تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
Tuesday, December 31, 2019
Monday, December 30, 2019
Saturday, December 28, 2019
Friday, December 27, 2019
شورشی - مهدی یعقوبی
نیمه های شب بابک اسلحه کمری اش را در آورد و دستی به سر و رویش کشید . نان و خرما را بر داشت و کوله پشتی را انداخت روی دوش. از لای در به بیرون چشم انداخت. روستا در زیر آسمان پرستاره در سکوتی ژرف فرو رفته بود . در را به نرمی در پشت سرش بست و راه افتاد. وقتی به حوالی قهوه خانه رسید نگاهی به جوان شورشی که هنوز در میان آسمان و زمین بر فراز دار آویزان بود انداخت. خواست نزدیک شود که صدای پایی شنید. یکی از لباس شخصی ها بود . رفت در کنار قهوه خانه در کنار اسبی که افسارش به تیرک چوبی بسته بود پنهان شد. چاقوی نظامی اش را از جیبش در آورد و در مشتش محکم فشرد. انگار نوبت کشیکش بود. آنها پس از مراسم اعدام برای چشم زهره گرفتن شب را در همان قهوه خانه اطراق کرده بودند. لباس شخصی چراغ قوه اش را روشن کرد و آمد به سمت اسب که ساکت و آرام در جایش ایستاده بود .مسلسلش را گذاشت زمین. زیب شلوارش را کشید و همین که خواست ادرار کند چشمش افتاد به بابک . وحشت کرد و تا رفت سلاحش را
ناصرالدین شاه: توی کارخانههای فرنگ یک زن خوشگل پیدا نکردم
زنان زیباروی ناصرالدین شاه
ناصرالدین شاه: توی کارخانههای فرنگ یک زن خوشگل پیدا نکردم!
ناصرالدین شاه سه بار بصورت رسمی به کشورهای اروپایی سفر کرده و گزارش این مسافرتها را به شکل دقیق و مبسوطی در خاطرات خود درج کرده است. شاه و هیات همراهش در سفر سوم خود، عزم بازدید از کارخانهها و واحدهای تولیدی و صنعتی اروپا میکنند تا آنچه را قبل از آن درباره نظم و دقت کارخانجات فرنگ دیده بودند، اینک به چشم خود ببینند. در صفحاتی از کتاب «روزنامه خاطرات ناصرلدین شاه در سفر سوم فرنگستان» که به کوشش محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها و توسط انتشارات سازمان اسناد ملی ایران در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است، اشاراتی به شرح بازدیدهای او از کارخانههای اروپایی صورت گرفته است که نه تنها خواندنی و جذاب، بلکه حاوی نکاتی سودمند در شناخت میزان معرفت و آگاهی نازل ظل الله حاکم بر ایران، از پیشرفتهای صنعتی غرب است. نکته جالب در این خاطرات به جز نگاه شاه بی خبر و بازیگوش به حواشی اماکن مورد بازدید، در این است که او ضمن تعریف و تمجید از پیشرفتهای صنعتی اروپا، ابدا ابراز تمایلی برای استقرار این صنایع در کشوری که سلطان قدر قدرت آن است نمیکند!
زن نایبالحکومه سبیلو بود!
