Friday, March 31, 2023

چه کسانی در صدر اسلام مدعی نبوّت بودند؟ و چرا مسلمانان آنها را کشتند

 


چه کسانی در صدر اسلام مدعی نبوّت بودند؟ و چرا مسلمانان آنها را کشتند 

مسیلمة بن ثمامه

مسيلمة بن ثمامة که با کنیه أبا ثمامة نیز شناخته می‌شد،[1] به همراه گروهی پیش پیامبر اسلام(ص) رفتند و او به پیامبر گفت:[2] اگر امور را چنان قرار دهی كه پس از تو، امور از آن من باشد،(من جانشینت باشم) از تو پيروى خواهم كرد. پيامبر به او رو کرد در حالی‌که در دستش شاخه‌اى از نخل بود، فرمود: «اگر از من چنین چیزی که در دست من است را درخواست کنی، به تو نخواهم داد، در کار خود با آنچه خدا برایت در نظر گرفته دشمنی مکن و اگر رويگردان شوى خداوند دنباله‌ات را خواهد بريد. و من تو را همان می‌بينم كه در خواب ديدم ...».[3] او بعد از این ماجرا و در زمان برگشت به سمت قبیله خود، ادعای نبوّت کرد و گفت که با پیامبر اسلام در نبوّت شریک است.[4] البته او نبوّت پیامبر اسلام را رد نکرد ولی خود را مانند او پیامبر می‌دانست و می‌گفت من و محمد در امر نبوّت شریک هستیم.

بعد از مدتی که مسیلمه توانست عده‌ای را گرد خود جمع کند به پيامبر نامه‌اى نوشت: «از مسيلمه پيامبر خداوند به محمد پيامبر خدا، درود بر تو! اما بعد، همانا كه من با تو در امر (نبوّت) شريک هستم و نيمى از زمين از آن ماست و نيمى از قريش، اما قريش تجاوز می‌كنند». پيامبر خدا در پاسخ او نوشت: «از سوى محمد پيامبر خداوند به مسيلمه دروغ‌گوى، درود بر كسى كه از راه رستگارى پيروى كند. اما بعد، زمين از آن خداوند است كه به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث می‌رساند و سرانجام از آن پرهيزكاران است[5]».[6]

در منابع آمده که پیامبر شخصی به نام حبیب بن زهد را به سوی مسیلمه گسیل داشت. مسیلمه به او گفت: شهادت می‌دهد که محمد رسول و فرستاده خدا است؟ حبیب گفت: بله. مسیلمه گفت: شهادت می‌دهی که من رسول خداوند هستم. حبیب گفت:‌ من کر و لال هستم. این کلام چندین بار رد و بدل شد تا این‌که مسیلمه اعضای او را یک به یک برید و او شهید شد.[7]

در نقلی دیگر آمده: مسيلمه كذاب دو تن از اصحاب رسول اكرم(ص) را گرفت و به يكى از آن دو گفت: آيا شهادت می‌دهى كه محمد رسول خدا است؟ گفت: آرى. باز پرسيد: آيا به رسالت من هم شهادت می‌دهى؟ گفت: آرى. پس او را آزاد كرد. سپس دومى را خواست و گفت: آيا به رسالت محمد شهادت می‌دهى؟ گفت: آرى. سپس پرسيد آيا به رسالت من هم شهادت می‌دهى؟ جواب داد: من گنگ و لالم ... و او شهید شد. اين مطلب به گوش پيامبر اكرم(ص) رسيد و فرمود: «اما آن‌كه كشته شد بر صدق و يقين خود شهيد شد و به فضيلت و مقام خود نايل گردید؛ پس گوارا باد بر او اين مقام و پاداش عالى و اما ديگرى اجازه و رخصت خدا را (بر تقيه) پذيرفت و بر او گناهى نيست».[8]

مسیلمه بعد از مرگ پیامبر ادعا کرد که با نبودن پیامبر اسلام، او تنها پیامبر موجود است و مردم باید از او اطاعت و حمایت کنند.[9]

در نهایت، خلیفه اول وقتی خطر مسیلمه را جدی دید چندین سپاه را برای جنگ با او بسیج کرد و چندین درگیری کوچک و بزرگ در میان آنان شکل گرفت که در نهایت سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید در جنگی سخت پیروز شد و مسیلمه نیز در همان جنگ کشته شد.[10]

