Wednesday, May 30, 2018

تاریخ نقد شعر در ادبیات کلاسیک ایران



تاریخ نقد شعر در ادبیات کلاسیک ایران
قدیمی ترین برگه هایی که بر وجود "شعور نقدی" در تاریخ شعر ایران دلالت می کند، از سده ی چهارم هجری فراتر نمی رود. گفت و گو از شعر جدید ایران، یعنی ادبیات پس از اسلام است، زیرا آن چه از شعر قدیم و ادبیات پیش از اسلام به دست ما رسیده است، چندان نیست که آثار و آغاز نقد شعر در ایران را در آن جست و جو توان کرد.
در اواخر سده ی چهارم هخری است که در شعر ایران اثر توجه به صنعت شعر ظاهر گشت. نام برخی از صنعت های بدیع گویا برای نخستین بار در شعرهای فرخی و عنصری گفته می شود. همین اندازه توجه به صنایع لفظی از وجود نوعی ذوق انتقادی حکایت می کند، ولی اثر این درجه از نقد در کتاب های آن زمان به زحمت دیده می شود.
همچشمی و رقابتی که در دربارها میان شاعران بود، آنان را به انتقاد از آثار یکدیگر وادار می کرد و این کار به تدریج در ادبیات ایران سنتی شد. طرح تاریخچه ی نقد شعر در ایران، بدون اشاره به این نکته ناقص خواهد بود، زیرا این نیز خود نوعی نقد شعر، ولی نقدی بدون قاعده و ترتیب بود.

از نمونه های قدیم این گونه "نقد" می توان به شعرهای فردوسی اشاره کرد که پس از 
نقل بیت هایی از دقیقی در شاهنامه عقیده ی خود را درباره ی این شعرها بیان می کند:
چو این نامه افتاد در دست من / به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم / همه بیت ها نادرست آمدم
من این زان نوشتم که تا شهریار / بداند سخن گفتن تابکار
دهان گر بماند ز خوردن تهی / از آن به که ناساز خوانی نهی
سخن چو بدین گونه بایدت گفت / مگوی و مکن رنج با تنت جفت
چو طبعت نباشد چو آب روان / مبر دست زی نامه ی خسروان
کامل ترین و دقیق ترین نمونه ای که از این نوع نقد شعر می توان به دست داد، مقابله ی عنصری با غضائری است. می گویند وقتی غضائری قصیده ی "لامیه" ی خود را به غزنین فرستاد، عطای بی سابقه ی سلطان، خشم و حسد عنصری را برانگیخت. وی در قصیده ای که به همان وزن و قافیه سرود، قصیده ی غضائری را سخت مورد انتقاد قرار داد و ایرادهایی بر وی گرفت که برخی از روی خشم و دشمنی و اغلب وارد و به جا بود. غضائری نیز بار دیگر قصیده ای به همان وزن نظم کرد و به غزنین فرستاد. در این قصیده ایرادها و اعتراض های ملک الشعرا را با دلیل ها و شاهدهایی پاسخ گفت و رد کرد و حتا بر قصیده ی وی اعتراض های تازه ایراد نمود و وی را سخت نکوهش کرد.
شاید آن چه در این حکایت نقل کرده اند و عنصری را به فرو شستن دیوان غضائری متهم کرده اند، افسانه ای بیش نباشد، ولی ارزش این سه قصیده در تاریخ نقد شعر در ایران قابل توجه بسیار است. این قصیده ها در دیوان عنصری و جلد اول مجمع الفصحا درج است.