مطابق خاطرات ناصرالدین شاه آنها روز چهارشنبه پنجم شوال ۱۳۰۶ هجری قمری به قصد بازدید ازکارخانجات شهر ورشو از اقامت گاه خود خارج میشوند. نخستین چیزی که در این سفر توجه شاه را جلب میکند تیپ و سن و سال زنانی بود که او را در این سفر همراهی میکنند. نکته عجیبتر برای او، این که یکی از این زنان شریک کارخانه است. ناصرالدین شاه در این باره مینویسد:
«امروز ظهر باید برویم به کارخانه (ژیراردم) که حالا صاحب آن مسیو ویطرس آلمانی است. چهل و چهار ورس از ورشو تا آنجا راه است که شش فرسنگ ما میشود، خلاصه هوا صاف و آفتابی بود، نه سرد بود و نه گرم. رخت پوشیدم، من و امین السلطان و پاپف توی کالسکه نشسته رفتیم به گار، رسیدیم به گار، جنرال کورکو بود، زن جنرال بود، زن حاکم ورشو، زن نایبالحکومه همان سبیلو بود، بعضی زنهای پیر و پاتال دیگر هم بودند، با همه دست دادیم و احوالپرسی کردیم، چون زن حاکم ورشو در این کارخانه دستی یا شراکتی دارد به این جهت خودش و این زنها هم حاضر شدهاند. فرنگی و ایرانی رفتیم توی واگن، همه جابجا شدیم».
هفت هزار زن و مرد عمله مخصوص این کارخانه است
Thursday, December 26, 2019
Tuesday, December 24, 2019
67 - داستان
- منظورت چیه
- منظورم مجاهدینه که میگن ، چن ماه دیگه آخوندا سرنگون میشن و گورشونو از مملکت گم
- من که چشام آب نمی خوره ، کسی جرئت نداره پاشو به خیابون بذاره ، همه ترسیدن ، تا بگی بالا چشمشون ابروئه ، نیست و نابودت می کنن . اینام فقط شعر و شعار میدن . خودشون بهتر از همه میدونن که باختن . نباید بی کله و با تحلیل های آب دوغ خیاری دس به اسلحه میبردن . این ملاها از یه کتاب و نشریه بیشتر از گلوله ها میترسن . از خداشون بود که اینا دس به سلاح ببرن تا سلاخیشون کنن . این ترق و تورق ها باعث شده که جاپاشونو سفت و سخت تر بشه .
- میگی گول آخوندا رو خوردن
- اونا آدمای شجاع و صادقی هسن . اما این جونورای عمامه به سر رو خوب نشناختن . هزار تا مث اونارو میبرن لب چشمه و تشنه بر میگردونن
Monday, December 23, 2019
Saturday, December 21, 2019
صمد بهرنگی - آقای چوخ بختیار
هر اتفاقی میخواهد بیفتد، هر بلایی میخواهد نازل شود، هر آدمی میخواهد سر کار بیایید، در هر صورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست، به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود. رئیسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملقهای او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او ترفیع رتبهای و پولی در بیاورد.
زندگی او مثل حوض آرامی است. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است. راضی نمیشود حتی با موری اختلاف پیدا کند. صبح پا میشود و همراه زن و بچهاش صبحانه میخورد و بعد به ادارهاش میرود.
زندگی او مثل حوض آرامی است. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است. راضی نمیشود حتی با موری اختلاف پیدا کند. صبح پا میشود و همراه زن و بچهاش صبحانه میخورد و بعد به ادارهاش میرود.
Friday, December 20, 2019
Thursday, December 19, 2019
مقالۀ عباس یمینی شریف - دکتر احسان یارشاطر
بلبلي گفت به پروانه: ترا
نيست از عشق نشاني پيدا
تو به هر گل كه رسي مي بويي
دلبري, هر گذري مي جويي
روزها پرسه زن گلزاري
هر زمان روي گلي جا داري
تو دلي سوخته داري چون من
نكني ناله, نداري شيون"
ـ بلبل اين گفت و از اينجا پرزد
به گلي وقت پريدن سرزد
كنده شد آن گل و بر خاك افتاد
در ميان خس و خاشاك افتاد
باد گلبرگي از آن را برداشت
رو به صحرا و در و دشت گذاشت
رفت پروانه چو ديوانه به پيش
نگهي كرد به دلداده خويش
ديد افتاده به خاك, افسرده
همۀ برگ و گلش پژمرده
بي درنگ از عقب باد پريد
تا به گلبرگ جداگشته رسيد
كرد يك لحظه به دورش پرپر
رفت نزديك و گرفتش دربر
خسته از رنج ره افتاد زمين
وقت افتادن مي گفت چنين:
"جان به تن دارم و چشمم نگرد
به ستم برگ گلي باد برد؟"
برگ گل را به لب خويش نهاد
آهي آهسته كشيد و جان داد».
