Tuesday, June 07, 2016

ماه تا از راه می آید دلم هول میشود




ماه تا از راه می آید دلم هول می شود
دست و پایم روی ایوان ناگهان شُل می شود
می تپد قلبم درون سینه ام بی اختیار
روی لبهایم پر از عطر تغزل می شود
خون سوزان در رگانم میشود موج شراب
بر سرم رنگین کمان در هر کران پل می شود
ماه تا می آید از آفاق راز آلود دور
از در و دیوار و بامم پر گلایول می شود 
زیر چتر نور زیبایش شبانگاهان سرد
روح من با کهکشانها در تعامل می شود
می کشم پر چون کبوترها به اوج ابرها
در تنم روحم به هر دم بی تحمل می شود
می درخشد چشمهایم با تبسم در سکوت
گوییا  بود و نبودم در تحول می شود
می گزم انگشت خود را از تعجب بر دهان
نقطه ثقل زمینم بی تعادل می شود
استکان چای می افتد ز دستم بر زمین
بیشه های خشک جانم غرق در گل می شود

مهدی یعقوبی