعقوبی »
Saturday, March 21, 2015
جواب سردار نقدی به پیام نوروزی اوباما : کاخ سفید را بر سرت خراب خواهیم کرد
ملت ایران تو را مجبور به خواندن دعای کمیل خواهد کرد
کاخ سفید را بر سرت خراب خواهیم کرد .
شبکه اطلاع رسانی راه دانا : سرتیپ بسیجی محمدرضا نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین صبح امروز در زیارتگاه شهدای والفجر هشت حضور یافت و در جمع صمیمی بسیجیان و زائران راهیان نور سحنرانی کرد.
نقدی با تبریک فرا رسیدن سال ۹۴ به بسیجیان با اشاره به آنچه که" پیام تهدید آمیز" رئیس جمهور آمریکا برای نوروز ۹۴ خواند، آن را متظاهرانه و مزورانه خواند و تصریح کرد: همین دیروز سه نفر از مأموران نیروی انتظامی جمهوری اسلامی، با بمب های تروریست های مزدور جیره خوار که آمریکا در پاکستان پرورش داده و تجهیز کرده، به شهادت رسیدند.
وی خطاب به رئیس جمهور آمریکا، تصریح کرد: ایرانی ها از ابتدای انقلاب آنقدر ایستادگی کردند که تو امروز مجبوری برای ظاهرسازی سفره هفت سین پهن کنی و پیام نوروزی دهی؛ بدان، این ملت آن قدر ایستادگی می کند که مجبور شوی برای ظاهرسازی دعای کمیل بخوانی.
وی به خباثت آمریکایی پیام نوروزی تأکید کرد و ادامه داد: کجا رسم است که در پیام نوروزی و شاد باش سال نو، ارعاب و تهدید کنند، اما رئیس جمهور آمریکا در پایان پیام خود خطاب به مردم ایران تهدید می کند که این آخرین فرصت است و باید بر آنچه ما می گوییم، توافق کنید.
رئیس سازمان بسیج مستضعفین ابراز داشت: رئیس جمهور آمریکا می گوید اگر با ما کنار بیایید راه های علم برایتان باز می شود! اما به او می گوییم تا زمانی که با شما رابطه داشتیم اینقدر از لحاظ علمی عقب بودیم که برای یک سرما خوردگی باید به پزشکان هندی و بنگلادشی مراجعه می کردیم؛ از زمانی که با شما قطع رابطه کردیم به علم دست پیدا کردیم.
وی خاظرنشان کرد: رئیس جمهور آمریکا می گوید مردم ایران را بر سر سفره هفت سین دعا می کنند. اما او باید بداند با این جنایت ها و زورگویی های آمریکا در جهان، ملت ایران بر سر سفره های هفت سین برای نابودی کاخ سفید و حکومت خبیث آمریکا دعا می کنند.
سردار نقدی در پایان سخنان خود، خطاب به رئیس جمهور آمریکا اظهار داشت: ملت ایران در پاسخ تهدید رئیس جمهور آمریکا در پیام نوروزی می گوید: اگر بخواهی به زورگویی ها و شیطنت هایت علیه ملت ایران ادامه بدهی، کاخ سفید را بر سرت خراب خواهیم کرد .
Friday, March 20, 2015
بهار آمده بیا
به شانه های کوهها
به سینه های دشتها
به هر کجا و ناکجا
شکوفه ها شکوفه ها
فراز بام خانه ها
به ظلمت شبانه ها
ستاره ها ستاره ها
از آسمان دور دست
دوباره باز آمدند
پرنده ها پرنده ها
به شاخه های سیب ها و سروها دمیده اند
جوانه ها جوانه ها
کجا کجا بهار آمده بیا
طنین آب چشمه ها
شقایقان به جوی ها و برکه ها
کمانچه ها و تارها
در انتظار پای تو نشسته اند
ببین چه ذوق میکنند جوجه ها
به کنج آشیانه ها
چه لذتی نهفته است
به رقص و شادی شگفت موجها
پرِ طلایی عقابها سپیده ی سحر به اوجها
ببین که دانه های خفته زیر خاک
پس از فصول برگریز
چه سبز و پر ترانه اند
به سینه سینه رودهایی از غزل روانه اند
نگفتمت نگفتمت که برفها فسانه اند
بیا بزن به باغهای گل دل رمیده را
به جنگل شکفته زیر نور ماه
به عطر ناب یاس ها
به خلوت شبانه ها
شراب کو
شکوفه های سرخ بر لبان تو
نسیم گیسوان نرم روشنت
دوچشم مهربان که عطر عشق میدهد در آن
به باغهای ارغوان
بهار آمده بیا
کران و بیکران همه جوانه در جوانه است
به چشمه سار و کوهسار
شقایقان شکفته اند
به دشت گل
به چشمه گل
به کوه گل
به دره گل
کران و بیکران گل است
به پشت پنجره تمام روز و شب
حیاط خانه غرق بوی سنبل است
بهار آمده بیا
به شانه های کوهها
به دره ها به دشتها
مهدی یعقوبی
Wednesday, March 18, 2015
مهمان ناخوانده
مهمان ناخوانده - داستان تازه ای از مهدی یعقوبی
اهل و عیال عباس آقا بار و بندیل سفر را از چند روز قبل بسته و آماده بودند که ناهار را بزنند توی رگ و سپس بسلامتی برای ایام نوروز بروند به ویلای مجللشان در شمال ایران .
کباب برگ ممتاز که از گوشت های لخم گوسفند و مغز ران گوساله توسط کلفت خانه تهیه شده بود با چلو آماده سرو شدن در آشپز خانه بود . شکم ها از استشمام غذاهای رنگارنگ که بویشان تا هفت فرسنگ می پیچید قار و قور میکرد ، در یکی از اتاق ها منوچهر که برو بچه ها او را منوچ صدا میزدند سرش را گذاشته بود روی ران و زانوی لخت و عور نامزدش و روی تخت دراز کشیده بود و به برنامه های شاد کانالهای ماهواره ای نگاه میکرد و گاه مثل لیلی و مجنون حبه های انگور را در دهان هم میگذاشتند و با چهره هایی شاد و شاداب گل می گفتند و گل می شنفتند .