نيست از عشق نشاني پيدا
تو به هر گل كه رسي مي بويي
دلبري, هر گذري مي جويي
روزها پرسه زن گلزاري
هر زمان روي گلي جا داري
تو دلي سوخته داري چون من
نكني ناله, نداري شيون"
ـ بلبل اين گفت و از اينجا پرزد
به گلي وقت پريدن سرزد
كنده شد آن گل و بر خاك افتاد
در ميان خس و خاشاك افتاد
باد گلبرگي از آن را برداشت
رو به صحرا و در و دشت گذاشت
رفت پروانه چو ديوانه به پيش
نگهي كرد به دلداده خويش
ديد افتاده به خاك, افسرده
همۀ برگ و گلش پژمرده
بي درنگ از عقب باد پريد
تا به گلبرگ جداگشته رسيد
كرد يك لحظه به دورش پرپر
رفت نزديك و گرفتش دربر
خسته از رنج ره افتاد زمين
وقت افتادن مي گفت چنين:
"جان به تن دارم و چشمم نگرد
به ستم برگ گلي باد برد؟"
برگ گل را به لب خويش نهاد
آهي آهسته كشيد و جان داد».
مقالۀ عباس یمینی شریف، دکتر احسان یارشاطر
Wednesday, December 18, 2019
قسمتی از رمان ژان کریستف - رومن رولان
آن که دوستش داریم همه گونه حقی برما دارد. حتی حق آن را دارد که دیگر دوستمان نداشته باشد. و نمی توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه تنها باید از خود رنجید که چرا باید آنقدر کم شایسته محبت باشیم که دوست ما را ترک کند و این خود رنجی کشنده است." . ژان کریستف موسیقیدان آلمانی است که پس از درگیری با پلیس مجبور به ترک کشور شده و به فرانسه مهاجرت می کند. ژان که طی دوران بلوغ فکری اش دست خوش تحولاتی فراوان بوده و تا حدودی دارای روحی چند شخصیتی است، شخصیت اصلی و با دوامش به آرامی شکل می گیرد و به یک ثبات معقول و منطقی می رسد. زندگی ژان کریستف کرافت تا حد زیادی به زندگی و اندیشه های بتهوون، موتسارت و واگنر شبیه است اما از آنچه معلوم است ژان بیشتر به خالق خود مانند است تا به فردی دیگر. موسیقی در ژان نیاز شدیدی به دوست داشتن برمی انگیزد و کسی که خوب دوست می دارد، دیگر کم و بیش نمی شناسد. خود را به تمامی در راه همه کسانی که دوست می دارد ایثار می کند. این عشق افلاطونی نصیب کسی نمی شود جز روح الیویه فرانسوی که روانش چون پناهگاهی است نرم و اطمینان بخش تا ژان سراسر هستی خود را به او بسپرد. ژان در دوستی با الیویه جهان را از منظرگاه دوست مینگرد و هستی را با حواس دوست در آغوش می کشد غافل از آن که طبیعت بیرحم در جدا کردن دو قلب که به یکدیگر عشق ورزیدهاند هرگز عشق را در یک زمان از هر دو قلب برنمیکند بلکه چنان میکند که یکی از آن دو زودتر از دوست داشتن باز ایستد تا همیشه آن یک که بیشتر دوست دارد فدا شود و این ژان است که هرگز نمی تواند در دوست داشتن لحظه ای به خود مجال سستی و اهمال راه دهد.
جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید… . و چه خوب بود که آدمی میتوانست وقتی درد و مصیبتی دارد ماهها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه نفس از خواب برخیزد. اما هیچ کس نمیتواند چنین کاری بکند؛ و باید بیدار ماند و درد کشید و با دردهای خود کنار بیاید.