نمونه ی این گونه نقد در تاریخ ادبیات ایران کم نیست. انوری خون دو دیوان را بر گردن معزی می داند و سعدی بر ظهیر فارابی اعتراض دارد که:
چه حاجت که نه کرسی آسمان / نهی زیر پای قزل ارسلان
نظامی عروضی نقل می کند که سلطان خضربن ابراهیم از ملوک آل خاقان، وقتی از عمعق امیرالشعرا پرسید که شعر رشیدی را چون می بینی؟ گفت شعری به غایت منقی و منقح، اما قدری نمکش در می باید. روزگاری بر آمد و رشیدی در رسید و خدمت کرد و خواست که بنشیند. پادشاه او را پیش خواند و گفت امیرالشعرا را پرسیدم که شعر رشیدی چون است، گفت نیک است اما بی نمک است. رشیدی بر بدیهه این قطعه بگفت:
شعرهای من به بی نمکی / عیب کردی روا بود شاید
شعر من همچو شکر و شهد است / وندرین دو، نمک نکو ناید
شلغم و باقلاست گفته ی تو / نمک ای قلتبان ترا باید
این گونه نقد که از رقابت میان شاعران ناشی بود، در دربار پادشاهان هند و روزگاری که سبک معروف به "هندی" در شعر فارسی رواج گرفته بود، بیش از همیشه معمول گردید و شاعران خرده بین و نازک خیال آن روزگار با این گونه اعتراض ها و ایرادها می کوشیدند رقیبان خود را از میدان به در کنند. چنان که شیدا از معاصران کلیم بر یک قصیده ی حاجی محمد جان قدسی از آغاز تا پایان اعتراض کرد و هر بیتش را جداگانه جواب گفت.
در میان نویسندگان تذکره ها و کتاب های ادبی نیز کسانی بوده اند که در نقادی و شناسایی شعر، ذوق سلیم داشته اند و برخی از آنان بر اثر مطالعه و تحقیق درباره ی مسایل انتقادی اجتهاد می کرده اند. ولی نکته ای که درباره ی این دسته صادق است آن است که آنان نیز کم و بیش مانند شاعران به جز آرای شخصی و عقاید کلی چیز مهمی بیان نکرده اند و اغلب از بحث های لفظی تجاوز نکرده اند. با این حال در آن جا که از "تاریخ نقد شعر" سخن در میان آید، از ذکر نام آنان نباید خودداری کرد.
در راس این دسته از مولفان، نویسنده ی قابوس نامه را باید نام برد. امیر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر به حکم همین کتاب در پزشکی و نجوم و موسیقی و شعر و انشاء و فنون سواری و سپاهی مهارت بسیار داشته است و حکایت های لطیف اخلاقی که در طی ٤٤ باب این کتاب آمده، از ذوق شاداب و کاردیده ی این امیر هنرمند حکایت می کند. در باب ۳۵ قابوس نامه، نویسنده رسم شاعری را به گیلان شاه فرزند خود می آموزد و حاصل تجربه های علمی و عملی خود را در این باب با بیان شیوا و دل پذیری بیان می کند.
وی هنگامی که درباره ی ترکیب شعر سخن آغاز می کند، می گوید: « ای پسر اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگری نداند که به شرح حاجت افتد مگوی که این شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش و به وزن و قافیت قناعت مکن و بی صناعتی و ترتیبی شعر مگوی که شعر را ناخوش بود و صنعت و چربک باید که بود و غلغلی باید که بود اندر شعر و در زخمه و اندر صوت تا مردم را خوش آید . . .».
باری نویسنده ی قابوس نامه خلاصه ی مطالب قدما و تحربه های خود را در نقد شعر در طی عبارت های سهل و روان بیان می کند و می افزاید: «. . . و از آن سخن که گویی در شعر و در مدح و در غزل و در هجا و مرثیت و زهد، داد آن سخن به تمامی بده و هرگز سخن ناتمام مگوی و سخنی که اندر نثر نگویند تو اندر نظم مگوی که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه. آن چیز که رعیت را نشاید پادشاه را هم نشاید و غزل و ترانه ی آبدار گوی و در مدح، قوی و دلیر و بلند همت باش و سزای هر کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته است، مگوی که شمشیر تو شیر افکند و به نیزه کوه بیستون برداری و به تیر موی بشکافی و آن که هرگز بر خری ننشسته باشد اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبدیز مانند مکن و بدان که هر کسی را چه باید گفت . . . »
عشق و علاقه ای که این امیر آزاده ی جهان دیده و کار افتاده به حقیقت دارد، نقد او را قوی تر و صادقانه تر جلوه می دهد و از این روی فصل ۳۵ قابوس نامه در میان متن های نقد شعر فارسی ارزش ویژه ای دارد.