خواهرش هم در حمام خانه توی وان جکوزی دراز کشیده بود و به تن و بدن لطیف و مثل مرواریدش لیف و کیسه میکشید و با خودش حال . او که اسمش سهیلا بود به برادر و نامزدش که روزی هزار بار قربان صدقه هم میرفتند حسودی اش میشد بخصوص در زمانی که لب روی لبهای یکدیگر می گذاشتند و هم را می بوسیدند . برای همین حمامش را بیشتر لفت میداد تا چشمش به آنها نیفتد و بعد از صرف نهار بند و بساط مسافرت را جمع و جور کرده بود در دستش بگیرد و حرکت کند . کشته و مرده آب و هوای شمال بود ، و چه خاطرات خوشی از سالهای گذشته در آن خطه سبز و عطر آلود داشت ، مخصوصا که پسر دایی اش هم که گاهگاه دور از چشم بزرگترها با هم پچپچه و کارهای یواشکی میکردند به اتفاق خانواده می آمد و در همان مکان به آنها محلق میشد .
Tuesday, March 17, 2015
شب عیدی پدری خانه ی خود شرمنده است
شب عیدی پدری خانه ی خود شرمنده است
عرق سرد به پیشانی او تابنده است
سفره خانه همسایه پر از آجیل است
لب و دندان و دل و دیده شان پرخنده است
کودکش از تب تندی دو سه شب می لرزد
شکمش خالی و اندوه دلش کوبنده است
سوت و کور است افق در نظرش مه آلود
وحشت و سایه شومی همه سو پوینده است
زندگی تیره و آینده شان تیره تر است
اشک بر گونه بیمار زنش لغزنده است
سر به زانو به دل غمزده اش میگوید
چه کسی گفته دروغین که « خدا بخشنده است »
می زند مشت به تاریکی شب بر دیوار
بر سرش در همه سو پنجه یاس افکنده است
باد می آید و کودک بغلش کنج سکوت
مرده و درد فراقش به دلش سوزنده است
ننگ و نفرت به چنین فاصله ها ای مردم
به چنین ثروت و فقری که وطن آکنده است
مهدی یعقوبی
چهارشنبه سوری به روایت تصویر و نوشته ها
چهارشنبه سوری یعنی چهارشنبه ٔ عیش و عشرت و میرساند که این شب را برای جشن و سرور بنیاد گذاشته اند. این جشن ملی از قدیمترین زمانهای تاریخ در میان ایرانیان بوده است ... شب چهارشنبه سوری در ایران آئین خاص و تشریفات گوناگون دارد که هر یک از آنها را در ناحیه ٔ دیگر میتوان یافت . آئین چهارشنبه سوری یا شب چهارشنبه ٔ آخر سال بر دو قسم است یک قسمت از آن عمومی و مشترک میان تمام مردم ایران است که حتی بعضی از آنها را در ملل دیگر نژاد آریا میتوان یافت و قسمت دیگر آئین خصوصی است که مردم تهران بدعت گذاشته اند و از اینجا کم و بیش بشهرهای دیگر ایران رفته است . آن قسمت از آئین این شب که در تمام ایران معمول است از کرمان گرفته تا آذربایجان واز خراسان تا خوزستان و از گیلان تا فارس یعنی تمام این دشت وسیع که ایران امروز را فراهم ساخته است و زیباترین بقایای ایران باستانی است در هر شب چهارشنبه آخر سال با شور و دلبستگی خاصی آشکار میشود تمام مردم آذربایجان چه در شهر و چه در ده ها در آن شرکت دارند و حتی هنوز در میان مردم قفقاز معمول است . ایرانیانی که از دیار خود دور افتاده اند نیز آن را فراموش نمیکنند و ایرانیان مقیم ترکیه و مصر و هندوستان نیزدر جامعه ٔ خود این رسوم و آداب را معمول میدارند .
Sunday, March 15, 2015
زنده کردن مرده توسط فاطمه زهرا
روزى رسول خدا، خاتم انبياء، محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد الحرام در كنار (كعبه ) خانه خدا نشسته و مشغول راز و نياز با خداى بى نياز بود كه جمعى از بزرگان و شرفاء شهر (مكه ) به حضورش آمده و سلام كردند، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خوشرويى و خوشخويى جواب سلام آنها را داد، گفتند:
اى رسول گرامى اسلام و اى افتخار عالميان ! ما به خدمت شما رسيديم تا عرضه داريم كه دختر فلان را پسر فلانى ، كه هر دو از مشاهير و اشراف عرب هستند، عقد بسته و مجلس عروسى برپا كرده ايم ، آمده ايم دختر گرامى شما فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را به آن جشن دعوت كنيم . اجازه بفرماييد آنان به جشن عروسى آمده و با قدوم مباركشان مجلس ما را مزين فرموده و كلبه ما را منور كنند.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: صبر كنيد، من به خانه دخترم فاطمه (سلام الله عليها) روم و او را از اين دعوت خبردار كنم ، اگر مايل شدند بيايند به شما اطلاع مى دهم .
آن حضرت به سوى خانه دختر گرامى اش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) راه افتاد، وقتى به حرم و حريم فاطمه ، يعنى به خانه او رسيد، سلامش كرده و جريان دعوت اكابر عرب را به عروسى شان به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود و از او نظر خواهى كرد كه آيا حاضر است به جشن عروسى آنها برود يا نه ؟!
صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) لحظاتى به فكر فرو رفت ، سپس عرض كرد: جانم فدايت باد اى حبيب حضرت عزت و اى شفاعت گر جمله امت ! من فكر مى كنم دعوت آنان از من به عروسى شان براى سخريه و استهزاء من است ، چون زنان و دختران اشراف عرب در آن جشن همه لباسهاى فاخر گران قيمت از طلا و حرير و جواهر به تن كرده و خود را به هر آرايشى زينت داده ، با حشمت و جلال در كنار عروس جمع شده اند، ولى من لباسى غير از اين پيراهن كهنه و چادر وصله دار و موزه (كفش ) وصله دار چيزى ندارم بپوشم و به آن جا بروم ، اگر با همين وضعيت بروم آنها مرا استهزاء و مسخره و شماتت خواهند كرد.
وقتى كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) سخنان دخترش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را شنيد، غمگين شده و آهى از دل كشيد و چشمان مباركش پر از اشك شد.
در همان حال جبرئيل امين از سوى رب العالمين به حضورش رسيد عرض : يا رسول الله ! خداى جل و علا بر شما و فاطمه سلام مى رساند و مى فرمايد: به فاطمه بگو همان لباسهايى كه دارد بپوشد و عازم رفتن عروسى باشد كه ما را در اين كار (حكمتى ) است .
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيغام خداى تبارك و تعالى را به دخترش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) رسانيد، صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) عرض كرد: هر چه خداى عزوجل فرمايد، همان را مى كنم و حكم و فرمان او را از جان و دل مى پذيرم .