قسمتی از رمان
ژان کریستف رومن رولان
ترجمه ترجمه محمود اعتماد زاده
Tuesday, December 17, 2019
Monday, December 16, 2019
Friday, December 13, 2019
Wednesday, December 11, 2019
شورشی - داستان کوتاه - مهدی یعقوبی
از روزی که خواهرش در کنارش تیر خورد و مرد ، بابک دیگر بابک سابق نبود . رفته بود توی خودش و در دنیاهای دیگری سیر و سفر میکرد. نه لب به آب میزد و نه یک لقمه نان. شوکه شده بود و دمادم چهره خونین خواهرش تهمینه در روبرویش ظاهر میشد که در نفسهای آخر به چشمانش نگاه میکرد و لبخند میزد.
ماموران حکومتی که چهره هایشان را با ماسک پوشانده بودند و تا دندان مسلح . با قنداق مسلسل محکم کوبیدند به گردنش و او در دم از هوش و حواس رفت. خواهرش را کشان کشان انداختند پشت خودرو و با شلیک های هوایی بسرعت از محل دور. بهوش که آمد نگاهی به لباسش که غرق از خون خواهرش بود انداخت. سرش شروع کرد به گیج رفتن. از سر و صدای جمعیتی که در اطراف بودند و با ماموران حکومتی در حال جنگ و گریز تنها وز وز گنگی می شنید و اطراف و اکناف را که در دود و آتش شعله ور بودند تیره و تار. معترضان می گفتند ماموران ایرانی نیستند و وابسته به حشد الشعبی و حزب الله لبنانند . از هر جا که آمده بودند کارشان را خوب بلد بودند و مردم را مثل گوسفند سلاخی.
بابک در میان جمعیتی که خشمگین شعار مرگ بر دیکتاتور میدادند از جایش بسختی پاشد و همین که خواست حرکت کند دید که دستی بازویش را گرفته است . بیژن بود نامزد تهمینه خواهرش . دستمالی از جیبش در آورد و چشم هایش غبارآلودش را تمیز . بابک با صدای لرزان و اشک آلود گفت:
- خواهرم خواهرم کجاس
- تموم کرد ، انداختنش توی ماشین و بردن
- از پشت با کلت زدنش ، از میون خودمون ، خودم دیدم صورتشو پوشونده بود.
برتولت برشت - فاشیسم چهره واقعی سرمایه داریست
فاشیسم چهره واقعی سرمایه داریست
نوشته: برتولت برشت، ۱۹۳۵
برگردان: آمادور نویدی
فاشیسم مرحله ای تاریخی از سرمایه داریست؛ و با این مضمون چیزی جدید و در عینحال قدیمیست. در کشورهای فاشیستی، سرمایه داری همچنان وجود دارد، اما فقط به شکل فاشیسم؛ و با فاشیسم فقط میتوان بهعنوان سرمایه داری مبارزه کرد که عریان ترین، بیشرمانه ترین، ستمکارترین، و خائنترین شکل سرمایه داری است… کسانیکه بدون اینکه علیه سرمایه داری باشند علیه فاشیست هستند، افرادیکه از بربریتی که ناشی از وحشیگرست، آه و ناله سر میدهند و ابراز تأسف میکنند، مانند مردمی هستند که میخواهند بدون کشتن گوساله، گوشت گوساله را بخورند. آنها دوست دارند گوشت گوساله بخورند، اما نمیخواهند رنگ خون را ببینند… دمکراسی هنوز در این کشورها خدمت میکند تا به نتایجی برسد که خشونت در دیگر کشورها لازم است، برای مثال، تضمین مالکیت خصوصی بر افزار تولید. انحصار خصوصی کارخانه ها، معادن، و زمینها در همه جا شرایط وحشیگرانه ای را ایجاد میکند، اما در برخی مکانها این شرایط زیاد بچشم دیده نمیشوند. بربریت را فقط زمانی بچشم می بینیم که از انحصار با خشونت آشکار حفاظت میشود… حرفهای احمقانه درباره بربریت که از وحشیگری ناشی میشود نیز از این نوع است. منبع بربریت، وحشیگریست، که میتوان و باید با فرهنگ روشنگری، آموزش و پرورش با آن مبارزه کرد…
