Friday, January 31, 2020

شرح زندگی فرخی یزدی به زبان خودش



 « هنگامی که من به دنيا آمدم ناصرالدين شاه بر ايران حکومت می کرد البته در اين کار دست تنها نبود، 85 زن و معشوقه با صدها مادرزن و پدر زن به اضافه مقدار زيادی پسر و دختر و نوه و نتيجه او را دوره کرده بودند. اينان ايران را مثل گوشت قربانی بين خود تقسيم کرده بودند هر گوشه ای از مملکت در دست يکی از شاهزاده ها و نوه ها بود که خون مردم را توی شيشه می کردند.
به هر حال از شرح حال خود بگويم، مخلص پس از چند سال خاکبازی در کوچه ها مثل همه بچه ها، رفتم ببخشيد، اشتباه کردم همه بچه ها که نمی توانستند به مدرسه بروند، از همان کودکی به کاری مشغول می شدند تا تکه نانی به دست آورند، بله فقط تکه نانی و ديگر هيچ. بچه ها که کاری پيدا نمی کردند پولی هم نداشتند تا به مدرسه بروند.

Wednesday, January 29, 2020

ازدواج حضرت زینب در یازده سالگی



حضرت زینب دختر حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه  بنابر نقل مشهور در اوایل شعبان سال ۶ هجری، حدود دو سال بعداز ولادت امام حسین  در مدینه بدنیا آمد.
ازدواج زینب کبری
وقتی آن حضرت به سن ازدواج رسید افرادی مثل «اشعث بن قیس» که از بزرگان قبیله "کنده" بود از او خواستگاری کرد، امیرالمؤمنین از این خواسته برآشفت و فرمود این جرئت را از کجا آورده‌ای که زینب را خواستگاری می‌کنی؟ زینب شبیهه خدیجه و پروریده دامان عصمت است و از سینه زهرای اطهر شیر خورده.
حدود سال ۱۷ هجری که حضرت زینب تقریباً یازده سال داشت «عبدالله ابن جعفر ابن ابی طالب» از او خواستگاری کرد و در همین تاریخ ازدواج کرد.

زینب کبری از شوهرش عبدالله پنج پسر داشت به نام‌های: علی، عون، اکبر، عباس، محمد؛ و یک دختر به نام ام کلثوم
کنیه و القاب حضرت زینب
کنیه حضرت زینب علیهاالسلام ، این بانوی مکرّمْ ام المصائب، ام الرَّزایا و ام النوائب حضرتْ صدیقه صغری، عصمت صغری و عقیله بنی هاشم بود. 
منبع - ویکی فقه
دانشنامه حوزوی

پریسا جان نگذاشتم عمامه به سرها بر پیکرت نماز بخوانند



حامد اسماعیلیون پدری که فرزند و همسرش را در سانحه انهدام هواپیمای اوکراینی از دست داد و موفق شد پیکر آنها را برای دفن به کانادا منتقل کند در فیسبوک خود نوشت:
پریسا جان! می‌دانستم چگونه خانواده‌های بی‌پناه را در منگنه خواهند فشرد. می‌دانستم چگونه صاحب‌عزا خواهند شد و به ریش ما خواهند خندید.
جنگیدم، با چشمان اشکبار و قلبی شکسته جنگیدم. نگذاشتم عمامه‌به‌سرهای فرصت‌طلب و ژنرال‌های جانی با دک و پزِ قرون وسطایی‌شان بر پیکرت نماز بخوانند.


عکس ها سخن می گویند





دانش آموزان میداوودی از سرما در زیر پتو

Tuesday, January 28, 2020

عاشقانه ها - مهدی یعقوبی



عاشقانه 51
 
عشق شاید که چکاوک باشد
در سحرگاه شکفتن لب رود
نم نم بارانی

پشت یک خاطره رازآلود

عشق شاید شاید
که طلوع گل سرخی به میان دو عدم
ناگهانی باشد
برکه ای رویایی
یا که آرامش یک جرعه شفاف سکوت
در شب وهم اندود