البته در مورد او و معجزاتی که مدعی انجامش بود، داستان‌ها وجود دارد؛ شخصی پیش پیامبر از شوری آب چاه خود گلایه کرد،‌ پیامبر اکرم(ص) پیش آنها رفت و در چاه، آب دهان ریخت، پس آب سرد و گوارا شد، این داستان به اهالی یمامه رسید، آنها نیز از مسیلمه انجام چنین عملی را خواستند، او نیز در چاهی کم آب، آب دهان انداخت و آب آنجا تبدیل به آب شور و داغ شد.[11] او همچنین در تلاش بود آیاتی به مانند آیات قرآن از خود بگوید که البته معمولاً بر وزن و قافیه برخی از آیات قرآن گفته می‌شد: «الفيل و ما الفيل و ما ادراك ما الفيل له ذنب وثيل و خرطوم‏ طويل‏».[12]

أسود عنسی‏

وی از اهالی یمن بود که ادعای نبوّت کرد. در این باره پاسخ ۳۳۵۱۸ را مطالعه کنید.

طليحة بن خويلد أسدی

او از ایرانیان بود که بعد از پیامبر ادعای نبوّت کرد و گروهی نیز گرد او جمع شده و از او پیروی می‌کردند، سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید به جنگ با او رفت و خود او به همراه بیشتر پیروانش در این جنگ کشته شدند.[13]

علت جنگ با آنها و کشتنشان

این مدعیان دروغ‌گو، مجموعه‌ای از اشتباهات بزرگ را انجام دادند که هر یک از آنها می‌توانست سبب کشته شدن آنها بوده باشد؛ دروغ بستن به پیامبر گرامی اسلام(ص) و داشتن ادعای دروغ در نبوّت خود، گمراه کردن مردم از دین و فساد در زمین، کشتن برخی از مسلمانان که داستانش گفته شد و ... . اما از مهم‌ترین و اصلی‌ترین علت کشته شدن چنین افرادی،‌ ارتداد و تلاش برای مرتد نمودن دیگران بوده است. بیشتر مدعیان نبوّت در ابتدا مسلمان شدند و به پیامبری پیامبر اسلام اعتقاد و التزام پیدا کردند، اما با گذشت زمان، از نبوّت که از اصول مسلم و قطعی اسلام است، دست کشیدند و این‌گونه مرتد شدند و اعدام و جنگ با آنان از همین جهت بوده است.

 

[1]. زركلى، خير الدين، الأعلام (قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين)، ج 7، ص 226، دار العلم للملايين، بیروت، چاپ هشثم، 1989م.

[2]. در برخی از نقل‌ها ذکر شده که او به پیش پیامبر نرفت و دیگران از او نقل قول کردند و پیامبر نیز جواب داد؛ الأعلام، ج ‏7، ص 226.

[3]. بخاری، محمد بن إسماعيل، صحيح البخاری، محقق: الناصر، محمد زهير بن ناصر،  ج 4، ص 203، دار طوق النجاة، چاپ اول، 1422ق.

[4]. مقریزی، تقی الدین‏، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، ج 14، ص 229، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1420ق.

[5]. اعراف، 128: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ».

[6]. طبری، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم، ج 3، ص 146، دار التراث، بيروت، چاپ دوم، 1387ق.

؛ ابن کثیر دمشقی‏، البدایة و النهایة، ج 6، ص 341، دار الفکر، بیروت، بی‌تا.

[7]. عبد البر، يوسف بن عبد الله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: بجاوى، على محمد، ج 1، ص 320، دار الجيل، بيروت، چاپ اول، 1412 ق؛ ابن اثیر جزری، عز الدين أبو الحسن، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 1، ص 443، دار الفكر، بيروت، 1409ق.

[8]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی‏، محمد جواد، ج 2، ص 730، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش؛ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق و مصحح: عراقی، مجتبی، ج 2، ص 104، 105، دار سید الشهداء للنشر، قم، چاپ اول، 1405ق؛ فخرالدین رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 8، ص 193، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.

[9].  البداية و النهاية، ج ‏6، ص 341.

[10]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون(ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر)، تحقيق: خليل شحادة، ج 2، ص 502، دار الفكر، بيروت، چاپ دوم، 1408ق.

