با آنکه قول داده بودم برای این شمارهی مخصوص مجلهی شما مقالهای بنویسم و در آن راجع به زبان شعر احمد شاملو حرفهایی را که دارم ـ و باید ـ بزنم، ولی ملاحظه میفرمایید که هزار وعدهی خوبان یکی وفا نکند.
و انصافن راجع به شعر امروز ما ـ بعد از نیما ـ اگر حرفی و کاری باشد یقینن باید اول در مورد احمد شاملو باشد، چون بحق او امروز بهترین و قویترین شاعر بالفعل و بالقوهیی است که من میشناسم ـ بیآنکه منکر دیگران باشم یا مثلن فروغ فرخ زاد و که و کهها را فراموش کنم.
شروعی هم در این کار کردم، اما حرف و سخن و خشم و خروش به حدی خواهد بود که دیدم این مقاله حتمن چیزی آنچنانکه باید از آب در نخواهد آمد. در این دلقکبازار سیاه و روسیاهی آدم جز لعنت و نفرین و دشنام چه میتواند بگوید؟ و البته در این میان حرفهای اصلی و اساسی در بارهی بهترین شاعر امروز گم خواهد شد. اینست که آن مقاله را ناتمام رها کردم تا بعد ـ گرچه امیدی به زنده بودن ندارم.
در روزگار بیشرف و پدر سوختهیی که احمد شاملو و مرا واقعن بکار گِل کشیدهاند و اصلن به روی مبارکشان نمیآورند، تو نمیگویی فراخ است ایشان میگویند ستبر است، دیگر آدم چه بگوید و چه کند؟
در این روزهای شاید آخر عمری، من در چنان یاس و دلمردگی و بیچارگیِ محض و تمام عیاری بسر میبرم که حتی سلام و علیک عادی و معمولی را هم از عهده برنمیآیم تا به مقاله نوشتن چه رسد.
و از طرفی میگویم به منچه آقا، بیایند، بنویسند، بگویند، من نه کاری دارم، نه حرفی میزنم، و نه حتا نگاهی و شکایتی. تمام این کارها بنظرم بکلی عبث و بیهوده میآید. حال و روز از این قرار است که عرض شد. دست و دلم اصلن بکار نمیرود. باید ببخشید که نتوانستم به قولم وفا کنم. پیش از همه خودم احساس غبن میکنم از این شانه خالی کردن از وظیفهیی که در وهلهی اول بعهدهی امثال من است.
نهایت اعجاب و تحسین خود را به احمد و شعرش ابراز میدارم، و کار جالب و انسانیِ شما را در این خرابآباد بیکسی و ناکسی از صمیم دل میستایم. باز بابا ایوالله شما که هنوز آستینی برای اینطور کارها بالا میزنید. واقعن عجیب است و ستودنی اینحال و حوصله.
من یک قطعه شعر مفصل از شعرهای چند سال پیشم که چاپ نشده نزد شما دارم (به اسم «آنگاه، پس از تند…»). اگر میپسندید و می خواهید همان شعر را با همین چند کلمه به عنوان کار ـ یا بیکارگی ـ من برای این شمارهی مخصوص احمد بپذیرید ـ پیشکش به احمد، عزیزترین و نازنینترین شاعر زندهی امروز ما.
اکنون اینجا، با کمال خضوع و خشوع و با جان و دل به آستان شرف و عزت و بزرگواری او سر تعظیم فرود میآورم و به او سلام میفرستم، سلام یک… سلام طفلی به بزرگی، به پدری .
در بدترین احوال و سیاهترین لحظهها
تهران – فروردین ماه 1343
مهدی اخوان ثالث
(م.امید)
بعدالتحریر، راستی وقتی «هوای تازه»ی احمد درآمد، من مطالبی راجع به شعر او نوشتهام که می توانید ـ اگر خواسته باشید ـ قسمتهایی را از آن که مناسب میدانید نقل کنید، آنجاها که او را ستودهام ـ و گاهی هم به زبان شعر او مختصر ربطی پیدا میکند، البته تا آن زمان، برای بعد باید کار تازه کرد.
م.امید
منبع : فصلنامهی اندیشه و هنر، ویژهی ا. بامداد، شماره ۲ فروردین ۱۳۴۳