آن‌ها تفنگ­‌های پر از باروت را آوردند




آن‌ها تفنگ­‌های پر از باروت را آوردند
آن‌ها دستور این کشتار وحشیانه را صادر کردند
آن­‌ها این‌جا با خلقی مواجه شدند
گرد آمده به حکم عشق و وظیفه
که سرودی می­‌خواندند.
دخترک با پرچمش فرو افتاد
و پسر، خندان، زخمی، در کنارش
مردم وحشت­زده، با درد و خشم
دیدند آنان را که بر خاک می­‌افتادند
و همان‌جا که کشتگان افتاده بودند
مردم پرچم­‌های‌شان را در خون زدند
تا آن را رو به دژخیمان دوباره بر پا دارند.
به خاطر این مردگان، به خاطر مردگانمان
مجازات می­‌خواهم!
برای آن­‌ها که بر خاک میهن خون ریختند
مجازات می­‌خواهم!
برای جلادی که حکم این کشتار را داد
مجازات می­‌خواهم!
برای خیانت­کاری که به قیمت خون دیگران بالا رفت
مجازات می­‌خواهم!
برای آن که فرمان مرگ داد
مجازات می­‌خواهم!
برای آنان که از این جنایت دفاع کردند
مجازات می­‌خواهم!
نمی­‌خواهم دست خونالودشان را به سمتم دراز کنند
من مجازات می­‌خواهم
نمی­‌خواهم سفیر من باشند
نمی­‌خواهم حتی توی خانه­‌شان راحت بنشینند
مجازات می­‌خواهم!
می­‌خواهم در همین مکان، همین میدان، محاکمه شوند
من مجازات می­‌خواهم!
من مجازات می­‌خواهم!

پابلو نرودا
ترجمه:غزال طبری

Saturday, January 25, 2020

Friday, January 24, 2020

شوپنهاور: فیلسوفی که از آرایشگاه بیم داشت



شوپنهاور: فیلسوفی که از آرایشگاه بیم داشت
مادر آرتور شوپنهاور که خود نویسنده بود یک بار گفته بود: «نمی‌دانم دنیا و مردم‌اش با پسر من چه کرده‌اند که او چنین آن‌ها را تقبیح می‌کند؟». شوپنهاور به دلیل نگاه به‌غایت بدبینانه‌ای که به عالم و آدم داشت، در تاریخ اندیشه در زمره‌ی نادر متفکرانی است که به آنان «فیلسوفان سیاه» می‌گویند. جهان در نظر او ابلهانه و انسان موجودی نکبت‌زده بود.
فیلسوفی که سلاح داشت

Thursday, January 23, 2020

امشب شب تولد ندا آقا سلطان سمبل ندای آزادیخواهی ملت ایران است




ندا را هم  آیت الله خامنه ای میخواست شهید اعلام کند:
۴ آذر سال ۱۳۹۸٬ هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان ضمن همدردی با خانواده‌های کشته‌شدگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ ایران گفت:

«ماه‌های اول بود، چند نفر از هلال احمر آمدند دیدن ما. من اجازه ورود به خانه را ندادم و در حیاط با آنان صحبت کردم. گفتم برای چه آمدید؟ گفتند برای دلجویی از شما. گفتم من احتیاجی به دلجویی شما ندارم. بعد یک مقدار هدایا آوردند برای من که آنها را هم قبول نکردم. ولی به اصرار گفتند که باید به رسم یادبود قبول کنید. هدایا را آوردم خانه باز کردم. یکی از آنها متن دلجویی آقای خامنه‌ای بود که بلافاصله برگرداندم به هلال احمر.»
او درباره پرداخت دیه ندا آقاسلطان نیز گفت: «قاضی شهریاری گفت که دیه را قبول کن. گفتم نه من دیه را نمی‌خواهم. قاتل ندا را برای من پیدا کنید. دیه به کار من نمی‌خورد.»
«در روزنامه ایران خواندم که بنیاد شهید می‌خواهد ندا را شهید اعلام کند که پیام فرستادم و گفتم هیچ وقت این کار را نکنید، ندا را شهید اعلام نکنید. من اجازه همچنین کاری را به شما نمی‌دهم. ما فقط خواستار اجرای عدالتیم و دلجویی و دیه به هیچ درد ما نمی‌خورد.»