نوشته: برتولت برشت، ۱۹۳۵
برگردان: آمادور نویدی
فاشیسم مرحله ای تاریخی از سرمایه داریست؛ و با این مضمون چیزی جدید و در عینحال قدیمیست. در کشورهای فاشیستی، سرمایه داری همچنان وجود دارد، اما فقط به شکل فاشیسم؛ و با فاشیسم فقط میتوان بهعنوان سرمایه داری مبارزه کرد که عریان ترین، بیشرمانه ترین، ستمکارترین، و خائنترین شکل سرمایه داری است… کسانیکه بدون اینکه علیه سرمایه داری باشند علیه فاشیست هستند، افرادیکه از بربریتی که ناشی از وحشیگرست، آه و ناله سر میدهند و ابراز تأسف میکنند، مانند مردمی هستند که میخواهند بدون کشتن گوساله، گوشت گوساله را بخورند. آنها دوست دارند گوشت گوساله بخورند، اما نمیخواهند رنگ خون را ببینند… دمکراسی هنوز در این کشورها خدمت میکند تا به نتایجی برسد که خشونت در دیگر کشورها لازم است، برای مثال، تضمین مالکیت خصوصی بر افزار تولید. انحصار خصوصی کارخانه ها، معادن، و زمینها در همه جا شرایط وحشیگرانه ای را ایجاد میکند، اما در برخی مکانها این شرایط زیاد بچشم دیده نمیشوند. بربریت را فقط زمانی بچشم می بینیم که از انحصار با خشونت آشکار حفاظت میشود… حرفهای احمقانه درباره بربریت که از وحشیگری ناشی میشود نیز از این نوع است. منبع بربریت، وحشیگریست، که میتوان و باید با فرهنگ روشنگری، آموزش و پرورش با آن مبارزه کرد…
Tuesday, December 10, 2019
سجاع زنی که در زمان محمد ادعای پیامبری کرد
سجاع پیامبر می گفت زن در گرفتن دو شوهر آزاد است
عطاردبن حاجب در باره این پیامبر که به او وحی می شده است گفته است:
پیامبر ما زنی است که بر گردش طواف می کنیم و همه پیامبران خدا مردان بودند
روی تصویر کلیک کنید
ام صادر بنت اوس بن حق بن اسامه یا بنت حارث بن سوید بن عقفان معروف به سجاح زنی بود که پس از مرگ محمد، مدتی قبل از شروع جنگهای رده تا اواسط آن، ادعای پیامبری نمود و رهبری قبیله خود را به دست گرفت و برای گرفتن قدرت سیاسی و نظامی عربستان از دست دولت مرکزی مدینه شروع به فعالیت نمود.
Sunday, December 08, 2019
همه از مرگ می ترسند من از زندگی - مهدی یعقوبی
مبهم و سردرگم کنار جاده ایستاده بود. لاغر اندام بود و استخوانی. انگار در کاسه چشمش به جای مردمک دو جغد سیاه نشسته بودند با نگاهی تند و وق زده. کلاهی تاریک و لبه بلند بر سرش آویزان بود و کراواتی سرمه ای. . در چهره اش غمی جانکاه موج میزد و بیحوصلگی . چند بار به ساعتش نگاه کرد و یاس آلود با خودش نجوا ، بنظر میرسید منتظر کسی است .
