Saturday, December 31, 2022

مکتب دیکتاتورها - اینیاتسیو سیلونه

 



مکتب دیکتاتورها

اولین مسئله ای که می خواهم توجه تان را به آن جلب کنم، گرایش عمومی اصالت دادن به دولت و دولتی کردن هر چه بیش تر امور اجتماعی است؛ گرایشی که به موجب آن، دموکراسی با نیت گسترش خود، خودش را تباه می کند. به نظر من، این سرنوشت محتومی است که دموکراسی به زحمت می تواند خود را از دست آن خلاص کند. در واقع، دموکراسی باید به کمک توده های مردم و تولیدکنندگان و سوداگران بشتابد و مشکلات آن ها را حل کند، و برای این کار مجبور است روز به روز نهادهای اجتماعی تازه ای را به نهادهای قدیمی لیبرالی اضافه کند. نتیجه این که قدرت نهادهای اجتماعی در همه جا رشد می کند و به و ضع و حدی می رسد که دموکراسی سیاسی به هیچ وجه نمی تواند آن را کنترل کند. در نتیجه، چیزی که اصطلاحا "حاکمیت مردم" خوانده می شود، هر چه بیش تر حالت مجازی پیدا می کند. بودجهء کشور چنان ابعاد غول آسایی به خود می گیرد که حتی کارشناسان هم از آن سر در نمی آورند. حاکمیت واقعی به دست بوروکراسی می افتد که ذاتا غیرمسئول و مجهول الهویه است، در حالی که قوه ء مقننه به صورت مجمعی از افراد وراجی در می آید که دربارهء مسایل بی اهمیت جر و بحث می کنند. همگام با انحطاط قوهء مقننه، میانگین تعهد اخلاقی نمایندگان هم طبعا سقوط می کند. نمایندگان مجلس فقط به انتخاب دوبارهء خود فکر می کنند. به خدمت گروه های فشاری در می آیند که این انتخاب دوباره را تسهیل می کنند و برای این کار نیازمند مساعدت دستگاه های اداری می شوند.

خودمختاری محلی، که اصطلاحا قدرت واسطه ای نامیده می شود و انواع دیگر مناسبات اجتماعی سنتی و طبیعی از بین می رود و یا اگر باقی بماند از محتوا و معنی خالی می شود. می دانیم که تفوق مدیریت تمرکز یافته شرط لازم هر نوع رژیم توتالیتاریستی است، حتی می توان گفت که خود توتالیتاریسم است. در همین حال ( بی آن که بخواهیم هیچ نوع رابطهء علت و معلولی با آنچه گفته شد برقرار کنیم) مسئلهء تازه ای مشاهده می شود و آن فروپاشی روزافزون باورهای سنتی است. اسطوره های بزرگی که باورهای نیاکان بر آن متکی بود رنگ می بازد، یا دست کم نفوذ خود بر زندگی اجتماعی را از دست می دهد. البته، پرستشگاه ها و آئین ها و سرودها و شمایل ها باقی می ماند: اما دیگر آن شور و علاقه گذشته کجاست؟ چه کسی می تواند باور کند که اعتقاد به کلیسا بتواند روابط میان ملتها را بهتر کند و اخلاق مسیحی در زندگی اجتماعی قابل پیروی باشد؟ انترناسیونالیسم جنبش کارگری هم، با اینکه بسیار تازه تر است، سرنوشتی بهتر از آن پیدا نکرده، نزد عناصر میانه رو به اشکال مختلفی از سوسیالیسم میهنی در آمده و نزد تندرو ها شکل بندگی امپریالیسم شوروی را به خود گرفته است. تقریباً در همه جا، سوسیالیسم هم مثل راه آهن و پست و تلگراف دولتی شده است. به نظرم حتی در میهمانی های رسمی هم دیگر متداول نیست که جام های خود را به افتخار "پیشرفت حتمی و تدریجی بشریت" و "کاربرد انسان دوستانه علوم" بالا ببرند. به این خاطر که دیگر کسی این چیزها را باور نمی کند. هرکس توانائی فکر کردن دارد الان مطمئن است که مسئله انتخاب میان انحطاط و نابودی هم مطرح است. در حال حاضر، این وضع روحی نخبگان کمابیش همه کشورهای پیشرفته است. در نتیجه این نخبگان هیچ چیزی را که درخور مخالفت و مبارزه باشد پیدا نمی کنند، ولو برای گروه محدودی از مردم به اشکال متعالی فرهنگ و تمدن همه جا گیر توده ای دسترسی دارند. این فرهنگ همگانی، از طریق گسترش عظیم وسائل به اصطلاح ارتباط جمعی خود می نمایاند، و نتیجه آن، یکی کردن برداشت های همه افراد، و بازداشتن آنان از هر نوع تفکر مستقل است .

No comments:

Post a Comment