پندهایی از قابوسنامه


روی تصویر کلیک کنید
 

در این تصویر سه برنده جایزه نوبل را مشاهده می کنید



در این تصویر سه برنده جایزه نوبل را مشاهده می کنید
ماری کوری(نوبل شیمی و فیزیک)،پیری کوری(نوبل فیزیک‌)و دخترشان ایرن ژولیت کوری(نوبل شیمی)خانواده ای با بیشترین برنده نوبل در تاریخ

Wednesday, January 22, 2020

انگل زاده ها - شعری از مهدی یعقوبی


خفته در قصر طلا اما به ظاهر ساده اند  /    مشتی انگل زاده اند
از برای غارت ایران همه آماده اند             مشتی انگل زاده اند
شغلشان تاراج نفت و شیشه کردن خون ما       در پس نام خدا
مملکت را دست چین و روس یکسر داده اند      مشتی انگل زاده اند
جاکش آخوند و ملا نزد بیدینان غرب        با سبیل و ریش چرب

  

برای یک دستمال قیصریه ای را آتش می زند



برای یک دستمال قیصریه ای را آتش می زند

داستان مثل «برای یک دستمال قیصریه ای را آتش می زند» از کتاب «داستان های امثال» نوشته دکتر حسن ذوالفقاری» بگزیده شده است

این مثل در مورد افرادی به کار می برند که از روی هوای نفس و ندانم کاری برای به دست آوردن یک چیز کم بها و بی ارزش دست به کاری می زنند که ضرر و زیان هنگفتی به دیگران وارد می شود

قصیریه: راسته ی بازار بزرگی است که دو طرف آن مغازه و حجره باشد و دو در، در ابتدا و انتهای آن باشد.
علاقه بند: کسی که ابریشم بافد و از ابریشم رشته و نوار و قیطان بسازد. تقریبا معادل همان خرازی های امروزی است
پسری پیش مردی که دکان علاقه بندی داشت کار می کرد. این پسر – که هنری نداشت و کاری بلد نبود – یک وقت به سرش زد که زن بگیرد. هر طوری بود برایش دختری پیدا کردند و به اسم او کردند. یک روز علاقه بند دکانش را به پسر سپرد و خودش به خانه رفت. اتفاقا نامزد پسر به در دکان علاقه بند آمد و بعد از سلام و احوالپرسی چشمش به پارچه ها و دستمال های قشنگی که در دکان بود افتاد. از پسر خواست یکی از دستمال ها را به او بدهد. پسر گفت: «این دستمال ها مال من نیست». از دختر اصرار و از پسر انکار، و پسرک به هر زبانی خواست نامزدش را از این کار منصرف کند تا از خیر دستمال بگذرد، توانست. بالاخره حرف ها و حرکات دختر کار خودش را کرد و پسر دو تا از دستمال ها را به او داد. دخترک خوشحال و خندان از دکان بیرون رفت. بعد از رفتن دختر، پسر به خود آمد و گفت: «این چه کاری بود که کردم؟ حالا چه خاکی به سرم کنم؟ اگر بگویم نسیه داده ام، می گوید چرا؟ اگر بگویم فروخته ام، پولش را می خواهد. اگر بگویم گم شده، تاوانش را می خواهد.» خلاصه آن پسر بی عقل نقشه ای کشید و بهترین راه در نظرش این رسید که دکان را آتش بزند تا صاحب دکان از ماجرای دستمال بویی نبرد.
برای انجام دادن عمل شیطانی و شومش، یک گل آتش گذاشت ته دکان میان پارچه ها و در دکان را بست و به خانه رفت. آتش کم کم کوره گرفت و به تمام پارچه ها سرایت کرد و دکان را به آتش کشید. چند لحظه ای نکشید که آتش به حجره ها و دکان های دیگر هم سرایت کرد و تمام قیصریه طعمه آتش شد. هر چه تلاش کردند، نتوانستند قیصریه را نجات دهند و دود شد و آتش. بعدها فهمیدند که قیصریه به آن زیبایی به واسطه بی عقلی آن پسر احمق نابود شد و عده ی زیادی به خاک سیاه نشستند. اما دیگر چه سود؟

عاشقانه ای از لویی آراگون

روی تصویر کلیک کنید

کافی‌ست که از در درآیی
با گیسوان بسته‌ات تا
قلبم را به لرزه در آوری
تا دوباره متولد شوم و
خود را بازشناسم
دنیایی لبریز از سرود
السا عشق و جوانیِ من
آه لطیف و مردافکن چون شراب
 

