عشق آغاز همه رویاهاست
عشق راز همه زیبایی هاست
عشق وقتی که به ذرات وجودت جاری میگردد
ظلمات شب و مردابک گندیده آرامش تو
در تلاطم بشود
عطر دریای زلال
بچکد در جانت
و لبانت به ترنم بشود
عشق وقتی که بیاید بیگاه
قعر تاریکی ها
آذرخشی بدرخشد که درونت ناگاه
همه ی بود و نبودت که درخشان بشود
کوه حتی از شوق
چون پر کاه که رقصان بشود
عشق وقتی که به تو می رسد از ناپیدا
و سرانگشت نوازشگر خود را از راه
به دلت می کوبد
کوچه سارت بشود
پر از میکده ها
روشنای نابی
در برت میگیرد
و طلوعی رنگین
تاج زرینه خورشید که بر روی سرت میگیرد
نرگس و یاس و شقایقها را می فهمی
راز پرواز کبوترها را
در دل آبی ها
بی سبب میرقصی
و غزل میخوانی
تا گلی می بینی
مست و بی تاب شوی
از پس پنجره در ظلمت شب
در سراپرده مهتاب که پرتاب شوی
عشق وقتی به در خانه ام آمد از راه
چشمه ساران زلال
در دلم جوشیدند
شعر و موسیقی ها
ظلمتم نورانی
و جهانم پر از شب بوها
****
عشق وقتی در ظلمتکده ام را کوبید
در تپش های دلم
شعله ور شد خورشید
کسی از دور صدایم میزد
آسمان رنگین شد
کوه و صحرا زیبا
تار و پودم لرزید
من قناری شده بودم ناگاه
No comments:
Post a Comment