در پس پنجره ام زمزمه باران است
خانه بی تو قفس و زندان است
چار فصلم پاییز
لحظه ها غم انگیز
تیره و تارتر از ظلمت گورستان است.
در زمستان های سرد و سیاه
تو بهارم بودی
زیر آوار مصیبت هر دم
چنگ و تارم بودی
در فراخای شب وحشتزا
به کنارم بودی
در بیابان عطش
چشمه سارم بودی
چتر خورشید درخشنده ی عشق
بر سرم در شب تارم بودی
شاخه های رویا
از تو پر گل میشد
زندگی در تپش رگهایم
گستر سبز تخیل می شد
آه لعنت که به این فاصله ها
دشت و کوه و صحرا
سرنوشت و تقدیر
به همه ثانیه ها
حرکت عقربه ها
گذر ساعت ها
لحظه ها تاریکند
عکس تو در دستم
اشک در چشمانم
بی تو در گستره بیکسی و تنهایی
گوییا قعر جهنم هستم
لحظه رفتن تو
یاسمن های قشنگ لب حوض
ناگهان پژمردند
یاس ها بر سر دیوار بلند
یک به یک خشکیدند
از حیاط خانه گنجشکان
پر زدند و رفتند
همه سو تیره و تار
و در و دیوار و پنجره خاطره ها
بر سرم شد آوار
در رواق خانه
نکهت روی تو نیست
در سحرگاهانم
عطر گیسوی تو نیست
در شب خاموشم
چشم جادوی تو نیست
نه چراغی به سر ایوانم
نه سه تار و گیتار
دود و خاکستر و مرگ
بر سرم پاشیدند
و درختان لب باغچه و میخک ها
زیر رگبار تگرگ
گرمی خانه که از برق دو چشمان تو بود
و همه زندگی دوزخی ام
فقط از دیدن رویت خوش بود
و جهانم شده است
تار و تاریک و کبود
ساکت و سرگردان
هستی ام بی مقصود
تو کجایی تو کجا
عطر آغوش تو را میخواهم
خنده ها زمزمه ها
بی تو در تابوت تنهایی می پوسم
شب که از راه رسید
با همه فاصله ها
بر سر ایوانم
من تو را می بوسم
No comments:
Post a Comment