Friday, December 06, 2019
Thursday, December 05, 2019
چرا کافکا در بین هموطنانش «محبوب» نیست
چرا کافکا در بین هموطنانش «محبوب» نیست؟
فرانتس کافکا آن قدر که در جهان نام و آوازهای به هم زدهاست، اما نویسنده محبوب مردم کشور خودش نیست، نویسندهای که ما ایرانیها او را در اواخر دهه سی خورشیدی شناختیم، آن هم به واسطه صادق هدایت، و به طور قطع همنشینی نام هدایت در کنار کافکا در این آشنایی بیتأثیر نبودهاست.
در دهه پنجاه خورشیدی هم اردلان سرفراز، ترانهسرای معاصر، ترانهای سرود به نام «مسخ»، که نام آن یادآور شاهکار ادبی کافکا بود. اردلان سرفراز این ترانه را که با آهنگ حسن شماعیزاده و صدای فرهاد اجرا شد به به صادق هدایت و فرانتس کافکا تقدیم کردهاست.
Wednesday, December 04, 2019
Tuesday, December 03, 2019
Monday, December 02, 2019
Sunday, December 01, 2019
انقلاب بی رهبر شورش های خودبخودی - مهدی یعقوبی
شورش ها و خیزش های کور هر چند عظیم و شکوهمند باشند بدون رهبری نتایج محتومی را در پی دارند شکست و بدنبال آن یاس و ناامیدی مرگبار .
موجها خوابيده اند آرام و رام،
طبل طوفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشكيده اند
آبها از آسياب افتاده است.
در مزار آباد شهرِ بی تپش،
وای جغدی هم نمی آيد به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان،
خشم ناكان بی فغان و بی خروش.
مهدی اخوان ثالث
این اعتراضات سراسری هر چند به فاز بالا بلندتری صعود کرده است و تمامیت نظام را نشانه رفته است اما با همه این تفاصیل خیزش هایی که رهبری نداشته باشند آنهم در سرپیج های تند و خطرناک، مانند یک خودرو بدون راننده می ماند. بدون دنده و ترمز به پیش میرود و خواهی و نخواهی به دره ها سقوط خواهد کرد.
احمد شاملو گفته بود:
احمد شاملو گفته بود:
... من متخصص انقلاب نیستم ولی هیچ وقت چشمم از انقلاب خودانگیخته آب نخورده است . انقلاب خود انگیخته مثل ارتش بی فرمانده است.
ملتی که حافظه تاریخی ندارد انقلابش به هراندازه هم که از لحاظ مقطعی شکوهمند توصیف شود از این پهلو به آن پهلو در می غلتد و در نهایت چیزی ارتجاعی از آب در می آید .
در سال 58 یادم می آید که یکی از جوانان پرشور که وابسته به سازمانی سکتاریسم بود در خیابان در میان جمعیت فریاد می زد:
- آهای مردم شرایط عینی و ذهنی آماده است پس چراعلیه نظام آخوندها قیام نمی کنید.
آن جوان آن روزها در زمانی که خمینی در اوج قدرت و میلیونها هوادار داشت و مردم عکس منحوسش را در ماه میدیدند دچار توهم بود و آب در هاون می کوبید چرا که نه شرایط عینی و وضع انقلابی وجود داشت و نه سازمانی گسترده که رهبری را به عهده بگیرد.
اکنون نزدیک به 40 سال از آن دوران میگذرد، و پایه های نظام جمهوری اسلامی یعنی طبقه حاکم لرزانتر از همیشه شده است و قادر به ادامه فرمانروایی به صورت سابق نیست. بحران های مرگبار سر تا پای نظام را فرا گرفته است و جناح های مافیایی اش به جان هم افتاده اند . از سوی دیگر در صحنه بین المللی نیز در این چند دهه تا به این حد ایزوله نشده بود . تحریم های سخت امریکا آنها و مزدوران منطقه ای و تروریستش را در مخمصه ای سخت قرار داده است .