[11]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 1، ص 117 – 118،  انتشارات علامه، قم، چاپ اول، 1379ق؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 27، نشر بنی هاشمی، تبریز، چاپ اول، 1381ق.

[12]. صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، محقق و مصحح: خواجوی، محمد، ج 2،‌ص 398، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ اول، 1383ش.

[13]. الاستيعاب، ج ‏2، ص 773.

منبع 

اسلام کوئست 

islamquest


مدعیان پیامبری در دوران حیات حضرت محمد

مُسَيلمه كذّاب، يمامه، سجاح، بني حنيفه، 


مُسَیلَمه بن حَبیب، از جمله پیامبران  بود که در اواخر دوره زندگی پیامبر(ص) ادعای نبوت کرد.[1] علاوه بر او طُلیحه در میان بنی‌اسد،[2] اسود عنْسی در یمن[3] و سجّاح در میان بنی‌تمیم[4] مدعی پیامبری شدند.


سال نهم هجری به دلیل ورود هیات‌های نمایندگی قبایل به مدینه با هدف اسلام آوردن، به «عام الوُفود»[5] مشهور شده است. در همین زمان، مسیلمه به همراه هیات نمایندگی قبیله خویش (بنی حنیفه) به مدینه آمد.[6]


در این که آیا مسیلمه در این زمان اسلام آورده یا نه ابهام است. یعقوبی می‌نویسد: «مسیلمه اسلام آورده بود و در سال دهم مدعی پیامبری شد.»[7] اما در برخی از منابع آمده است: «فرستادگان بنی حنیفه وقتی نزد رسول‌خدا(ص) آمدند، مسیلمه را پیش بارهای خود گذاشتند، آنها وقتی مسلمان شدند به پیامبر عرض کردند: ما یکی از یاران خویش را پیش بارها و مرکب‌های خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبراکرم(ص) که معمولا به این نمایندگان هدیه‌ای می‌داد، به کسی که مسئول اعطاء هدایا بود دستور فرمود: تا هر چه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید. و فرمود: او(مسیلمه) بدتر از شما نیست. نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسول‌خدا(ص) را به او گفتند.[8] قبیله بنی حنیفه به یمامه باز گشتند و مسیلمه وقتی به آن جا رسید ادعای پیامبری کرد.»[9]


منابع می‌نویسند: «مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دورغ مدعی شد که من در کار پیامبری با محمد شریکم و به همراهیان خویش می‌گفت: «مگر وقتی نام مرا پیش محمد یاد کردید نگفت که او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت که می‌دانست من شریک پیامبری او هستم.»[10] طبق نقلی پیامبر(ص) فرموده بود: «منزلت او (طلیحه) کمتر از شما نیست.»[11] طلیحه با سوء استفاده از این سخن می‌گفت: مثل این که محمّد خودش می‌داند که فرمانروایی پس از او با من است.[12] «رحّال بن عُنْفَوَه مردی از بنی حنیفه که به مدینه آمده بود و اسلام آورده بود، وقتی به یمامه آمد شهادت داد که پیامبراکرم(ص) مسیلمه را در کار پیامبری، شریک خود ساخته است.»[13] بدون شک این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت.[14] مسیلمه به منظور جلب بنی حنیفه می‌گفت: «چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارترند؟ به خدا سوگند که جمعیت آنان افزون‌تر از شما نیست، چنان که شجاع تر از شما هم نیستند. سرزمین و اموال شما هم از آنها زیادتر است.»[15]


نامه مسیلمه به رسول‌خدا(ص) و جواب آن حضرت

مسیلمه که به دروغ مدعی بود در پیامبری با حضرت محمد(ص) شریک است، در نامه‌ای به رسول‌خدا(ص) نوشت: «من با تو در امر نبوت شریک شده‌ام. پس نیمی از زمین از تو است و نیمی از من. لیکن قریش مردمی بیداد گرند.[16] نامه مسیلمه را دو نفر از فرستادگان او نزد رسول‌خدا(ص) آوردند. آن حضرت از عقیده آنها درباره مسیلمه سؤال کرد. آنها گفتند عقیده ما همان است که در این نامه نوشته شده است. پیامبر(ص) فرمود: «به خدا سوگند اگر ناپسند نبود که فرستادگان را به قتل برسانند، اکنون گردنتان را می‌زدم.[17]


سپس آن حضرت در جواب نامه مسیلمه نوشت:


«مِنْ محمد رسول‌الله الی مسیلمه کذاب، فان الارض‌لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین»[18]


از محمد رسول‌خدا(ص) به مسیلمه کذاب، زمین برای خداست و آن را به هر که از بندگانش بخواهد میراث دهد و سرانجام نیک برای پرهیزکاران است.