پس از قابوس نامه از چهارمقاله ی نظامی عروضی باید سخن گفت. مقاله ی دوم این کتاب درباره ی شعر و شاعری بحث می کند. در این مقاله نویسنده نه فقط از ماهیت شعر و چه گونگی شعر و شاعران گفت و گو می کند، بلکه در طی حکایت های پر شمار نظرهای انتقادی خود را درباره ی شعر شاعران نیز اظهار می کند. چنان که وقتی قصیده ی "بوی جوی مولیان" را ذکر می کند و مطلع قصیده ای را که معزی در پاسخ آن سروده است می آورد، آشکارا می گوید: «همه ی خردمندان دانند که میان این سخن و آن سخن چه تفاوت است . . .» و جای دیگر وقتی درباره ی شاهنامه و فردوسی سخن می گوید، می نویسد: « . . . و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در غدویت به ماء معین رساند و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است . . . من در عجم سخنی بدین فصاحت نمی بینم و در بسیاری از سخن عرب هم.»
اما نقد شرح حال نویسان از لباب الالباب نورالدین محمد عوفی آغاز می گردد. نقد وی مبهم، یکنواخت، با چرب زبانی و بدون دقت است. وی در طی عبارت های دارای سجع و صنعت، درباره ی هر شاعری قضاوتی مشابه و مبهم ارایه می کند. عبارت های او میان یک شاعر درجه ی اول و یک قافیه بند بی هنر تفاوت نمی گذارد. برای مثال درباره ی فیروز مشرقی که بیش از چند بیت از او بر جای نمانده است، می نویسد: «فیروز که بر لشکر هنر پیروز بود و ضمیر او در ایراد شعر زوشن چون روز، اشعار او از فبله ی دزدیده خوش تر است و از نور در دیده پسندیده تر» و درباره ی ملک الشعرا عنصری می گوید: «عنصری عنصر جواهر هنر و جوهر عرض فضل بوده است مقدم شعرای عهد و پیشوای فضلای زمان» . و برای کسی که بخواهد عقیده ی عوفی را درباره ی هنر این دو شاعر بداند، معلوم نمی گردد که در ورای این تعارف ها و چرب زبانی ها، وی کدام یک از این دو شاعر را ترجیح می داده است.
ولی تذکره دولتشاه سمرقندی با آن که از لحاظ تحقیق و تاریخ ارزش زیادی ندارد، ار حیث نقد، صریح تر و بی پرده تر به نظر می آید. قضاوت او گرچه غالبن بر موازین منطقی متکی نیست، از جهت صراحت و شهامتی که به کار برده قابل توجه است. به عنوان مثال وی پس از آوردن قصه ی امیر نصر و رودکی و نقل بیت هایی از قصیده ی "بوی جوی مولیان" می نویسد: «گویند امیر را این قصیده به خاطر چنان ملایم افتاد که موزه در پای ناکرده سوار شد و عزیمت بخارا نمود و عقلا را این حالت به خاطر عجیب می نماید که این نظمی ساده و از صنایع و بدایع و متانت عاری، چه اگر درین روزگار سنخنوری مثل این سخن در مجلس سلاطین و امرا عرض کند، مستوجب انکار همگنان شود» و جای دیگر درباره ی فردوسی گوید: « . . . در این پانصد سال گذشته از شاعران و فصیحان روزگار هیچ آفریده را یارای جواب شاهنامه نبود و این حالت از شاعران هیچ کس را مسلم نبوده و نیست و این معنی هدایت خدایی است در حق فردوسی.»