در آن سوی طیف و در جبهه مقابل پایینی ها از فقر و گرسنگی و سرکوب کارد به استخوانشان رسیده است و دیگر نمی خواهند قربانی وعده و وعیدهای پوچ و صد من یک غاز بالایی ها شوند. به همین علت ماشین نظامی جمهوری اسلامی در بن بستی مرگبار به شنیع ترین شکلی آنها را در خیابانها به خاک و خون کشید تا به بقای اهریمنی اش ادامه دهد.
حلقه مفقوده این خیزشهای عظیم که سرتاسر ایران را فرا گرفته است رهبری است و تا این نقطه ضعف پر نشود این نظام خودبخود نخواهد افتاد. در این میان جناح های نظام با همه شکافها و اختلافاتی که با هم دارند رویاروی مردم به جان آمده برای حفظ نظام باز هم متحد خواهند شد. آنها بارها تاکید کرده اند که در این دریای توفانی همه در داخل یک کشتی نشسته اند و اگر گوشت هم را بخورد استخوانش را نزد غریبه نخواهند انداخت.
چه باید کرد؟ آیا این رهبر و سازمان و حزب سراسری خلق الساعه از کتم عدم به منصه هستی جلوه گر خواهد شد یا اینکه نیروهای حاضر و بالقوه آستین هایشان را بالا می زنند و این دور تسلسل چهل ساله را می شکنند.
نه مجاهدین خلق و نه احزاب و سازمان های چپ سنتی و نه آقای رضا پهلوی به تنهایی قادر نیستند که بطور کمی و کیفی هدایت این اعتراضات را به عهده بگیرند. اکثر این نیروها چهل سال با دیدگاهی سلبی و نه ایجابی خود جزیی از مشکل شده اند و سد و مانع . از سوی دیگر بدلیل سرکوب عریان و عدم بلوغ این جنبش در داخل نیز جریانی نتوانسته است سر بر آورد.
این جنبش اگر رهبری داشت باید بسرعت مردم به جان آمده را سازماندهی میکرد و دوباره به خیابانها می آورد. اما قبل و بعد از قیام 96 تا بحال نشد. تا زمانی که نیروی هدایت کننده برای سازماندهی خشم و عصیان مردم نباشد در به همین پاشنه خواهد چرخید و باز همان آش و همان کاسه خواهد بود.
مردم ایران نیروهایی را که در سر بزنگاه پشتشان را خالی کردند و به جای همبستگی ملی به دولتهای استعماری چسبیده یا منافع حزبی و سازمانی خود را بر آنان ترجیح داده اند نخواهند بخشید. این نیروها با همه شعر و شعارها و کوبیدن بر طبل های توخالی بطور بالفعل در خدمت جمهوری اسلامی هستند.
فراموش نکنیم که سرنگونی این نظام گام اول از راه سخت و دشوار در راستای ساختن ایرانی آزاد و آباد است. اساسا این که چه آلترناتیوی بعد از این رژیم بر سر کار بیاید درجه اهمیتش بسا بیشتر از سرنگونی است آنهم در جامعه ای مانند ایران که پتاسیل زیادی در جهت بیراهه رفتن و کج شدن از مسیر را دارا می باشد.
ملتی که حافظه تاریخی ندارد انقلابش به هراندازه هم که از لحاظ مقطعی شکوهمند توصیف شود از این پهلو به آن پهلو در می غلتد و در نهایت چیزی ارتجاعی از آب در می آید .
در سال 58 یادم می آید که یکی از جوانان پرشور که وابسته به سازمانی سکتاریسم بود در خیابان در میان جمعیت فریاد می زد:
- آهای مردم شرایط عینی و ذهنی آماده است پس چراعلیه نظام آخوندها قیام نمی کنید.
آن جوان آن روزها در زمانی که خمینی در اوج قدرت و میلیونها هوادار داشت و مردم عکس منحوسش را در ماه میدیدند دچار توهم بود و آب در هاون می کوبید چرا که نه شرایط عینی و وضع انقلابی وجود داشت و نه سازمانی گسترده که رهبری را به عهده بگیرد.