Sunday, January 19, 2020

شورشی - داستانی از مهدی یعقوبی




بابک در جا نقشه ای زد به ذهنش. تصمیم گرفت روز جمعه بر گردد به خانه و سر و گوشی آب بدهد. شک نداشت کسانی که به خانه اش برای سرکشی می آمندند همان کسانی هستند که شاهرخ را در آب خفه کردند . میتوانست در گوشه ای کمین کند و در فرصت مناسب زهرش را بریزد. اسلحه کمری اش را که در نقطه ای پرت و دورافتاده پنهان کرده بود بر داشت.
دستی بر سر و رویش کشید و محکم و یکنواخت گرفت در دستش .سه انگشت پایینی را دور دسته کلت پیجاند نفسش را کنترل و انگشت سبابه را گذاشت به روی ماشه و نشانه گرفت به عکس عمامه داری که بر روی جاده بر تیرک چراغ برق آویزان بود





Saturday, January 18, 2020

زندگی خرچنگی





روی تصویر کلیک کنید
 

پیرزنی یک همسایه کافر داشت



پیرزنی یک همسایه کافر داشت و هر روز و هر شب با آوای بلند همسایه کافر را نفرین می کرد:
که خدایا! جان این همسایه کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن
(گونه ای که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت پیرزن بیمار شد و دیگر نمی توانست خوراک درست کند ولی در کمال شگفتی خوراک پیرزن سر هنگام در خانه اش آشکار می شد
پیرزن سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و خوراک من را در خانه ام ظاهر می کنی و نفرین بر آن کافر خدا نشناس
روزی

نامه‌ای از زندان – رزا لوکزامبورگ، ترجمه‌ی: کمال خسروی



نامه‌ای از زندان – رزا لوکزامبورگ، ترجمه‌ی: کمال خسروی

رِسلاو، چند روزی پیش از ۲۴ دسامبر ۱۹۱۷
سونیچکا، پرنده‌ی کوچک نازنینم، چه‌قدر از نامه‌ی شما خوشحال شدم، دلم می‌خواست بلافاصله جواب بدهم، اما خیلی گرفتار بودم و باید خودم را روی موضوعی به‌شدت متمرکز می‌کردم، نمی‌خواستم به خودم اجازه‌ی چنین فراغت راحت‌طلبانه‌ای را بدهم. بعد هم که فراغتش حاصل شد، فکر کردم بهتر است منتظر فرصت بهتری بمانم، چون بسیار دل‌انگیزتر است که بتوانیم با خیال راحت گپ گفتی خودمانی داشته باشیم.

Thursday, January 16, 2020

از ایران ما گورتان گم کنید - مهدی یعقوبی



به عمامه های سیاه و سفید
دعاشان که در روز و شب ها دروغ
لب چشمه و حوری و جام می
خداشان که بر روی لب ها دروغ

تو را روی منبر که با وعده ها
به عمری که ملا فریبت دهد
فقط فقر و بدبختی و رنج و درد
نصیبت که آن نانجیبت دهد

دروغ و دروغ و دروغ و دروغ
که رسم و ره و دین اوست
خرافات و تزویر و مکر و ریا
به هر سوی عالم که آیین اوست

 

ژان پل سارتر - بشر همان است که خود می سازد



بشر همان است که خود می سازد
بشر ، نه فقط آن مفهومی است که از خود در ذهن دارد ، بلکه همان است که از خود می خواهد . آن مفهومی است که پس از ظهور در عالم وجود ، از خویشتن عرضه می دارد . همان است که پس از جهش به سوی وجود ، از خود می طلبد . بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد . این ، اصل اول اگزیستانسیالیسم است . بشر پیش از هر چیز وجود می یابد و موجودی است که به جهش به سوی آینده ، وقوف دارد . شخص قهرمان ، خود ، خویشتن را قهرمان می کند . شخص زبون خود را زبون می سازد
بشر اخلاق خود را می سازد
بشر مسئولیت کلی دارد
اگر به راستی وجود مقدم بر ماهیت است ، پس بشر مسئوول وجود خویش است . بدین گونه ، نخستین کوشش اگزیستانسیالیسم آن است که فرد بشری را مالک و صاحب اختیار آنچه هست قرار دهد و مسئوولیت کامل وجود او را بر خود او مستقر کند . هنگامی که می گوییم بشر مسئوول وجود خویش است ، منظور این نیست که بگوییم آدمی مسئوول فردیت خاص خود است ، بلکه می گوییم هر فردی مسئوول تمام افراد بشر است . در حقیقت ، امور جهان چنان خواهد بود که بشر تصمیم می گیرد این امور انچنان باشد . آیا این سخن به این معنی است که من باید خود را تسلیم گوشه گیری و کاهلی کنم ؟ نه . من پیش از هر چیز باید دست به کاری بزنم . منظور آن است که خود را از توهم برهانم و آنچه از دستم بر می آید انجام دهم
انتخاب