از این دوره به بعد رفته رفته در قضاوت هایی که ادیبان درباره ی شعر و شاعران اظهار می کنند، صراحت و شهامت بیش تری دیده می شود.
در تذکره هایی که پس از سده ی دهم نوشته شده، نقدهای صریح، ولی نه چندان دقیق فراوان است. معلوم است که مردم به تدریج از تکرار آن سجع بازی های بی مزه و یکنواخت ملول گشته و عشق و احتیاج تازه ای به شناختن قدر و پایه ی واقعی شاعران احساس می کرده اند. شاید رواج بازار لفاظی و قافیه پردازی در آن عصر که دوره ی انحطاط شعر آغاز می گردد، در ایجاد این دوره ی نقادی، موثر بوده باشد، زیرا وقتی شعر در پیچ و خم تقلید و انحطاط فرو می ماند، هر قافیه بند بی هنری به دعوی شاعری لب می گشاید و ذوق نارسای عوام را که میان تقلید و ابتکار تفاوت نمی گذارد، مفتون و منحرف می کند. این وضع ناچار ظهور منتقدی گستاخ و بی پروا را ایجاب می کند. از این رو عجیب نیست که در این دوره کسانی با صراحت و وضوح در نیک و بد اشعار سخن بگویند.
در میان حاکمان و امیران آن زمان سخن شناسان قابلی وجود داشته اند. سام میرزا در تذکره ی "تحفه ی سامی" قدرت نقادی خود را به خوبی نشان می دهد. تهور و صراحتی که وی در نقد به کار می برد قابل ستایش است. وی شعرهایی را که نمی پسندد اغلب به سختی رد و نقد می کند. درباره ی لسانی می نویسد: «اشعار او شتر گربه واقع شده، چه یک غزل او که تمام خوب باشد کم است و آن چه خوب است بسیار خوب واقع شده» و درباره ی شاعر دیگری به نام معانی یزدی می گوید: «در شاعری خود را کم از شاعران نامی نمی داند، ولی شعر او به معنی المعنی فی بطن الشاعر است و به حسب ظاهر معانی کم می توان یافت».
تذکره هایی که در هند تالیف شده، مانند مرآه الخیال و خلاصه الاشعار و تذکره حسینی و سفینه خوشگو کمابیش از این گونه نقد بهره ای دارند. آتشکده آذر دقیق ترین نوع این نقد را در بر دارد. مولف آن حاجی لطف علی بیک آذر بیگدلی خود مردی شاعر و فاضل بود، ولی در نقادی بیش از حد لازم خشونت نشان می داد و ظاهرن به همین جهت معاصران او، وی را "آذر دیرپسند" خواندند. نقدهای او با آن که فقط متکی به ذوق شخصی اوست، چون به ذوقی سلیم تکیه دارد، درخور توجه است. در غالب موارد وی صراحت قابل ستایشی بروز می دهد. وی وقتی درباره ی حکیم شفایی صحبت می کند، می گوید: «صاحب دیوان است، ولی اشعارش بالنسبه با هم تفاوت بسیاری دارد» و درباره ی شاعری به نام نجات عبدالعال می نویسد: « شعر بسیاری گفته که قابل هیچ تذکره نیست، لطیفه های بی مزه موزون کرده . . .».