اکنون نزدیک به 40 سال از آن دوران میگذرد، و پایه های نظام جمهوری اسلامی یعنی طبقه حاکم لرزانتر از همیشه شده است و قادر به ادامه فرمانروایی به صورت سابق نیست. بحران های مرگبار سر تا پای نظام را فرا گرفته است و جناح های مافیایی اش به جان هم افتاده اند . از سوی دیگر در صحنه بین المللی نیز در این چند دهه تا به این حد ایزوله نشده بود . تحریم های سخت امریکا آنها و مزدوران منطقه ای و تروریستش را در مخمصه ای سخت قرار داده است .
در آن سوی طیف و در جبهه مقابل پایینی ها از فقر و گرسنگی و سرکوب کارد به استخوانشان رسیده است و دیگر نمی خواهند قربانی وعده و وعیدهای پوچ و صد من یک غاز بالایی ها شوند. به همین علت ماشین نظامی جمهوری اسلامی در بن بستی مرگبار به شنیع ترین شکلی آنها را در خیابانها به خاک و خون کشید تا به بقای اهریمنی اش ادامه دهد.
حلقه مفقوده این خیزشهای عظیم که سرتاسر ایران را فرا گرفته است رهبری است و تا این نقطه ضعف پر نشود این نظام خودبخود نخواهد افتاد. در این میان جناح های نظام با همه شکافها و اختلافاتی که با هم دارند رویاروی مردم به جان آمده برای حفظ نظام باز هم متحد خواهند شد. آنها بارها تاکید کرده اند که در این دریای توفانی همه در داخل یک کشتی نشسته اند و اگر گوشت هم را بخورد استخوانش را نزد غریبه نخواهند انداخت.
چه باید کرد؟ آیا این رهبر و سازمان و حزب سراسری خلق الساعه از کتم عدم به منصه هستی جلوه گر خواهد شد یا اینکه نیروهای حاضر و بالقوه آستین هایشان را بالا می زنند و این دور تسلسل چهل ساله را می شکنند.
نه مجاهدین خلق و نه احزاب و سازمان های چپ سنتی و نه آقای رضا پهلوی به تنهایی قادر نیستند که بطور کمی و کیفی هدایت این اعتراضات را به عهده بگیرند. اکثر این نیروها چهل سال با دیدگاهی سلبی و نه ایجابی خود جزیی از مشکل شده اند و سد و مانع . از سوی دیگر بدلیل سرکوب عریان و عدم بلوغ این جنبش در داخل نیز جریانی نتوانسته است سر بر آورد.
این جنبش اگر رهبری داشت باید بسرعت مردم به جان آمده را سازماندهی میکرد و دوباره به خیابانها می آورد. اما قبل و بعد از قیام 96 تا بحال نشد. تا زمانی که نیروی هدایت کننده برای سازماندهی خشم و عصیان مردم نباشد در به همین پاشنه خواهد چرخید و باز همان آش و همان کاسه خواهد بود.
مردم ایران نیروهایی را که در سر بزنگاه پشتشان را خالی کردند و به جای همبستگی ملی به دولتهای استعماری چسبیده یا منافع حزبی و سازمانی خود را بر آنان ترجیح داده اند نخواهند بخشید. این نیروها با همه شعر و شعارها و کوبیدن بر طبل های توخالی بطور بالفعل در خدمت جمهوری اسلامی هستند.
فراموش نکنیم که سرنگونی این نظام گام اول از راه سخت و دشوار در راستای ساختن ایرانی آزاد و آباد است. اساسا این که چه آلترناتیوی بعد از این رژیم بر سر کار بیاید درجه اهمیتش بسا بیشتر از سرنگونی است آنهم در جامعه ای مانند ایران که پتاسیل زیادی در جهت بیراهه رفتن و کج شدن از مسیر را دارا می باشد.