سجده شكرى كرد و برخاست جامه هاى كهنه وصله دار خود را پوشيده و از پدر بزرگوارش اجازه رفتن به عروسى گرفت و همت به رفتن نمود؛ در همان حال فرشتگان هفت آسمان ناله سر داده و سر نياز به درگاه خداى تعالى نهاده و گفتند: بار خدايا، خداوندا، دختر پيغمبر آخر الزمان كه محبوبه توست و او را بر ديگر عالم برگزيده اى در ميان زنان خجالت زده و دل شكسته نكن كه ما تحمل ديدن افسردگى او را نداريم .
همان لحظه از طرف خداى تبارك و تعالى به جبرئيل امر شد هر چه زودتر با هزاران حورى مه لقا از لباسهاى بهشتى برداريد و بر زمين نازل شويد و آنها را بر فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بپوشانيد و او را با عزت و احترام به مجلس عروسى ببريد.
جبرئيل (عليه السلام) به فرمان خدا از لباسهاى سندس و استبراق بهشتى با هزار حوريه به خدمت صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) آمده و سلام خداى تعالى را رساند و آن بانوى محترمه لباسهاى بهشتى را پوشيد، با جلال و عزت به سوى جشن عروسى حركت كرد. حوريان خاك قدمهاى آن عليا مخدره را به عنوان تبرك بر چشمهايشان مى ماليدند و از اين كه در كنار خيرة النساء العالمين حركت مى كردند، خوشحال بودند و هر يك به نوعى محبت و علاقه اى به آن معصومه پاك نشان مى دادند و عطرهاى بهشتى بر وجود اقدس حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) مى زدند و بر اين كار فخر و مباهات مى كردند.
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) از ديدن اين همه عزت و جلال و لباسها و عطرهاى بهشتى خوشحال شده ، شكر خداوند تعالى را به جاى آورده و زبانش بر ثناى حضرت ذوالجلال گويا بود.
وقتى نزديكى خانه عروسى رسيدند و نور مقدسشان بر جمع زنان كه آن جا بودند تابيد، همگى با حالت شگفت و تعجب به چهره نورانى و لباسهاى حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نظر كرده و متحير شدند و بى اختيار به استقبال آن بانوى دو عالم شتافتند، تا آن جا كه هيچ زنى در كنار عروس نماند. بعضى از آنها دست و پاى صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را بوسيده و آن بانوى بانوان را با احترام و عزت وارد مجلس جشن و عروسى كردند.
زنان اشراف با اين كه لباسهاى فاخر و گران قيمت پوشيده بودند، ولى لباسهاى آن عليا مكرمه را ديده و بر آن حضرت غبطه و حسد مى بردند، تا جايى كه عروس خانم تحمل ننموده و از صندلى كه بر روى آن نشسته بود، به زمين افتاد و مدهوش شد. وقتى به كنارش آمدند، ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده و مرده است . صداى فرياد و شيون از زنان بلند شد كه همه زنها به سوى او توجه كنند و عروس از غصه دق مرگ شود و بميرد (عروسى مبدل به عزا شد).
حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) از مشاهده آن واقعه خيلى متاءثر و از مردن عروس مكدر شد. بلادرنگ برخاسته و تجديد وضو كرد، در جلو چشمان زنان عرب دو ركعت نماز (حاجت ) خواند و سر بر سجده نهاده و گفت :
بار الها! بنده نوازا! به عزت و جلال لايزال تو، و به حرمت شرف پدرم رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) و شوهرم اميرالمؤمنين على مرتضى (عليه السلام) و به فضيلت طاعات و عبادات بندگان خاصت ((عروس )) را زنده بگردان و مرا از طعن و شرمسارى نجات بخش !
هنوز سر فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در سجده بود و لبانش در مناجات حق ، ديدند كه عروس حركتى كرده و عطسه اى زد و به اذن خدا از جا برخاست و به دست و پاى عزت ده زنان ، بانوى بانوان ، محبوبه خداى لامكان ، دختر پيامبر ختم رسولان همسر امير مؤمنان ، مادر امامان ، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) افتاد و گفت :
السلام عليك يا بنت رسول الله ، السلام عليك يا زوجة ولى الله اميرالمؤمنين على عليه السلام ؛ شهادت مى دهم كه خدا يكى است همتا و شريكى ندارد، و پدر تو حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسول و فرستاده او است ، تو و شوهر تو و فرزندان تو همه برحقند و كسانى كه راه كفر و شرك و بت پرستى را پيش گرفته ، همه باطل اند و من با دست مبارك شما مسلمان مى شوم .
نقل كرده اند: آن روز هفتصد نفر مرد و زن از خويشان و فاميلهاى (عروس و داماد) دين مقدس اسلام را پذيرفته و از شرك و كفر بيرون آمدند و اين قضيه و معجزه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در شهرهاى ديگر شهرت پيدا كرد و بسيارى مسلمان شدند.
وقتى مجلس عروسى به پايان رسيد، صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به منزل برگشته و تمامى حالات مجلس را به پدر بزرگوارش نقل كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از شنيدن ماجرا، از زبان صديقه كبرى فاطمه (سلام الله عليها) سر به سجده شكر نهاده و خداى عزوجل را سپاس و ثنا گفت و دخترش را به سينه چسباند و فرمود: اى نور ديده ! از آنچه گفتى هزاران بار بيشتر و بهترش را از درگاه خداوند تبارك و تعالى بر تو اميدوار .
مراسم عروسى و معجزات حضرت زهرا(سلام الله عليها)، ص 109
Friday, March 13, 2015
Thursday, March 12, 2015
عاشقانه های مهدی یعقوبی
عاشقانه 38
از سر شاخه سبز
سیب سرخی را چید
و به دستانم داد
من وجودم به سراسر لرزید
و خدا یا شیطان
پشت یک بوته خشکیده مرا می پایید
سیب را بوییدم
طعم لب هایش داشت
Wednesday, March 11, 2015
دکتر علی مطهری بیش از صد موتور سوار حکومتی آمده بودند مرا بکشند
علی مطهری از حمله فالانژهای حکومتی جان سالم بدر برد . خودش میگوید که این بار بیش از 100 موتور سوار که از قبل برنامه ریزی داشتند و مجهز به گاز فلفل و آجر و سنگ و ... به قصد کشت بسویش هجوم بردند و اگر شانس نیاورده بود که از مهلکه بگریزد و در کلانتری پناه بگیرد معلوم نبود که زنده بماند .
علی مطهری ادامه داد که مقامات دولتی استان هم طرف این لباس شخصی ها را گرفتند و در جهت حل بحران کمکی جدی نکردند .