Wednesday, January 15, 2020

چه کسی پسرم را کشت




شهناز اکملی،‌مادر مصطفی کریم بیگی از کشته شدگان سال ۸۸ برای گذراندن یک سال حبس خود را به زندان اوین معرفی کرد.
روز سه شنبه مریم کریم بیگی،‌ دختر او خبر داده بود ماموران برای بردن مادرش در غیاب او به خانه آنها مراجعه کردند و پس از تفتیش خانه خبر دادند برای بردن خانم اکملی به زندان باز می‌گردند.
شهناز اکملی مادر مصطفی کریم بیگی، که در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ در ایران کشته شد، به یک سال حبس قطعی محکوم شده است.

محمد رسول الله و بستن چاه آب در جنگ بدر




شبی که فردایش جنگ بدر واقع شد مسلمانان در پای درختی تمام شب را بیدار بودند . صبح روز جمعه هفده رمضان بود که سپاه قریش با تجهیزات کامل جنگی از پشت تپه به دشت بدر سرازیر شدند، هنوز در میان قریش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما یک موضوع جنگ را حتمی کرد و آن این که:
یکی از سپاهیان قریش به نام «اسود مخزومی» ، چشمش به حوضی که مسلمانان درست کرده بودند افتاد، تصمیم گرفت یکی از این سه کار را انجام دهد، یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران کند و یا کشته شود، به دنبال این تصمیم از صف مشرکان بیرون تاخت و تا نزدیک حوض رسید، در آن جا با حضرت حمزه روبرو شد، حمزه یک ضربت به پای او زد که پایش از ساق جدا شد، در عین حال می‎خواست با حرکت سینه خیز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه با زدن ضربه دیگر او را در آب کشت.


 روی تصویر کلیک کنید


مبارزه تن به تن در ابتدای کار
نخستين كسانى كه از قريش به ميدان آمدند و هماورد خواستند، عتبه، شيبه و وليد بودند. سه تن از جوانان انصار به ميدان آمدند، امّا جنگجويان قريش گفتند: برگرديد. ما با شما نمى ‌جنگيم. ما همتايان خود را از قريش مى ‌خواهيم.
رسول خدا (ص) آنان را بازگرداند و سه تن از افراد خانواده‌اش را فرستاد، زيرا خوش نداشت كه با انصار شروع كند. پس عبيدة بن حارث، حمزه و على (ع) را خواست‌. على (ع) وليد را كشت. حمزه و شيبه پس از حمله بسيار كه شمشيرهايشان كند شد، به هم چسبيدند. على (ع) متوجّه آن دو شد و چون حمزه از شيبه بلندتر بود، على گفت: عمو؛ سر خود را به زير آور، چون حمزه سرش را به ميان سينه شيبه برد، على (ع) ضربتى زد و نصف سر شيبه را پراند. عتبه پاى عبيده را قطع كرده بود. على (ع) آمد و عتبه را كه هنوز رمقى داشت، كشت. بدين ترتيب على (ع) در كشتن هر سه شركت داشت.( 1)
آن حضرت در نامه‌ اى به معاويه نوشت؛ من حقيقتا ابو الحسن هستم، قاتل پدر بزرگت، عتبه و عمويت شيبه و دايى ‌ات وليد، و برادرت حنظله، آن‌هايى كه خداوند در روز بدر خونشان را به دست من ريخت.[2 ]

 مناقب آل ابى طالب، 3/ 119
 الفتوح، 2/ 435؛ الغدير، 10


روی تصویر کلیک کنید
  منبع: ابن سعد واقدى،‏ محمد، ‌‏نام كتاب الطبقات ‏الکبرى، ترجمه، مهدوى دامغانى، محمود، ج ‏٤، ص ٤٧٨، تهران- انتشارات فرهنگ و انديشه
 روی تصویر کلیک کنید



نوری کسرایی درگذشت




نوری کسرایی، بازیگر مشهور سینمای قبل از انقلاب، روز شنبه، ۲۱ دی، در خانه‌اش درگذشت.
نوری کسرایی متولد ۱۳۳۰ بود و به گزارش رسانه‌های ایران، همسایگان او دو روز پس از درگذشتش متوجه می‌شوند و مرگ او را به پلیس خبر می‌دهند.