در دوره ی قاجار، این صراحت و شهامت بار دیگر جای خود را به چاپلوسی و چرب زبانی می دهد. تذکره دلگشا و انجمن خاقان به خوبی از این انحطاط ذوق نقادی حکایت می کند. مجمع الفصحا ی هدایت مهم ترین تذکره ی این دوران به شمار می رود. در این کتاب عبارت هایی که درباره ی مفام ادبی شاعران نوشته شده عمومن خلاصه، مبهم و یکنواخت به نظر می آید. مثلن درباره ی سنایی می نویسد: «سخنوری است که بی عدیل و شاعری است بی بدیل، سپهر هنر را ماه است و سریر خرد را شاه» و درباره ی ابالیث طبرستانی می گوید: «غیث سحاب فضل و کمال و لیث غاب جاه و جلال». انصاف را از کجا می توان دانست که هدایت درباره ی مقام این دو تن چه گونه می اندیشیده و کدام یک را برتری می نهاده است؟ در غالب موارد مجمع الفصحا و ریاض العارفین هدایت نوع نقد عوفی را به خاطر می آورند. در چنین دوره ای است که فاضل گروسی جرات می کند شاهنشاه نامه ی صبا را با شاهنامه ی فردوسی بسنجد و بر آن برتری نهد.
اکنون باید از "نقد فنی" که ادیبان، اصول و قوانین آن را مورد بحث و تحقیق قرار داده اند، گفت و گو کرد. اگر چنان چه خوارزمی در مفاتیح العلوم پنداشته، "فن بدیع" را بتوان تحت عنوان "نقدالشعر" درآورد، ترجمان البلاغه ی محمد بن عمرالرادویانی را ( که تا کنون به غلط به فرخی منسوب بود) می توان نخستین کتاب نقدالشعر در ایران شمرد. این کتاب که بنیاد حدایق السِحر رشید وطواط به شمار می آید، امروز در دسترس است و بر خلاف مشهور از میان نرفته است. گفت و گو درباره ی ارزش آن از لحاظ "نقدالشعر" مجالی دیگر می خواهد. در این جا کافی است تکرار شود که این کتاب از این لحاظ بنیاد و اساس حدایق السحر است و از جهاتی بر آن مزیت دارد. ولی حدایق السحر فی دقایق الشعر که در ذکر صنایع بدیع است، احیانن درباره ی شاعرانی که از آن ها شعری نقل می نماید، نظرهای سنجیده ای اظهار می کند. به عنوان مثال، هنگامی که درباره ی "تشبیه" سخن می گوید، می نویسد: «و البته نیکو و پسندیده نیست این که جماعتی از شعرا کرده اند و می کنند، چیزی را تشبیه کردن به چیزی که در خیال و وهم موجود باشد و نه در اعیان، چنان که انگشت افروخته را به دریای مشکین که موج او زرین باشد تشبیه کنند و هرگز در اعیان نه دریای مشکین موجود است و نه موج زرین و اهل روزگار از قلت معرفت ایشان به تشبیهات ازرقی مفتون و معجب شده اند و در شعر او همه ی تشبیهات ازین جنس است و به کار نیاید.».
جای دیگر وقتی درباره ی حُسن تخلص سخن می راند، می گوید: «کمالی گوید، نکو و از صفت زلف به مدح ممدوح آید و این تخلص کمالی خوب است و اعتقاد من آن است که در عرب و عجم هیچ کس به از این تخلص نکرده است و این از کارهای بدیع است . . .» نقدالشعر نزد رشید فنی خاص و مستقل نیست، بلکه از جمله ی صنایع بدیع است.
یک سده ی بعد، نزد شمس قیس رازی، مولف المعجم فی معابیر اشعار العجم است که "نقدالشعر" به عنوان فن خاصی مورد بحث قرار می گیرد. المعجم مهم ترین کتابی است که در عروض و قافیه و بدیع و نقدالشعر به زبان فارسی تالیف کرده اند. در روزگار وی نیز مانند همه وقت، "کم سرمایگانی" بوده اند که «در باب نقد شعر ویجوز و لایجوز قوافی» خبط بسیار می کرده اند و «روی به نظم الفاظ نامهذب» می آورده و از «فن شاعری به جریان در هذیان» و از «شیوه ی سخنوری به منحول گری» خرسند بوده اند.