این رژیم بارها و بارها گفته بود که حتی به نیروهای خودی که با جهت گیری های سیاسی و خطوط رهبر جمهوری اسلامی اختلاف نظر داشته باشند شوخی ندارد و آنها را به شدیدترین صورت خفه خواهد کرد ، اگر هم تا به حال آقایان موسوی و کروبی که بارها عناصر کلیدی رژیم اعلام کردند حکمشان حداقل اعدام است کشته نشدند برای این است که به دلیل شرایط بحرانی داخلی و فشارهای بین المللی قادر به اجرای این حکم نیستند وگرنه شک نکنید که در اولین فرصت اعدامشان میکردند . چرا که حفظ نظام اوجب واجبات است و بقول خودشان از جان امام زمان بیشتر ارزش دارد .
این رژیم بارها و بارها گفته بود که حتی به نیروهای خودی که با جهت گیری های سیاسی و خطوط رهبر جمهوری اسلامی اختلاف نظر داشته باشند شوخی ندارد و آنها را به شدیدترین صورت خفه خواهد کرد ، اگر هم تا به حال آقایان موسوی و کروبی که بارها عناصر کلیدی رژیم اعلام کردند حکمشان حداقل اعدام است کشته نشدند برای این است که به دلیل شرایط بحرانی داخلی و فشارهای بین المللی قادر به اجرای این حکم نیستند وگرنه شک نکنید که در اولین فرصت اعدامشان میکردند . چرا که حفظ نظام اوجب واجبات است و بقول خودشان از جان امام زمان بیشتر ارزش دارد .
روزنامه اعتماد : علي مطهري كه روز سهشنبه براي يك سخنراني به شيراز رفته بود نهايتا با چشم زخمي و كت و شلوار قرضي كه برايش دست و پا كردند، به تهران بازگشت، بيآنكه سخنرانياش انجام شود. همين هم اما هزاران حرف نگفته داشت كه البته ديگر اظهرمنالشمس شده است. ١٠٠ موتورسوار با خيال راحت و با آجر و گاز فلفل، مراسم استقبالي «خشن» را براي ورود مطهري به شيراز ترتيب دادند؛ مراسمي كه تا پاسي از شب هم ادامه يافت. نمايش حملهكنندگان حتي پردهاي چندساعته از محاصره كلانتري كه مطهري و همراهانش به آن پناه برده بودند را نيز در دل خود داشت. اما همه اينها يك طرف و روايت خود مطهري از واكنش مقامات دولتي استان فارس يك طرف. مقاماتي كه مطهري در گفتوگو با «اعتماد» تاكيد ميكند نه تنها براي حل بحران كاري نكردند كه حتي حرف حملهكنندگان را به شكل ديگري تكرار ميكردند؛ اينكه سخنراني اين نماينده مجلس منتفي شود و او شيراز را ترك كند.
شما روز سهشنبه چند ساعت در يك كلانتري بوديد آيا اقدام موثري براي مقابله با حملهاي كه به شما انجام شد، صورت گرفت ؟
روز سهشنبه كلانتري نيروي انتظامي را چند ساعت در محاصره درآوردند و هيچ كس واكنشي نشان نداد. واقعا در جريان اتفاق روز سهشنبه كساني كه به من حمله كردند به قصد كشتن آمده بودند و من حداقل اينگونه برداشت ميكردم. چون برخورد بسيار خشن بود و من تا به حال چنين اتفاقي را نديده بودم كه با آجر و سنگ و هرچه دستشان بود، به ما حمله كردند. ابايي هم از استفاده از آن نداشتند و كافي بود شانس نميآوردم و در آن صورت اتفاق ديگري ميافتاد. آنها تمام تلاششان را ميكردند تا بيشترين آسيب را به ما وارد كنند. مسوولان دولتي هم متاسفانه خيلي ضعيف عمل كردند. ابعاد حمله خيلي بزرگ بود.
خودتان فكر ميكرديد با چنين موقعيتي در شيراز مواجه شويد؟
نه. به هر حال من مهمان آن شهر بوديم و يك مراسم عادي بود كه قرار بود سخنراني كنم. هيچ چيزي از قبل وجود نداشت كه بدانم آنجا اين اتفاقات ميافتد.
خودتان خبر داشتيد كه در شيراز عليه اين مراسم و حضور شما جوسازي شده است؟
نه. قرار اين مراسم از چند هفته قبل گذاشته شده بود و اين هفته چون مجلس تعطيل بود، من تصميم گرفتم كه به اين سفر بروم. قبل از آن هم برگزاركنندگان مراسم مجوزهاي آن را برايم فاكس كردند. به هر حال مراسم مجوز داشت و حداقل من هيچ خبري نداشتم كه آنجا احتمالا چنين جوي وجود دارد و با چنين برخوردي مواجه ميشوم.
به لحاظ ابعاد حادثه ميگوييد كه از قبل فكرش را نميكرديد؟ چون قبلا هم در مواقعي برخي ديگر از مراسم سخنراني شما با مشكل مواجه شده بود.
اينبار كاملا متفاوت بود. من واقعا فكر ميكنم كه قصد داشتند به من صدمه جاني و جسمي بزنند. قبلا از اين اتفاقات در برخي مراسم، و آن هم در حد شعار در سالن، هم براي من و هم براي خيليهاي ديگر افتاده بود. اما اينبار تعداد بسيار زيادي موتورسوار بودند كه براي صدمه زدن از آجر گرفته تا گاز فلفل، همهچيز داشتند. اگر شانس با ما نبود واقعا من را ميكشتند و معلوم بود با كسي شوخي ندارند. با تمام توان به ما حمله كرده بودند، ما به سختي از اين مهلكه گريختيم و به كلانتري پناه برديم. ماشيني كه من با آن ميرفتم صدمه زيادي ديد.
آن تاكسي كه ربطي به شما نداشت؟
نه. تاكسي فرودگاه بود و اصلا ربطي به من نداشت. اما شب عيد اتومبيل آن بنده خدا هم بهشدت آسيب ديد. با آن حجم از آجر و سنگي كه به سوي ما پرتاب شد، خيلي شانس آوردم كه زنده ماندم.
بعد از اين واقعه و عليالخصوص بازگشت به تهران آيا پيگيري هم انجام دادهايد؟ يا اينكه خبري داريد كه آيا پيگيري توسط ديگران انجام شده باشد؟
در همان شيراز و وقتي كه اين اتفاق افتاد تماسهايي گرفتم اما به جايي نرسيد. يعني كسي كاري نكرد. به هر حال در حدي كه لازم باشد اين موضوع را پيگيري ميكنم.
