دو گدا کنار کاخ سلطان محمود به گدائی مشغول بودند، یکی چاپلوس و


 


دو گدا کنار کاخ سلطان محمود به گدائی مشغول بودند، یکی چاپلوس و پیوسته مدح و ثنای سلطان میگفت و از درباریان صله و انعام میگرفت و دیگری همیشه ساکت بود.
روزی گدای چاپلوس از او پرسید:
تو چرا ساکتی و مثل من مدح سلطان نمیگوئی؟
گدا گفت:
کار را خوب است خدا درست کند، سلطان محمود خر کیست؟
خبر این گفتگو به سلطان رسید و گفت نشانش میدهم که سلطان محمود کیست. پس دستور داد مرغی را سر بریدند و پختند و در شکمش جواهر گرانبهایی گذاشتند و برای گدای چاپلوس فرستادند.
از قضا گدای چاپلوس سیر بود و مرغ را به گدای دیگر داد.
گدا هنگام خوردن جواهر را پیدا کرد و رفت. روز بعد بسلطان خبر دادند که گدای چاپلوس بر سر جای خود حاضر است و از گدای دیگر خبری نیست.
سلطان احضارش کرد و گفت من دیروز برای تو تحفه ایی درون طعام فرستادم که با فروش آن میتوانستی یک عمر با ناز و نعمت زندگی کنی؟
فقیر گفت من سیر بودم و مرغ را به رفیقم دادم.
سلطان محمود متحیر از عاقبت کار با خود گفت: الحق که کار را باید خدا درست کند، سلطان محمود خر کیست.

سپتامبر بی باران ویلیام فاکنر

سپتامبر بی باران

 از ویلیام فاکنر

چو، یا خبر، یا هر چه بود، در آن غروب خونین ماه سپتامبر، که از پی شصت و دو روز بی‌باران می‌آمد، مانند آتشی که به علف خشك بیفتد در شهر پیچیده بود. صحبت از میس مینی‌کوپر و يك نفر سیاه پوست بود. حمله کرده، اهانت کرده، تهدید کرده: هیچ کدامشان درست نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است؛ همه‌شان در آن شب يكشنبه در آن مغازۀ سلمانی جمع بودند و بادبزن سقفی کار می‌کرد، بدون آن که هوا را خنك كند، و هوای کثیف را، در امواج مکرر بوی ماندۀ پماد صورت و روغن سر و نفس و عرق تن خود آن‌ها، روی سر آن‌ها برمی‌گرداند.

مقصر کیست - الکساندر هرتسن

 


فقدان کامل هرگونه فعالیت مشخص برای انسان قابل تحمل نیست. حیوان فکر می‌کند که تمام کار او این است که زندگی کند، ولی انسان فقط در صورتی زندگی را می‌پذیرد که امکان انجام کاری را داشته باشد

هرچند پیرمرد از این نبرد پیروز بیرون آمد، یعنی از گرسنگی نمرد و از ناامیدی خودکشی نکرد، ولی پیروزی نیز برایش ارزان تمام نشد؛ در پنجاه‌سالگی سفیدمو و نحیف شده و چین‌وچروک صورتش را پوشانده بود، تازه طبیعتْ تندرستی و نیروی فراوانی نیز به او ارزانی داشته بود. آنچه او را فرسود و فرتوتی زودرسی بر سیمایش نشاند نه غلیانات پرشور جوانی، نه شهوت، و نه چرخش‌های هول‌انگیز زندگی، بلکه مبارزه‌ی بی‌امان، سنگین، بی‌ارزش و حقارت‌بار با فقر و احتیاج، فکر فردا، و زندگی سراسر دغدغه و محرومیت بود. روح آدمی در این حوزه‌های پست زندگی اجتماعی می‌پژمرد و به‌واسطه‌ی تنشی همیشگی می‌خشکد و از یاد می‌برد که بر خود بال‌هایی دارد و درحالی‌که برای همیشه به زمین چسبیده است نگاهش را به‌سوی خورشید بلند نمی‌کند.

سیمیون ایوانویچ به من دروغ می‌گوید. ده برابر بهتر بود اگر راستش را می‌گفت. باید قوه‌ی تخیل را با حقیقت ترساند، نه آنکه به آن میدان داد: چون در آن صورت تخیل مرتب چیزهای بدتر و ترسناک‌تری ابداع می‌کند.


جواب ابلهان خاموشی ست..!

 


 تصویر ابوعلی سینا با هوش مصنوعی


ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.

ابن مقفع جانباخته راه آزادی اندیشه

 


ابن مقفع  جانباخته راه آزادی اندیشه

ابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب داودبن عمربن هبیره و سپس کاتب عیسی بن علی بود.او یکی از نقله ٔ از فارسی به عربی است و از کتب اوست : کتاب التاج در سیرت انوشیروان و کتاب