Saturday, November 23, 2024

عاشقانه ها 5 مهدی یعقوبی هیچ

 


خواب یا بیداری
آخرین بار تو را
چه زمان من دیدم
در کجا بود چه وقت
که تو را بوسیدم
در خم برکه ای آرام و زلال
یا که در گوشه ای از جنگل سرسبز شمال

گیسوانت سر زانویم بود
و تو در آغوشم
عطر جانپرور موهای لطیفت در باد
همه سو می پیچید
و به ژرفای نگاهت آرام
دست من گل می چید

معنی خوشبختی
نقش لبخند که بر چهره زیبایت بود
خواهشی بی پایان
دور لبهایت بود
مرمر پیکر آهنگینت
چون تن من سوزان
با دو چشمی که شرربار سخن می گفتیم
در پس صخره کوهی پنهان
بر سر ما چتری
از سکوتی رنگین
دو سه پروانه به دور و بر ما
شاد می چرخیدند
و به دستان نوازشگر باد
شاخه و برگ گل پونه که می رقصیدند

آخرین بار تو را
چه زمان بوسیدم
در کجا بود چه وقت
لحظات دیدار
باز آیا تبدار
ملتهب گشته و میلرزیدم

و تو آیا آیا
گونه ات از شرمی آهنگین گلگون بود
طعم آن بوسه داغت اما
از پس آنهمه سال
به لبم مانده هنوز
در گذرگاه خیال
میدهندم پر و بال

روزها پرپر شد
چه زمان زود گذشت
من همانم که همان بوده ام و خواهم بود
و به رویاهای شیرینم
تو همانی که همان بوده ای و خواهی بود

روزها رفت و گذشت
سالهایی چه کبود
و زمان پشت سرم جا ماندست
چه بهاران که گذشت از بر من
چه زمستانهایی 
برف ها باریدست
 بی امان بر سر من

در و دیوار اتاقی که هنوز
عطر رویای تو در آن جاریست
همه را میدانند
و هنوزم به ترنم شب و روز
نام زیبای تو را میخوانند

از من اینجا تنها
که تنم مانده هنوز
روحم اما با توست
با توام هر نفسم
من به چشمان تو که تا به ابد گم شده ام

No comments:

Post a Comment