با مقامات استان در آنجا تماس گرفتيد يا مقامات كشوري؟ چون به هر حال انتقادات هم به استانداري فارس و هم به وزارت كشور در اين خصوص زياد است.
با مقامات استانداري در آنجا تماس گرفتم و موضوع را منتقل كردم. اما آنها به جاي اينكه به دنبال عادي كردن شرايط و جمع كردن اين قائله باشند، بيشتر پيگيري ميكردند كه مراسم سخنراني لغو شود و بر اين موضوع اصرار داشتند. من نديدم تلاشي براي متفرق كردن حملهكنندگان و حفظ امنيت من صورت بگيرد. موتورسوارها خيلي راحت تقريبا هر كاري ميخواستند ميكردند و مزاحمي نداشتند.
خودتان رايزني ميكرديد يا كساني كه برنامه را ترتيب داده بودند؟
من خودم تماس گرفته بودم و تلاش ميكردم كه اين موضوع جمع شود. اما متاسفانه آنجا هيچكس براي حرف من نه به عنوان يك شهروند، بلكه به عنوان يك نماينده مجلس ارزشي قايل نشد. يعني حتي من احساس كردم كه نگران اين موضوع هم نشدهاند. برخورد مقامات بيش از هر چيزي باعث تاسفم شد و ناراحتم كرد.
با چه مقامي تماس گرفتيد؟
فكر ميكنم معاون سياسي و امنيتي استانداري بود كه من با ايشان تماس گرفتم. اما در مقابل اصرار ايشان و استانداري بر لغو مراسم و بازگشت بنده به تهران بود. يعني اصل درخواستشان با درخواست حملهكنندگان يكي بود. منتها موتورسوارها با اسپري فلفل و فحش ناموسي و گاز فلفل حرف خود را ميزدند و آنها يك طور ديگر. آن حجم از حملهكنندگان كه واقعا تعجبآور بود و مخصوصا اينكه با خيال آسوده هر كار ميخواستند، ميكردند معلوم بود كه هيچ نگراني بابت بازخواست شدن و پيگيري اين موضوع و كارهايي كه ميكنند ندارند. به هر حال براي اين عده نه قانون مهم است و نه اخلاق. اينكه يك عدهاي بتوانند با اين شكل خشن جلوي سخنراني يك نماينده مجلس را كه مصونيت دارد و براي اظهارنظر آزاد است، بگيرند و يك كلانتري را كه بايد پايگاه اقتدار و حفظ امنيت باشد چند ساعت محاصره كنند، اصلا عادي نيست. من فكر ميكنم اينكه اينها اينقدر راحت هر كار ميخواهند، انجام ميدهند حتما به پشتگرمي جايي است.
احتمالا آيا قصدي براي پيگيري جدي اين موضوع در مراجع عالي داريد؟ مثلا اينكه موضوع را در سطح دولت يا وزارت كشور پيگيري كنيد.
به هر حال سعي ميكنم موضوع را تا جايي كه بشود پيگيري كنم. دولت به هر حال در اين مسائل مسوول است و اگر مسووليتپذير باشند نبايد حتي منتظر درخواست من يا كسي بمانند. دولت بايد خودش پيگيري كند. به هر حال الزاما نياز براي درخواست ندارند تا پيگيري شوند. دولت مسوول است و بايد پاسخگو باشد. تامين امنيت مسوول دارد و اگر جايي آشوبي شود، مقام و دستگاه مسوول بايد پاسخگو باشند. نياز ندارد كسي درخواست كند. اما من سعي ميكنم اين موضوع را پيگيري كنم و همان جديت قبل را در اين پيگيري هم داشته باشم. نه اينكه الزاما چون براي من اين اتفاق افتاده است، اصل قضيه و اينكه يك عدهاي بتوانند هر كاري ميخواهند بكنند جاي تاسف دارد و بايد كسي پاسخگوي اين وضع باشد.
همكاران مجلسي خود در استان فارس كه چندنفري هم عضو كميسيون امنيت ملي هستند را در جريان اين واقعه گذاشتهايد؟
آنها خودشان بايد خبر داشته باشند كه چه اتفاقي افتاده است. اما من با كسي تماس نداشتم.
با مقامات عاليه دولتي چطور؟
آنها هم همينطور. ولي من هنوز تماس نگرفتهام. بعيد ميدانم بياطلاع باشند. فقط اميدوار هستم .
Tuesday, March 10, 2015
کشف داروی ضد پیری
یک خبر باور نکردنی از دنیای علم ، با کشف جدید دانشمندان در دانشگاه هاروارد آمریکا دیگر به جمکران اول و ثانی و ثالث و اماکن مقدس پیامبران و امامان و 15هزار امامزاده و دعانویس و رمال و آخوند و مراجع محترم مفتخوار و خرج کردن پولهای هنگفت نیازی نداریم .
فقط با تزریق یک مولکول به بدن شما آنهم در عرض یک هفته 16 درصد جوانتر خواهید شد و در یک سال بیش از 50 سال .
از سوی دیگر بسیاری از بیماری ها با تزریق این دارو از بین می رود . و شما سر و مر و گنده به روزهای دوران جوانی و شور و نشاط باز خواهید گشت . فرق نمی کند شما بیماری قند داشته باشید یا ....
هنوز شنیده نشده که نظر علما در باره این کشف جدید برای کند کردن فرایند پیری که قرار است در سال جاری میلادی روی بشر آزمایش شود چیست اما هر چه هست کاسه و کوزه بسیاری از آنها را بهم می ریزد و دکانش را تخته خواهد کرد .
العربیه نت فارسی : مجموعه ای از دانشمندان در دانشگاه هاروارد آمریکا، ژن های مسئول پیری و جوانی را کشف کرده اند.
این محققان، مولکولی را به بدن موش های آزمایشگاهی تزریق کرده اند که فعالیت ژن های مسئول پیری را به مدت یک هفته متوقف ساخته، ژن های مسئول بازگرداندن جوانی را فعال کرده است.
از سوی دیگر تیم پزشکی دانشگاه واشینگتن که زیر نظر یک دانشمند ژاپنی فعالیت می کند با آزمایش دارویی به نام NMN بر روی موش های آزمایشگاهی متوجه شد، این دارو به طرز چشمگیری فرآیند پیر شدن را در آنها کند می کند.
این محققان متوجه شده اند که پس از تزریق NMN به موش ها عمر آنها به نسبت 16% افزایش یافته که بر اساس مقیاس عمر انسان معادل 10 سال می شود.
