قدرت بی قدرتان واتسلاف هاول
هرچه ابعاد یک نظام دیکتاتوری کوچکتر و جامعهی تحت حکمرانی آن به دلیل مدرننشدن کمتر طبقاتی و لایهبندیشده باشد خواست و ارادهی دیکتاتور مستقیمتر میتواند اعمال شود. به عبارت دیگر دیکتاتور میتواند نظم و قواعد مورد نظرش را کم و بیش بهشکل عریانی بهکار ببندد بیآنکه مجبور باشد برای برقراری رابطهاش با بقیه دنیا و توجیه اعمال خودش به رویههای پیچیده ایدئولوژیک متوسل شود. ولی وقتی سازوکارهای قدرت پیچیدهتر میشود و جامعه تحت آن قدرت بزرگتر و پرلایهتر میشود و عمر تاریخی بیشتری بر آن نظام میگذرد، رابطهی افراد با آن بیرونیتر میشود و توسل به عذر و بهانههای ایدئولوژیک اهمیت بیشتری مییابد. ایدئولوژی در اینجا مثل پلی عمل میکند میان رژیم و مردم، پلی که رژیم از طریق آن به مردم نزدیکتر میشود و بالعکس مردم هم از طریق آن به سوی رژیم میروند.
چون ایدئولوژی ضامن اصلی انسجام درونی قدرت است پس نقش هرچه تعیینکنندهتری هم در تداوم آن قدرت پیدا میکند. مسئله جانشینی در راس هرم قدرت در دیکتاتوریهای کلاسیک همیشه مسئلهای پیچیده و دردسرساز است حال آنکه در نظام پساتوتالیتر، شیوهی انتقال قدرت از یک شخص به شخص دیگر و از یک دسته به دستهی دیگر و از یک نسل به نسل دیگر اساسا قاعدهمندتر است. در این شیوه در انتخاب یک نفر از میان مدعیان تاجبخش جدیدی نقش دارد و آن مشروعیتبخشیدن آیینی است، توانایی تکیه بر آیین، بهجا آوردن آیین و استفاده از آن برای برکشیدن یک نفر به راس هرم قدرت.
صد البته که هر جامعهای بهحدی از سازماندهی نیاز دارد. ولی اگر قرار است سازماندهی در خدمت مردم باشد و نه برعکس آنوقت مردم باید در آزادی به سر ببرندو فضایی بهوجود بیاید که بتوانند از راههای معنادار به خودشان سازمان بدهند. وقتی برعکس این رویکرد در پیش گرفته شود یعنی مردم اول بهنحوی سازماندهی میشوند تا بعد بتوانند بهاصطلاح به رهایی برسند، تباهی و فسادی بهبار میآید که همه ما دیگر با تمام وجود تجربهاش کردهایم و کاملا برایمان آشناست.
No comments:
Post a Comment