سپس پیامبراکرم(ص) به مسلمانان فرمود: «او را لعنت کنید که خدایش لعنت کند.»[19]


ابن سعد می‌نویسد: «زمانی که مسیلمه در یمامه ادعاى پیامبرى کرد، ثمامة بن اثال[20] قومِ خویش را نصیحت کرد و گفت: … محمد(ص) پیامبر خداست و نه تنها پس از او پیامبرى نیست که هیچ پیامبر دیگرى هم با او شریک نیست. سپس آیات اول تا سوم سوره غافر را بر ایشان خواند که خداوند مى‌فرماید:


حم، تَنْزِیلُ الْکِتابِ من الله الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ.[21]


«حم. این کتابى است که از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است. خداوندى که آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، داراى مجازات سخت، و صاحب نعمت فراوان است هیچ معبودى جز او نیست و بازگشت (همه شما) تنها بسوى اوست.[22] و گفت: این سخن، سخن خداست. این کجا و آن کجا که مى‌گوید. «یا ضفدع نقىّ، لا الشراب تمنعین و لا الماء تکدّرین»[23] «اى قورباغه! آواز بخوان، نه آب را تیره مى‌سازى و نه آشامیدن را باز مى‌دارى» به خدا سوگند که خود مى‌بینید که این گفتار از دهان هیچ خدایى بیرون نیامده است.»[24] علاوه بر این سخنان سجع گونه که ثمامه به آنها اشاره کرده است، مسیلمه برای جذب حامیان بیشتر، کلماتی به خیال خودش هم طراز با قرآن می‌گفت. از جمله سخنان او این بود: «لقد انعم الله علی الحبلی اخرج منها مسنه تسعی….»[25] خداوند به زن باردار نعمت داد و موجودی زنده و روان از او بیرون آورد… . او شراب و زنا را حلال کرد.[26] «قوم مسیلمه از او درخواست کردند همان‌گونه که پیامبر(ص) در چاهی آب دهان انداخته بود و به برکت این آب دهان آب چاه بالا آمده بود، او نیز این کار را انجام دهد. مسیلمه در چاه آب دهان انداخت؛ اما آب چاه، شور و بد مزه شد.»[27]


علاوه بر قبیله بنی حنیفه، افرادی از قبیله ربیعه[28] نیز از مسیلمه حمایت کردند.


سجاح

«سجاح» دختر حارث بن سُوید بن عقفان[29] یا دختر اوس بن حق[30] یا اوس بن حریز[31] نیز از جمله پیامبران دروغین بود که تقریبا هم زمان با مسیلمه در میان بنی تمیم ادعای نبوت کرد.[32] او موفق شد «زَبَرقان بن بدر» و «عَطارد بن حاجب»[33] و مردم بسیاری از بنی تمیم را پیرو خویش سازد.[34] طایفه هُذیل، مالک بن نُویره،[35]بنو تَغلب[36] وکیع (پسر مالک بن نویره)[37] نیز دعوت او را پذیرفتند و با او متحد شدند.[38]


سجّاح علاوه بر جادوگری[39] و کهانت[40] برای جذب دیگران، همانند مسیلمه سخنانی سجع گونه می‌گفت. در یکی از سخنان سجع گونه او آمده است: «اعدوا الرکاب و استعدوا للنهاب، ثم اغیروا علی الرباب، فلیس دونهم حجاب.[41] سواران را آماده کنید و برای غارت آماده شوید و به سوی قبیله «رباب» حمله برید که مانعی در مقابل آنها نیست.