این یافته دانشمدان توانسته یک هفته پس از تزریق دارو، بیماری قند را در موش های مورد آزمایش درمان کند.
قرار است داروی جدید در سال جاری میلادی روی بشر آزمایش شود و پیش بینی می شود که نتایج مؤثری برای کند کردن فرایند پیری به ارمغان آورد .
Sunday, March 08, 2015
صادرات ایران به همت دولت تدبیر و امید افزایش یافت
صادرات ایران به همت رییس جمهور حسن روحانی افزایش یافت .
بر خلاف تبلیغات ضد انقلاب و رادیوهای استکباری برای سیاه نمایی وضعیت اقتصادی مملکت اسلامی ایران ، خبر رسیده است که با دوراندیشی و سیاست های واقع گرایانه دولت تدبیر و امید و استفاده از قوه ماورالطبیعه روحانیت ، صادرات ایران از زمانی که آقای حسن روحانی روی کار آمدند علاوه بر صدور دختران تن فروش آنهم کم سن و سال و قاچاق مواد مخدر به غرب کافر و تروریست در منطقه ، صدور کلیه هم اگر نگوییم نجومی به صورت تصاعدی افزایش یافته است و مردم ایران خود را به آب و آتش میزنند تا خود را به خارج از کشور برسانند و کلیه های خود را به فروش برسانند .
رییس هیات مدیره انجمن بیماران کلیوی ایران گفت گزارش ها به این انجمن حاکی از این است که عده ای از طریق کردستان به خارج از کشور برای فروش کلیه خود اعزام می شوند.
مصطفی قاسمی در نشست خبری روز جهانی کلیه در تهران در پاسخ به سوال خبرنگار ایرنا با اعلام این مطلب افزود ما نمی دانیم این افراد به کجا سفر می کنند و این که به چه دستگاه یا نهادی این گزارش را بدهیم تا جلو ادامه فروش کلیه در خارج را بگیرد.
در این راستا دکتر سید احمد تارا مدیر کل دفتر خدمات بیمارستانی و مدیریت بالینی وزارت بهداشت ، درمان و آموزشی پزشکی نیز در نشست مزبور این خبر را تایید یا تکذیب نکرد اما اظهار داشت که در این راستا گزارشی نداریم .
Saturday, March 07, 2015
گرامی باد 8 مارس روز جهانی زن
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب
پایه ی اسلامتان را ای امام جمعه ها
می کنم با تار مویی من خراب اندر خراب
گور بابای شما بر جد و آبای شما
از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب
ننگ و نفرت بادتان ای کرکسان ، شادی کشان
زن به چشمان شما شد برده ای در رختخواب
روی لب الله و اکبر سنگسارم کرده اید
تا گلو در خاکها ای قاتلان آفتاب
روسری را در خیابان قعر آتش افکنم
گیسوان را میدهم شادی کنان من پیچ و تاب
میروم در ساحل دریا کمی عریان شوم
پیکر زیبای خود را تا زنم رقصان بر آب
لب بگیرم از لب معشوق خود در کوچه ها
شیخکان را افکنم با بوسه ها در اضطراب
تو چه دانی آیت الله پشمکی از شور و حال
کشک خود را زیر ماتحتت سر منبر بساب
من زنم زن مذهبم تنها جهان آزادی است
می گشایم بال و پر در آسمانها چون عقاب
آن سبو بشکست و آن پیمانه ها بر خاک ریخت
مرد سالاری شده در گور ای عالیجناب
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب
مهدی یعقوبی
زن جهان انسان و هرگز عورت و ناموس نیست
مرد سالاری بجز اندیشه ای منحوس نیست
شاهکار خلقت و آیینه دار زندگیست
در حصار خانه ها چون برده ای محبوس نیست
ای خدا هستی اگر بشنو خروشم را به خشم !؟
زن بهشتت فاحشه یا حوری فردوس نیست
مظهر آزادی و زیبایی بی منتهاست
ناقص العقل و ذلیل و بنده و پابوس نیست
ای عبا بردوش و ای عمامه دار و خرقه پوش
زن نماد شهوت و یا سمبل سالوس نیست
پنجه هایت خونچکان و مغزهایت فاسد است
شیخکا آیین تو جز منشا ویروس نیست
تا که زن در بند باشد هیچ مرد آزاد نیست
زندگی هر لحظه اش جز حسرت و افسوس نیست
گرمی خورشید در لبخند راز آلوده اش
عشق هرگز چون که در چشمان زن محسوس نیست
زن کتاب مهربانی برگهای عاطفه ست
این جهان بی عطر او جز وحشتی ملموس نیست
تف به روتان زن ستیزان ، پشم و ریشان ، شیخکان
هیچ ننگی چون شما هر گز به یک قاموس نیست
قرن ها زن را به دار و سنگسارش کرده اید
این حجاب لعنتی جز بر سرش کابوس نیست
مهدی یعقوبی
دیدگاه ارتجاعی آیت الله خمینی در باره زنان
از تساوي حقوق اظهار تنفر كنيد و از دخالت زنها كه مستلزم مفاسد بيشمار است ابراز انزجار و دين خدا را ياري كنيد
خطابه آیت الله خمینی برای واعظان و گويندگان ديني و هيات هاي مذهبي
به مناسبت فرا رسيدن محرم در 15 خرداد سال 1342 خورشيدی
خطابه آیت الله خمینی برای واعظان و گويندگان ديني و هيات هاي مذهبي
به مناسبت فرا رسيدن محرم در 15 خرداد سال 1342 خورشيدی
اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد دختران عفيف مردم در مدارس زيردست جوانها باشند و زنها را به مدرسه پسرانه و مردها را به مدرسه دخترانه بفرستد و فساد راه بيندازند
آخرین سخنرانی آیت الله خمینی قبل از دستگیری
آخرین سخنرانی آیت الله خمینی قبل از دستگیری
از کتاب علی دوانی قم 1341
تلگراف مهر 1341
... هيات حاكمه به جاي آنكه براي اقتصاد ايران و براي جلو گيري از ورشكستگي بازرگانان محترم، براي نان و آب فقرا و مستمندان براي زمستان سياه بي خانمان ها براي پيدا كردن كار براي جوانان فارغ التحصيل و ساير طبقات بيچاره فكري بكند، به كارهاي مخرب مثل آنچه گفته شد و نظاير آن دست مي زند از قبيل استخدام زن براي دبیرستانهای مردانه و مرد براي دبيرستانهاي دخترانه كه فساد آن بر همه روشن و اصرار به آنكه زنها در دستگاه هاي دولتي وارد شوند كه فساد و بيهوده بودنش بر همه واضح است .
