حس میکنم که بی تو آتش جهان نبودست
سوسوی یک ستاره درکهکشان نبودست
آتش اگر که بود ست پروانه ای نبودست
حتی اگرکه بودست عشقی به جان نبودست
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی (هیچ)
حس میکنم که بی تو آتش جهان نبودست
سوسوی یک ستاره درکهکشان نبودست
آتش اگر که بود ست پروانه ای نبودست
حتی اگرکه بودست عشقی به جان نبودست
تشییع جنازهٔ پابلو نرودا - ریکاردو گاریبای
مراسم تشییع جنازه از خانهٔ شاعر آغاز میشود. خانهئی که در آن جسد در برابر همسر بیوه و خواهرانش آرمیده است. آئین شبِ احیا برای مرده در وسط اتاقی غرق در آب و گِل و شُل انجام پذیرفته است؛ اتاقی که روزگاری کتابخانهٔ شاعر بود. کتابها و مدارک و کاغذها بههمراهِ میز و صندلیها در آب و گِل غوطهورند. روز قبل ارتش با برگرداندنِ مسیر نهر آبی بهداخل خانه، آن را بهآب بستهاند و هرچه را که جلو چشمشان آمده درهم شکسته خُرد کرده و خانه را غرقه در آب رها کردهاند.
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
'An idiot with a plan can beat a genius without a plan.'
Warren Buffet
یک احمق با برنامه
یک نابغه بدون برنامه را شکست می دهد
وارن بافت
اردک عاشق
«پارسال که امینالسلطان قم رفته بود، در مراجعت، از رودخانۀ قم این اردک را گرفته، خودش برای ما آورد. توی حوض دیوانخانه انداختیم. این اردک حنایی رنگ است؛ طبعاً عاشقپیشه است؛ همیشه باید به یک نفر عشق بورزد. چندی به یکی از قوهایی که توی حوض دیوانخانه هستند عشق داشت، به طوری که هرجا آن قو میرفت، او را تعاقب میکرد. بعد از مدتی عشق قو تمام شد؛ به حاجیرحیم خواجۀ لیلاخانم عاشق شد، هر جا حاجیرحیم میرود دنبال او میرود. به طوری عشق به حاجیرحیم پیدا کرده است که وقتی به مرغهای آبی و قوها نان میدهند، این اردک ابداً نمیرود، از مرغِآبی بودن استعفاء داده و مرغِ خشکی شده؛ عقب حاجیرحیم را وِل نمیکند، متصل پای حاجی و روی حاجی را میبوسد و اگر کس دیگر نزدیک او برود حمله میکند و با نوکش میزند.
اولین بار که آیت الله خمینی خندید در برابر این زن بی حجاب بود
اوریانا فالاچی مصاحبهاش با خمینی را 8 ماه پس از انقلاب یعنی در 7 اکتبر 79 در «تایمز» به چاپ رساند. وی برای این مصاحبه به قم رفته بود و 10روزی برای مصاحبه منتظر مانده بود تا اینکه به حضور پذیرفته شد. او چادر سر کرد و نزد خمینی رفت.
نامه جلال آل احمد به خمینی
خمینی در شانزده فروردین ۱۳۴۳ پس از آزادی از زندان به قم بازآمد و جلال آل احمد این نامه را دو هفته پس از آزادی وی نوشته است و آنهم از مکه. این نامه توسط ساواک از خانه خمینی در قم (در سال ۱۳۴۵) بدست آمد و در پرونده جلال بایگانی شد. این نامه پیش از این در اسناد منتشر شده است.
آیت الله حاج آقای خمینی
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت؛ فقرا منتظر الپرواز بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد. اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده است. شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی، بد نیست.
محرم
در محرم اهل ری خود را دگرگون میکنند
از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند
گاه عریان کشته با زنجیر میکوبند پشت
گه کفن پوشیده فرق خویش پر خون میکنند
گاه بگشوده گریبان، روز تا شب سینه را
در معابر با شرق دست، گلگون می کنند
گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا
جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند
اروپا دیگر اروپا نیست، اورابیا است، مستعمره اسلام است،
جایی که تهاجم اسلامی تنها به معنای فیزیکی نیست،
بلکه از نظر ذهنی و فرهنگی نیز جریان دارد
من یک کافر هستم، و اگر یک کافر و یک پاپ دغدغهٔ مشترکی داشته باشند، این نگرانی جای تأمل دارد. میبایست واقعیتی انسانی فراتر از دین وجود داشته باشد
روی عکس کلیک کنید
یکی از سوگلی های حرمسرا ناصرالدین شاه "امینه اقدس گروسی" بود، او برادری داشت که در ابتدا از غلام بچگان اندرون بود و بعدها فراشباشی مخصوص شاه شد. به نوشته اعتمادالسلطنه او وظیفه اش این بود: " آفتابه به مبال، جهت بندگان همایونی گذارد". ناصرالدین شاه که شوخ طبع بود به همین دلیل به این پیشخدمت مخصوص ابریق، لقب "امین ظرطه" داده بود. (ظرطه به معنی گوز). امین ظرطه در سفر ناصرالدین شاه به اروپا با عنوان آفتابه دار همایونی، یکی از همراهان او بود و پس از بازگشت با لقب "امین الخاقان" به سمت تفنگ دار شکارگاه سلطنتی منصوب شد .
او با اینکه برادر امینه اقدس از سوگلی های شاه یعنی "برادر زن شاه" نیز می بود چندان "قدرت و اختیاراتی" از خود نداشت و مانند بسیاری از مقامات دیگر به خدمت در "دربخانه ناصری" مشغول بوده است.
اعتمادالسلطنه در روزنامهی خاطرات
مهدی قلی خان مجدالدوله کسی که جان ملکه انگلیس را نجات داد
مهدی قلی خان مجدالدوله پسردایی و داماد ناصرالدین شاه ایشان از همراهانِ شاه در اروپا بود ودر بازدید از برج ایفلِ فرانسه، عبا و ردا را درآورده وبدون تجهیزات از برج ایفل بالا رفت
وی در هر سه سفر ناصرالدین شاه به اروپا به عنوان پیشخدمت خاصه، با شاه به اروپا رفت.
خوب میشد اگر خدایی بود که دنیا را ساخته باشد و خیرخواه و مصلحت اندیش باشد، و دستورات اخلاقی در دنیا میبود و همچنین جهان پس از مرگ ..
ولی این یک واقعیت تکان دهنده است، که همه اینها دقیقا فقط چیز هایی هستند که ما "آرزو" داریم باشند، همه این موضوع خیلی مشخص بچه گانه است و با واقعیت کاملا بیگانه است، زمان که سپری شود، هیچ چیز نمیتواند جلوی علت و تجربه را بگیرد و تناقض دین با هر دوی آنها ملموس است.
ایده خدا یک دروغ نبود بلکه وسیله ای از ناخوداگاه بود که باید با روانشناسی رمزگشایی میشد، خدای شخصی (خدای دینی) چیزی جز یک مدل والای پدرگونه نبود. آرزوی چنین خدایی میتواند از حسرت کودکی برای قدرت محافظت و عدالت و زندگی بی پایان منشا گرفته باشد.