از عقاید انحرافی او این بود که زن را در گرفتن دو شوهر آزاد می‌دانست.[42]


اتحاد سجاح و مسیلمه

به نظر می‌رسد مسیلمه پس از آگاهی از قدرت نیروهای سجاح تصمیم گرفت او را فریب دهد. پس از این که سجاح با سپاهیان خویش به قصد مدینه حرکت کرد، به علت عدم همیاری برخی از نیروهایش، تصمیم گرفت به یمامه برود. او در این رابطه گفت: «علیکم با الیمامه و دفوا دفیف الحمامه…»[43] به سوی یمامه حرکت کنید و چون کبوتر بال بگشائید. طبق نقلی دیگر سجاح وقتی شنید که در سرزمین یمامه مسیلمه ادعای نبوت دارد و مردم را به سوی خویش دعوت می‌کند، با جماعتی انبوه از پیروان خویش به سوی یمامه روی آورد.[44]


صاحب الفخری می‌نویسد: «سجاح که افرادش از افراد مسیلمه بیشتر بودند، به جنگ مسیلمه رهسپار شد. وقتی مسیلمه از حرکت سجاح آگاه شد، صلاح را در این دید که با او مشورت کند. و به قول خودش درباره وحیی که از آسمان بر آنها نازل می‌شود، گفت‌وگو کنند تا هر کس بر حق بود، دیگری از او پیروی کند. مسیلمه خیمه‌ای بر پا کرد و موفق شد سجاح را فریب دهد.»[45] با توافقی که بین آنها صورت گرفت، مسیلمه با سجاح ازدواج کرد.[46] و مهریه این ازدواج را بخشوده شدن نماز صبح و نماز عشاء اعلام کرد.[47]


جنگ یمامه

اتحاد این دو نیروی عظیمی را برعلیه مسلمانان شکل داد. ابوبکر خالد بن ولید را مامور سرکوبی آنها کرد.[48] ثَمامة بن اَثال، با یاران خویش به ملازمت خالد پیوست.[49] قبل از جنگ، لشکریان اسلام به دسته‌ای از یاران مسیلمه برخوردند از آنها پرسیدند: عقیده شما چیست؟ آنها گفتند: منا نبی ومنکم نبی. پیامبری از ما و پیامبری از شما! پس از آن بود که درگیری آغاز شد.[50] خالد بن ولید با نیروهای خویش با مسیلمه درگیر شد. در این جنگ که در ماه «ربیع الاول» سال «دوازدهم هجری» صورت گرفت،[51] مسیلمه به قتل رسید. بدین ترتیب که ابودجانه انصاری نیزه‌ای به او زد، مسیلمه، ابودجانه را شهید کرد، آنگاه «وحشی»[52] زوبین خود را به سوی او پرتاب کرد و او را کشت.[53] وحشی خود در این رابطه می‌گوید: قَتلتُ خیرالناس و شر الناس.[54] من بهترین مردم (حمزه سیدالشهداء) و بدترین مردم را کشتم. سجاح موفق به فرار شد و به بصره برفت و در همان جا از دنیا رفت.[55] بنا به نقلی کشته شده است.[56] ابن حجر می‌نویسد: «او پس از قتل مسیلمه به اسلام برگشت[57] و تا زمان خلافت معاویه زنده بود.[58]


در این جنگ که یکی از سخت‌ترین جنگ‌ها با مدعیان نبوت و مرتدین بود، مسلمانان بسیاری به شهادت رسیدند. منابع از کشته شدن 1200 تن از مسلمانان که 700 نفر از آنان حافظ قرآن بوده‌اند، خبر داده‌اند.[59] رفتار خالد که پس از این نبرد و این همه کشته‌ای که مسلمانان داد با دختر مُجّاعة بن مراره[60] ازدواج کرد. موجبات اعتراض مسلمانان را فراهم کرد.[61] مسلمانان در اعتراض به این کار نامه‌ای به ابوبکر نوشتند. عمر گفت: خالد همیشه کاری می‌کند که دل ما را به درد می‌آورد. ابوبکر نامه تندی به خالد نوشت. وقتی نامه به دست خالد رسید خندید و گفت: من مطمئن هستم این کار عمر است و الا ابوبکر از من راضی است.!![62]

منابع :

[1]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، پنجم، ج4، ص1266 و یعقوبى، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ششم، ج2، ص7.

[2]. ابن اثیر، عزالدین؛ اسد الغابه، بیروت، دارالفکر، 1409، ج1، ص450 و طبری، پیشین، ج4ص1274.