آخرین اعلامیه آیت الله خمینی قبل از تبعید علیه کاپیتولاسیون
Thursday, March 05, 2015
Wednesday, March 04, 2015
نامه تکان دهنده یکی از اعدام شدگان سنی مذهب
از عبا عمامه ننگین تان خون می چکد
از لب و دندان زهرآگین تان خون میچکد
تسبیح و سجاده و انگشتر و مهر نماز
پینه ی پیشانی پر چین تان خون می چکد
آیه هایی را که با شمشیر ها سر میدهید
بر لبان تیره و چرکین تان خون می چکد
بارگاه و کاخ تان آجر به آجر خشت خشت
پشم و ریش و پنجه قیرین تان خون می چکد
از حصار و چوبه های دار و سیم خاردار
گنبد و گلدسته رنگین تان خون میچکد
از احادیث و روایات و کلام و فقه و شرع
از دعا و یارب و آمین تان خون می چکد
از صفیر زوزه ی شلاقها تان در قفس
نعره های پوزه پشمین تان خون می چکد
خون شد اسلام شما نفرین بر احکام شما
سفره رنگین و ننگ آجین تان خون می چکد
از هزار و چارصد سال آتش و جهل و جنون
ساز و برگ و پایه های دین تان خون می چکد
گرگهایی مرده خوار عمامه بر سر کرده اید
آستین و پنجه و بالین تان خون می چکد
این ولایت یکسره تنها که از خون زنده است
مسلک و ایمان و از آیین تان خون می چکد
بنابه گزارش فعالین حقوق بشر در ایران، بامداد امروز شش زندانی سیاسی اهل سنت در زندان گوهردشت کرج اعدام شدند. این زندانیان عبارت بودند از: حامد احمدی33ساله، جهانگیر و جمشید دهقانی (دو برادر28 و 29ساله)، کمال مولایی30ساله، صدیق محمدی28ساله و هادی حسینی 31ساله.
از شب گذشته خانوادههای این شش زندانی سیاسی اهل سنت و جمعی از فعالین و زندانیان سیاسی سابق در مقابل زندان گوهردشت تجمع کرده بودند.
یکی از بستگان حامد احمدی در این خصوص به گزارشگر هرانا گفت: «دو آمبولانس چند دقیقه قبل [ساعت ۵ صبح] از در زندان خارج شد و تجمع کنندگان به سمتشان هجوم بردند. ما نتوانستیم اجساد را ببینیم ولی ماموران به ما گفتند هر شش نفر اعدام شدهاند و ما باید برویم اجساد را در بیبی سکینه تحویل بگیریم.»
گفتنی است، سازمان عفو بین الملل با انتشار بیانیه ای خواستار توقف فوری اجرای حکم اعدام این زندانیان شده بود.
77زندانی اهل سنت در گوهردشت نیز از روز سهشنبه 12اسفند در اعتراض به انتقال این زندانیان برای اعدام دست به اعتصابغذا زده بودند.
این زندانیان درطول چند سال اخیر چندین بار دست به اعتصاب غذا زده و دررابطه با دادگاههای ناعادلانه و شکنجه و بیحرمتی نسبت به خود، به شیوههای گوناگون دست به اعتراض زدهاند. در زیر وضعیت حامد احمدی زندانی عقیدتی محکوم به اعدام که فردا اعدام میشود را مشاهده میکند که در نامهای منعکس کرده است.
« یکروز سرد پائیز، آبانماه سال۹۱ ساعت ۹ صبح ازخواب بیدارم کردن. گفتن منتقل میشی به سنندج. طبق روال معمول کسی که حکم اعدامش قطعی باشه فقط برای اجرای حکم جابه جاش میکنن سایه اعدام رو بالای سرم احساس میکردم. تمام سالن جمع شده بودن. آن زمان ۱۰ نفراعدامی داشتیم. یکسری گریه میکردن یک دستهای تو فکر بودن. بعد ازخداحافظی ازسالن برای اینکه روحیهٔ خودمون را نبازیم احتمال ضعیف میدادیم که شاید راست بگن و بخوان ما را منتقل کنن به سنندج؛ اما نگاههای تحقیرآمیز ماموران چیز دیگری میگفت. ما ده نفر رو دستبند، پابند و چشم بند زدن و با توهین و هل دادن داخل اتوبوس کردن.
بهنام پرسید ما را کجا میبرید؟ جواب دادن که فردا حکم شما را اجرا میکنن. مطمئن شدم که به اینها هیچ اعتمادی نیست. سعی میکردم به خاطرات خوب فکر کنم که روحیهام را از دست ندم اما سخت است وقتی دریک قدمی مرگ هستی به شادیها فکر کنی. بچههای دیگه هم شروع کرده بودن به دعا خوندن تا اینکه از قزلحصار سر درآوردیم! پیاده مون کردن و وسایلمون رو ریختن روی زمین درحالیکه بارون میاومد و زمین گل ولای بود. دستبندهای فلزی را با دستبندهای پلاستیکی عوض کردن و بهقدری محکم بستن که از دست بعضی از بچهها خون میاومد. چشم بندهامون رو برداشتن. اطراف مون پر از لباس شخصی بود که با بغض و کینه بهمون نگاه میکردن. ما را بردن داخل یه اتاق که روی دیوارش خاطرات اعدامیها بود که قبلا برای اجرای حکم آورده بودنشون آنجا. وضوگرفتیم و شروع به خواندن نمازکردیم که به آرامش برسیم. چندتا از بچهها قرآن خواستن اما برامون نیاوردن، بعد از هم دیگه حلالیت طلبیدیم و نشستیم و دست به دعا شدیم. تو فکر رفتم یعنی دیگه من نمیتونم دخترم رو ببینم؟ دختری که وقتی بهدنیا آمد بالا سرش نبودم. گفتم خدایا به خانوادهام صبر بده با خودم گفتم کاش حداقل میذاشتن باهاشون خداحافظی میکردم. منتظر رسیدن مرگ بودیم. در بازشد. تپش قلبها بیشترشد. کابوس اعدام داشت به حقیقت میپیوست. ما را از هم جدا کردن. روحیهمون تخریب شد و دلهرهها بیشتر و بیشتر. لحظه به لحظه ای که میگذشت منتظر دیدن طناب دار بودیم. زمان کندتر ازتمام عمرمان میگذشت. شب قبل تلویزیون مستندی پخش کرده بود از بچهها. همهٔ بچهها نظرشون این بود که این نشانهٔ اجرای حکم هست. هوشیار دیگه آن شب نخوابید تا صبح مشغول خواندن نماز بود و دعا میکرد خیلی عجیب بود اخلاقش خیلی عوض شده بود صبحانه نخورد گفت حال عجیب دارم میرم یه دوش میگیرم. آن روز نتونست با مادرش هم حرف بزنه. من که رفتم پیش رئیس واحد برای ملاقات رفتارش خیلی مشکوک شده بود. گفت: میخوام برای هفدهم بهتون ملاقات بدم. ۴۵ روز به همین شکل گذشت؛ یعنی هر روز فکر میکردیم فردا اعدام میشویم؛ اما کسی سراغ ما نمیآمد. ۴۵ بار سراغ مرگ رفتیم. ۴۵ بار با زندگی خداحافظی کردیم. کی حال یک اعدامی را درک میکنه؟ کی میتونه بفهمه ۴۵ بار مردن یعنی چی؟ کی میتونه بفهمه ۴۵ شب سر به بالش گذاشتن با این خیال که شب آخراست یعنی چی؟ تازه داشتیم امیدوار میشدیم که اعدامی درکار نیست و میتوانیم به زندگی هم فکر کنیم که باز اسامی ما رو خوندن برای انتقال به رجایی شهر. دوباره کابوس مرگ. دوباره رد شدن تصویر یک طناب با انسانی از آن آویزان در ذهن. یکی فریاد زد: هوشیارمحمدی بیات بیاد اینور. حتی نگذاشتن که باهاش خداحافظی کنم. من رو بردن به قرنطینه واحد ۳ دیدم جمشید و جهانگیر هم آنجا هستن. لختمان کردن و لباسهای نازک آبی بهمون دادن که برای اعدام بود. صدای کمال هم به گوشم رسید. تصویرسازی صحنه و لحظهٔ اعدام یک ثانیه رهایم نمیکرد. سه روزگذشت. باز سه بار اعدام شدم. باز سه بار مردم. دیگه بهم ریخته بودم. مغزم درست کار نمیکرد. پرش افکار و توهم اینکه مردهام یا زنده رهایم نمیکرد.
محکم و بیوقفه به درکوبیدم فریاد زدم: یکی بیاد جواب منو بده. چرا ما اینجاییم؟ خانوادهام نگران هستن. حداقل بذارید یک تماس با آنها بگیرم. هیچکس جواب نمیداد. به فریادهایم با قدرت تمام ادامه دادم. تا اینکه رئیس واحد اومد. گفت چیه؟ گفتم تلفن میخوام. گفت ممنوعه. تا جملهاش تموم شد دوباره محکم به در کوبیدم. بالاخره موفق شدم اجازه تماس بگیرم. خواهرم به محض شنیدن صدایم با گریه گفت: تو زندهای؟ نماینده مجلس سنندج سالارمحمدی زنگ زده گفته ده نفرتون رو اعدام کردن. مجلس ختم گرفته بودن. به داداشم زنگ زدم جلوی در زندان بود. گفتم چه خبر ازآن شش نفر؟ گریه کرد و گفت اعدامشون کردن جنازهها شونم نمیدن. دست و پای خودم رو گم کردم، گریه میکردم، فریاد میزدم، هرچی از دهنم بیرون اومد آنجا بهشون گفتم. بچههایی که سه سال و نیم تو یه سلول باهاشون زندگی کرده بودم دیگه تو این دنیا نبودن. نیستن. باور نمیکردم. کاملا روحیهام رو از دست داده بودم. نگذاشته بودن هیچ کدومشون با خانواده هاشون خداحافظی کنند. حتی ازتحویل دادن جنازه شون سر باز میزدن. مادراصغر که با یتیمی بزرگش کرده بود و حالا بچههای اصغر هم یتیم شدن. مادربهنام که فراموشی گرفته بود. مادرکیوان که یه پسرش رو تازه کشته بودن و حالا دومی هم اعدام کردن، بهرام که زیر۱۸ سال داشت و بچه کوچک مادرش بود با بیرحمی آن رو از مادرش گرفته بودن، محمد ظاهر که مادر پیر و بیمارش چشم به درهنوز منتظرآمدن پسرش بود… اعدام لحظه به لحظه دنبال من و خانوادهام بود. خانوادهام با من بارها اعدام شدند. اگر یکروز زنگ نمیزدیم خانواده هامون فورا میاومدن جلو زندان، فکر میکردن تموم شد. وقتی وسایل بچهها رو میدیدم خاطراتشون دوباره برایم زنده میشد. یه سری از وسایلشون رو بخشیدم بعضی از وسایل هم ماموران زندان دزدیده بودن بخشی از وسایل رو هم به خانواده هاشون رسوندم. آره به این میگن ظلم. حتی نگذاشتن با دوستامون خداحافظی کنیم شرایط به قدری سخت شده بود که بعضی وقتها با حسرت میگفتم خوش به حال بچههایی که اعدام شدن. ما موندیم با این وضعیت که هر دقیقه ش برامون یه طناب شده دورگردنمون و اثرات منفی این شرایط تمام وجود خودمون و خانواده مون رو گرفته.
بعد ازاعدامها تصمیم گرفتیم که یک نوع مبارزه برای زندگی کردن را شروع کنیم و صدای مظلومیتمان را به تمام دنیا برسانیم که اولین حرکت را با اعتصاب غذای ۲۶ روزه شروع کردیم و تا حدی به بعضی از اهدافمون رسیدیم و دراین مبارزه پیمان دادیم که از مال و جانمان مایه بگذاریم تا به نتیجه برسیم یا حداقل صدایمان را به دنیا برسانیم. حالا حدود یکسال از اعدام آنها میگذره و خیلی وقتها خوابشون رو میبینیم و اضطراب و دلهرهٔ اعدام، تو خواب و بیداری، برامون کابوس شده که داره خانواده هامون رو به طور فرسایشی از بین میبره و هیچکس نیست بگه به چه جرمی؟ آیا عقیده جرمه؟ گاهی با بعضی از بچههایی که حکم اعدامشون شکسته حرف میزنم. نظرات مختلفی داشتن بعضیهاشون میگفتن. زندگی دوباره است ولی ضربهای که قبلا خوردهای هیچوقت برای خودت و خانوادهات قابل جبران نیست. حدود ۵ ساله با کابوس اعدام زندگی میکنم به قول یکی از بچههای اعدامی طنابی که صدای مظلومیتها رو میرسونه باید بوسید ایا لازم نیست آنهایی که ازانسانیت حرف میزنند فریاد مظلومین بشن؟»