Thursday, January 14, 2016

از رویا تا واقعیت


دختری در حال فروش کتاب در دانشگاه سال 1357

این عکس مرا به یاد اوائل انقلاب انداخت روزهایی پر جنب و جوش که من با سه نفر از دوستانم  که همگی در درگیری مسلحانه یا زندانهای جمهوری اسلامی جان باختند ،   در شورای انجمن دانشجویان مسلمان وابسته به سازمان مجاهدین در بابل فعالیت میکردم . در آن ایام  همه چیز پا در هوا و معلق بود .
سازمان مجاهدین میگفت که شرایط اجتماعی - سیاسی  نیمه دیکتاتوری و نیمه دموکراتیک است  و حاکمیت دوگانه لیبرال - ارتجاعی ، و باید از این شرایط حداکثر استفاده را برای جذب نیروهای آزاد شده از انقلاب 57  کرد . 
هفته ای یک بار هم میرفتم در ساری یا قائمشهر برای درسهای ایدئولوژیکی از سوی سازمان توسط یکی از اعضای مرکزیت که از تهران می آمد . تقریبا 30 تا 40 نفر میشدیم که بیشتر از اعضای ستاد مجاهدین بودند . افرادی هم که در رده پایین تر بودند میفرستادیم به تهران در دانشگاه تربیت معلم در درسهای تبین جهان آقای مسعود رجوی .
یادم می آید که حدود ده تا پانزده نفر از دانشجویان دانشسرای باخویش بابل که بیشتر آنها دختر بودند ،  از من خواسته بودند که به آنها آموزش تئوریک بدهم . من هم که در آن زمان مسلمان بودم ، هفته ای 3 بار  کتاب « کاپیتال » مارکس را به آنها آموزش میدادم !؟ .

آن روزها اگر چه دشمن استراتژیک را آمریکای جهانخوار می دانستیم اما خطر عمده داخلی را ارتجاع یعنی آخوندهای حاکم قلمداد میکردیم . حزب توده ، فدائیان خلق ، جنبش مسلمانان مبارز و ... ما را به خاطر این خط مشی لیبرال و جاده صاف کن امپریالیسم خطاب میکردند و میگفتند که این عبا و عمامه دارها مترقی یا نیمه مترقی هستند و باید از آنها در راستای جنگ دراز مدت با آمریکا و اقمارشان حمایت کرد .

در آن ایام هرگز در فکرم خطور نمی کرد که آن فضای نیمه باز بسرعت برق و باد سپری شود و ما که تا آنزمان با القاب امام یا مجاهد اعظم  ، خمینی را در پیامها خطاب میکردیم ،  بعد از کشتار 30 خرداد توسط آدمکشان جمهوری اسلامی ، شروع به نبرد مسلحانه با رژیم بپردازیم .
جنگی تمام عیار که قرار بود با سقوط شتابان و در عرض 6 ماه خمینی را سرنگون کند . 

مهدی یعقوبی