[3]. طبری، پیشین، ج4ص 1355-1354.

[4]. ابن اثیر، پیشین، ج4ص277 و عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1415، ج2ص181 و طبری، پیشین، ج4، ص1396.

[5]. ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، کتابچی، 1375، پنجم، ج2، ص349.

[6]. طبری، پیشین، ج4، ص1265و ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374، ج1، ص303-304.

[7]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[8]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص303-304 و طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[9]. طبری، پیشین، ج4، ص1266 و یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[10]. طبری، پیشین، ج4، ص1266.

[11]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[12]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[13]. طبری، پیشین، ج4، ص1421-1422 و ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[14]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[15]. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372، ص 20.

[16]. ابن هشام، پیشین، ج2، ص327 و یعقوبی، پیشین، ج2، ص7 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[17]. ابن هشام، پیشین، ج2، ص327 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[18]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[19]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، 1417، اول، ج4، ص293.

[20]. از اصحاب پیامبر که در یمامه ساکن بود. ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، 1412، اول، ج1، 215.

[21]. قرآن کریم، سوره غافر، آیات 1 تا 3.

[22]. ترجمه، آیت الله مکارم شیرازی.

[23]. اشاره به یکی از سخنان سجع گونه مسیلمه کذاب.

[24]. ابن سعد، پیشین، ج‌6، ص:434.

[25]. طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[26]. طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[27]. طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری باعلام الهدی، قم، آل البیت، 1417، اول، ج1، ص82.

[28]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[29]. مسعودی، علی بن حسین؛ التبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، دوم ص1262 و طبرسی، پیشین، ج3، ص78 ‘ طبری، پیشین، ج3، ص 267، ابن اعثم کوفی، پیشین، ص929.

[30]. مسعودی، پیشین، ج12، ص199 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، اول، ‌ص144.

[31]. ابن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403، اول، ص226.

[32]. ابن اثیر، پیشین، ج4، ص277 و عسقلانی، پیشین، ج2ص181 و طبری، پیشین، ج4، ص1396 ابو حاتم رازی، اعلام النبوه، تهران، موسسه پژوهش حکمت و فلسفه ایران، 1381، دوم، ص 263 وبلاذری، پیشین، انساب الاشراف، پیشین، ج12، ص199 – مؤذن او شبث بن ربعی یا جنیة بن طارق بود. بلاذری، فتوح البلدان، پیشین، ص 144.

[33]. این دونفر از نمایندگان بنی تمیم بودند که خدمت پیامبر رسیده بودند و اسلام آورده بودند.

[34]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج2، ص846.

[35]. طبری، پیشین، ج4، ص1398.

[36]. از اقوام مادری اش.

[37]. طبری، پیشین، ج4، ص1398 فتوح البلدان، پیشین، ‌ص144.

[38]. طبری، پیشین، ج4، ص1398.

[39]. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، اول، ج2، ص846 .

[40]. ابو حاتم رازی، پیشین، ص264.

[41]. طبری، پیشین، ج4، ص1399.

[42]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[43]. طبری، پیشین، ج4، ص1400.

[44]. ابن اعثم کوفی، ص20.

[45]. محمد بن علی بن طباطبایی، الفخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، دوم، ص101 سجاح از خیمه مسیلمه خارج شد و به یاران خویش گفت: مسیلمه قدری از وحیی که برایش نازل شده بود برای من خواند و من هم دیدم حق با اوست. از این رو امر نبوت را به او تسلیم کردم. همان، ص 101.

[46]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج12، ص199 و ابن حجر، پیشین، ج8، ص199.

[47]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[48]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 21.

[49]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ص23.

[50]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[51]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص8.

[52]. قاتل حمزه، ؛ عموی پیامبر.

[53]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص8-7.

[54]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج4، ص293 .

[55] .یعقوبی، پیشین، ج2، ص8 و مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[56]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[57]. الاصابه، پیشین، ج8، ص199وبلاذری، فتوح البلدان، پیشین، ‌ص144.

[58]. ابن حجر، پیشین، ج8، ص199.

[59]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ج1، ص43-44.

[60]. یکی از سران توطئه گر بنی حنیفه.

[61]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ج1، ص43-44.

[62]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ج1، ص43-44

No comments:

Post a Comment