این رواج بازار شیادان و کساد متاع اهل هنر، ناچار شمس قیس را وا می دارد که درباره ی این مسایل بحث و تحقیق کند. کتاب وی ، به ویژه بخش دوم آن، یکسره گفت و گو درباره ی این مباحث است و نقل و تلخیص آن مطالب که در دسترس همه هست، در این مقاله فایده ای ندارد. وی درباره ی عیب های قافیه ها و اوصاف ناپسندیده ی شعر، تحقیق پر سود و دقیقی می کند و عیب های لفظی را از عیب های معنایی جدا می کند و به اتکای شواهد و امثال، اقسام آن ها را شرح می دهد و می گوید: «و نباید که شاعر با خود تصور کند که شعر موضع اضطرار است و متقدمان برای ضرورت شعر خطاها ارتکاب کرده اند و لحن ها در شعر خویش به کار داشته. چه اقتدا به نیکوگویان نیکو آید نه به بدگویان».
شمس قیس رازی با آن که در طی کتاب ها بی رحمانه و حتا گاه ظالمانه شعرهایی را نقد و طرد می کند، خود عقیده دارد که درین کار نباید افراط کرد. « . . . و معذلک از روی انصاف چون انواع سخنان مردم همچون اصناف و طبقات خلق متفاوت است، بعضی نیکو و بعضی زشت . . . و همه در تداول خلق می آید و در استعمالات مردم بر کار می شود. چنان که بذله ناخوش و مضحکه ای سرد باشد که در مجلس بزرگی چنان بر کار نشیند و قایل آن از آن منفعتی یابد که بسیار بذله های خوش و مضاحک شیرین ده یک آن به خود نبیند و چنان که حراره های مخنثان که با رکت لفظ و خشت معنی در بعضی مجالس، طرب در مردم پدید می آورد که بسیار قول های بدیع و ترانه های لطیف پدید نیارد و چون حال بر این جملت است، سخن کسی را رد کردن و او را در روی او بر آن سخن سرد گفتن، از حزم و عقل دور است و در شرع مکارم اخلاق، محظور».
در این جا مثل این که شمس قیس وظیفه و مسئولیتی را که منتقد در هدایت ذوق ها دارد فراموش کرده است. اگر منتقد هر "بذله ی ناخوش" و هر "حراره ی رکیکی" را بپذیرد، وجود او و اصول او و قوانینی که ذکر می کند، در عالم به چه کار می آید؟
این تاریخچه را بدون ذکری از کتاب نفایس الفنون محمد بن محمود آملی نمی توان به پایان برد. این کتاب دایره المعارفی است که در علوم اولین حکمای یونان و آخرین حکمای اسلام گفت و گو می کند و درباره ی دقت و ارزش آن جای دیگر باید بحث کرد. مولف ضمن علوم اواخر، از علم تقریض (مدح یا ذم کسی را گفتن) سخن می گوید و تحت پنج "فایده" مطالبی درباره ی این علم می گوید و این علم که او شرح می دهد و درباره اش می گوید: «تدوین این مشروح پیش از این کسی نکرده است» در واقع معجونی است از تاریخ شعر و فنون بیان و بدیع و قافیه و در پاره ای مطالب نیز نقدالشعر قدامه بن جعفر را به خاطر می آورد.
از کتاب های معدودی که در سده ی اخیر به تقلید المعجم در بدیع و نقدالشعر تالیف شده و در برخی موارد جز نقل و تلخیص آن کتاب کاری نکرده اند، در این مقاله نمی توان سخن گفت، ولی ذکر نام "براهین العجم" لسان الملک مولف معروف ناسخ التواریخ در این جا خالی از فایده نیست. طرح و شیوه ی این کتاب نیز کتاب المعجم را به خاطر می آورد و حتا در عبارت ها و مطالب آن ها موارد مشابه دیده می شود.

منبع :یادداشت ها و اندیشه ها
دکتر عبدالحسین زرکوب

No comments:

Post a Comment